eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) عمو ناصر پوفف کلافه ای کرد و یه دور دور خودش چرخید و برگشت سمت عمه نسرین _نگفت کی رفته پیشش دوباره نبش قبر؟ عمه شونه هاشو بالا انداخت _نه فقط گفت بگو ناصر بیاد اینجا عموناصر دستی به پشت موهاش کشید و گفت _میخوان به چی برسن با اینکارا آخه هرکسی داره زندگیشو میکنه دیگه حالا کی در گذشته چه غلطی کرده تاثیری تو اینده داره؟ ایلزاد رو کرد سمت عمو و گفت _بنظر من ماهرخ خانم قصد نگه داشتنتو داره بعد هم صداشو آوورد پایین تر و به سمت چپ چرخید _از صابر که خیری ندیده حداقل تو براشون بمونی عمو ایلناز خندید و با بیخیالی گفت _مگه بده عمو تو هوا دختر دار میشی عمه نسرین چشم غره ای رفت و گفت _بسه دیگه خیالبافی بریم سیاه کمر به نفع هممونه ایلزاد نگران نگاهم کرد و گفت _الهه کلاس داره ایلناز جوابشو داد _خب نیاد ایلزاد اخم کرد _تنها بمونه باهوش؟ _نه خب بابا میاد دیگه ایلزاد بیخیال جواب دادن به ایلناز شد و اومد سمتم بی توجه به جمعی که تلاش میکردن برن اماده بشن برای رفتن به سیاه کمر، دستمو گرفت و کشوند زیر درختها _من میمونم ولی بنظرم بریم سیاه کمر ممکنه خیلی چیزا رو متوجه بشیم _مثلا چی؟ _مثلا ذات کثیف صابر رو رو کنم خندیدم و به شوخی گفتم _از کی تاحالا تو انقدر بدجنس شدی دستی به پشت موهاش کشید و جواب داد _از وقتی که سعی کرد تورو از من دور کنه 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞