eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) نگران احوالات ایلزاد بودم احساس می کردم همین ثانیه هاست که دوباره عصبی بشه و اون موج‌های نابهنجار بیاد سمتش و دوباره بزن همه چیو بشکنه دستش رو گرفتم و توی مشتم فشار دادم دلم نمیخواست اینقدر عصبانی بشه دوست نداشتم سر هر چیزی حرص بخوره آدم ریلکسی نبود ولی خیلی کم پیش می اومد که عصبانی بشه حالا از اون وقتایی بود که واقعاً اعصابش به هم ریخته بود و دوست داشت که حرفش رو ثابت کنه انگشتاشو توی مشتم فشار دادم و با چشمام ازش خواهش کردم که ادامه نده و سکوت کنه پدربزرگ ولی انگار دلش میل کرده بود به سمت آشوب دوست داشت که عصبانی کنه بقیه رو رو به من کرد و گفت _ تو کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن دختر بزار حرفشو بزنه می خوام بدونم تا چه دستم بی نمک بوده که هر کدوم از بچه ها را بزرگ کردم اینجوری نمکدون شکستن ایلزاد دستشو از دستم کشید بیرون و با ناراحتی گفت _قصدم نمکدون شکستن نیست پدربزرگ برای من اونقدر زحمت کشیدین که هم جای پدرم باشین هم جای مادرم حرف من سر نا اهلی صابره صابر اونقدری خوب و خیرخواه نیست که شما بخواین حرفاش رو قبول کنید اولینش همین آوردن الهه ب سیاه کمر بود چی نصیبمون شد شما از کاری که کردیم پشیمون نیستین؟ دستاشو از هم باز کرد و با پوزخندی گفت _ من که پشیمونم برای آزار دادن یک ساله این دختر جوری پشیمونم که فکر می کنم هر چقدر محبت به پاش بریزم قطعاً جبران نمیشه روزهای خوبی که میتونست کنار پدر و مادرش داشته باشه و روزهای خوبی که میتونست از جدیدالورود بودن به دانشگاه لذت ببره این دختر پزشکی قبول شد اندازه یک دانشجوی پزشکی از قبولی توی کنکور لذت نبرد که ما کشوندیمش اینجا درد من درد آدم هاییه که دلشون و سوزوندیم تا به خودخواهی خودمون برسیم اینا گذشته ما نتونستیم جلوش رو بگیریم ولی حداقل عمو ناصر رو نکنید گوشت قربونی بسمونه هرچی کشته و زخمی دادیم توی این راه کافیمونه پدربزرگ کی میخوایم به این جنگ و جدل ها و برنامه‌های هر روز ادامه بدیم اگر دستم می رسید برمیگشتم به سال پیش و دست الهه رو میذاشتم تو دست مادرش شاید الان میتونستم خنده ای روی لبش ببینم انقدری که از درد مشکلات این دختر سوختم از درد و مشکلات خودم خبر ندارم پدربزرگ من قصدم نمکدون شکستن نیست قصدم اینه که بتونم بگم بیا این آخر عمری کنار هم خوب زندگی کنیم حالا هرکی هرکاری تو گذشته کرده انقدر این گذشته رو هم زدیم که گندش جوری بلند شد که هرکاری میکنیم جمع نمیشه به نظر من که بسمون پدربزرگ بیاین یکم با آرامش زندگی کنیم انگار از حرف زدن خسته شد که بی هوا رفت روی مبل نشست و پدربزرگ رو جای خودش خوشکوند 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞