🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت719
#نویسنده_سیین_باقری
عمو ناصر پوفف کلافه ای کرد و یه دور دور خودش چرخید و برگشت سمت عمه نسرین
_نگفت کی رفته پیشش دوباره نبش قبر؟
عمه شونه هاشو بالا انداخت
_نه فقط گفت بگو ناصر بیاد اینجا
عموناصر دستی به پشت موهاش کشید و گفت
_میخوان به چی برسن با اینکارا آخه هرکسی داره زندگیشو میکنه دیگه حالا کی در گذشته چه غلطی کرده تاثیری تو اینده داره؟
ایلزاد رو کرد سمت عمو و گفت
_بنظر من ماهرخ خانم قصد نگه داشتنتو داره
بعد هم صداشو آوورد پایین تر و به سمت چپ چرخید
_از صابر که خیری ندیده حداقل تو براشون بمونی عمو
ایلناز خندید و با بیخیالی گفت
_مگه بده عمو تو هوا دختر دار میشی
عمه نسرین چشم غره ای رفت و گفت
_بسه دیگه خیالبافی بریم سیاه کمر به نفع هممونه
ایلزاد نگران نگاهم کرد و گفت
_الهه کلاس داره
ایلناز جوابشو داد
_خب نیاد
ایلزاد اخم کرد
_تنها بمونه باهوش؟
_نه خب بابا میاد دیگه
ایلزاد بیخیال جواب دادن به ایلناز شد و اومد سمتم بی توجه به جمعی که تلاش میکردن برن اماده بشن برای رفتن به سیاه کمر، دستمو گرفت و کشوند زیر درختها
_من میمونم ولی بنظرم بریم سیاه کمر ممکنه خیلی چیزا رو متوجه بشیم
_مثلا چی؟
_مثلا ذات کثیف صابر رو رو کنم
خندیدم و به شوخی گفتم
_از کی تاحالا تو انقدر بدجنس شدی
دستی به پشت موهاش کشید و جواب داد
_از وقتی که سعی کرد تورو از من دور کنه
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞