🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت722
#نویسنده_سیین_باقری
بعد از رفتنش ایلزاد با صدای آرومی زیر گوشم گفت
_غلط نکنم کار خودشو کرده که انقدر خوشحال بود و میرفت
لبامو کج کردم و با استرس اینکه جمشید خان بلایی سر عمو ناصر نیاره ایلزاد رو بی جواب گذاشتم و وارد هال شدم
از دیدن صحنه ی رو به روم خشکم زد
جمشید خان مقابل عمو ناصر ایستاده بود با خشم نفس میکشید عمو ناصر هم دستش به گوشش بود و سمت مخالف رو نگاه میکرد
بی شک تو گوشی خورده بود بمیرم برای متانتش که سکوت کرده بود و ایستاده بود
ماهرخ خانم گلوله گلوله اشک میریخت و دل من در پی نگاهش بود که میچرخید روی دستهای جمشید خان
انگار ایلزاد رسیده بود پشت سرم که جمشید خان با پوزخند گفت
_چیه اومدین معرکه ی عموتون رو نگاه کنید؟
ایلزاد درست پشت گوشم غرید
_معرکه گر اونه که بعد از سالها نبش قبر کرده
جمشید خان با عصبانیت اومد سمت ایلزاد و با ته عصا کوبید تو سینش و گفت
_منظورت به کیه؟
ایلزاد ذره ای جا به جا نشد پوزخند زد و جواب داد
_شازده پسرتون
عمو ناصر با تشر برگشت سمت ایلزاد و گفت
_بیخیال شو ایلزاد
جمشید نیم نگاهی به من کرد و گفت
_بذار بگه بدونم اختیارم دست کی بوده خبر نداشتم
ایلزاد دستی تو موهاش کشید
_چرا انقدر به صابر گوش میدین؟
جمشید چشماشو ریز کرد و گفت
_منظورت به چیه؟
ایلزاد شده بود کوه آتشفشانی که قصد فوران شدن داشت
_منظورم به همه چیه پدربزرگ منظورم به همین یک سال و اندیِ که زندگی چند نفر تباه شد سر نقشه های صد من یه غاز صابر
دست منو گرفت و کشید سمت خودش
_منظورم به همین دختر بی پناهه که سر بدجنسی صابر اینجوری اواره و بی کس شد
دستی به سر تا پام دراز کرد و گفت
_از الهه ای که سال پیش با نقشه کشوندینش اینجا چی مونده پدربزرگ؟
نفسی گرفت و ادامه داد
_مادرش رفته پدربزرگ خانش رفت مهری بانو رفت اون همه پشت و پناه رو یک جا از دست داد بس نیست که حالا زوم شدین رو عمو ناصر که یک عمره منزوی شده و تو کشور غریب؟
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞