eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) چند دقیقه ای بیشتر نگذشته بود که ایلزاد بدون اینکه در بزنه وارد اتاق شد سرمو بیشتر خم کردم روی دفترم و بی هدف جملاتی رو نوشتم و اصلا هم حواسم به نوشته هام نبود ایلزاد اومد کنارم دست به سینه ایستاد چند بار نفس عمیق کشید اخرم طاقت نیاورد و گفت _عمو میخواد بره خوب نیست بی خداحافظی اومدی تو اتاق ابرومو بالا دادم و سعی کردم جلوی خندم رو بگیرم نامرد پس اومده بود تا به این بهانه منو بکشونه پایین نه اینکه خودش قصد آشتی داشته باشه _میام خداحافظی می‌کنم چند ثانیه مجدد این پا و اون پا کرد دوباره گفت _مشق داری مگه؟ شونه ای بالا انداختم و جوابی ندادم دوباره گفت _سرخطت اسم من بوده که انقدر تکرارش کردی؟ تعجب کردم چی میگفت این بشر نگاهی به نوشته هام کردم این بار با دقت نه واقعا اسم ایلزاد رو چند بار بین خط خطی هام نوشته بودم _خب که چی وقتی ناراحتم از تو ممکنه اسم تو هم بیاد تو ذهنم ابروهاشو داد بالا و گفت _اره فکر کنم همینطوره حالا بلند شو بریم پایین با اخم نگاهش کردم و جواب دادم _کی گفته من با تو میام پایین؟ اخم هاش داشت غلیظ تر میشد میترسیدم حالش بد بشه از جا بلند شدم و گفتم _باشه بریم در یک لحظه رنگ نگاهش عوض شد لبخند زد و گفت _قصد اذیت کردنتو نداشتم اگه قبول نمیکردی میرفتم پایین خودم تا عصبی نشم گردنمو کج کردم و گفتم _توضیحی نمیدی؟ 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞