🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت678
#نویسنده_سیین_باقری
میان راه نگه داشت و جلوی یک سوپری از ماشین پیاده شد
پشت سرش نگاهش کردم و با خودم گفتم چقدر مردونه بودن ایلزاد زیاد بوده و من ندیدم
چقدر زیبا و آراسته راه میره چقدر زیبا و آراسته لباس میپوشه و چقدر سیاه پوشیدن بهش میاد و من با خودم مخالفت می کردم تا این حرفها رو بهش بزنم
با خودم عهد بستم وقتی رسید داخل ماشین اگر حرفی زد و ابراز علاقه ای کرد حتماً پاسخگوی حرفاش باشم
با خودم عهد کرده بودم که این بار دلش رو نشکنم با خیال راحت از کسی که محرمم بود استقبال کنم و ابراز علاقه اش را بپذیرم
خوشحال بودم از تصمیمی که گرفتم داشتم لحظه شماری میکردم برای بیرون اومدن ایلزاد از اون سوپری که بعداً شد کابوس زندگی و بلای جانم
درست لحظه ای که ایلزاد داشته از سوپرمارکت با دستی پر از پلاستیک خرید بیرون می آمد
سه تا ماشین مدل بالا که هرسه سرعت خیلی بالایی داشتند به طرز وحشتناکی از کنار ما در حال رد شدن بودند
که یکی از آنها چرخش روی جاده لغزید و از جاده منحرف شده و ۲ تای بعدی وقتی میخواستند ترمز بگیرند بی هوا میانه راه خوردن به قد و قامتی ایلزاد
در لحظهای از ثانیه تمام دنیا جلوی چشمم تیره و تار شد ماشین ها با صدای بدی ترمز کردند و ایلزاد در لحظه آخر به زمین افتاد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞