eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) عمو ناصر سرشو آورد بالا و رو به جمع گفت _شاید تا حدودی قصه من و مادر مریم را شنیده باشید شاید یه جاهایی کمتر و یه جاهایی با اغراق بیشتری به گوشتون رسیده باشه ولی خواهانم که بعد از مدتها حمل کردن این راز بالاخره برای شما که خانواده م هستین بازگو کنم هرچند که آقاصابر بیشتر از همه باخبره نگاه همه برگشت سمت صابر صابر پوزخندی زد و سرش را به چپ و راست تکون داد این یعنی اینکه من بی گناهم و شما همگی مقصر تمام موضوعات این عمارت عمو ناصر بی توجه به واکنش صابر گفت _اگر من تو جوونیم از مملکت خودم فراری شدم و رفتم و موندگار مملکت غریب شدم خیلی سر کیف نبودم که اینکارو کردم بلکه شرمنده روی دیارم بودم که پا گذاشتم به فرار غیرتم قبول نمیکرد با زنی که چندین سال از خودم بزرگتر بود کاری کنم که نتونه جلوی خانواده سربلند کنه هر چند که خلاف شرع نکرده بودم اینکه من در کنار خواهر عقیله خانم چقدر حال بهتری داشتم و ایشون هم میتونستم بیشتر توی سیاه کمر دوام بیارن جای کتمان نداره ایشون زنی جا افتاده بودند و نیاز داشتن به کسی که بتونه ازشون حمایت کنه منم این موقعیت رو براشون به وجود آوردم هرچند که خطا بود و اشتباه ولی خلاف دستور خدا نبود من پنهونی از ایشان خواستم تا با من محرم بشن من که نیازی به اجازه نداشتم پسر بودم و اختیار دارد خودم و عاطفه خانم هم زن مطلقه بودند که خیلی راحت میتونست ازدواج مجدد داشته باشه پس راه سختی را در پیش نداشتیم ولی بعد از ۲، ۳ هفته پشیمون شدیم و با اصرار عاطفه خانم قصد سرپوشی روی قضیه رو داشتیم و همون موقع ها بود که من به طور کلی از اینجا رفتم اول توی تهران بودم و بعد از اون رفتم خارج از کشور نمیدونم سرگذشت عاطفه به کجا رسید ولی با حرفهایی که بعداً شنیدم و ارتباطی که تونستم با اهالی این جا برقرار کنم متوجه شدم که عاطفه دوباره به شوهرش رجعت کرده و در کنارش زندگی کرده چند سال آخر عمرش را مطمئن نبودم که بچه ای که سپرده به عقیله خانم بچه منه ولی در دلم همیشه عذاب وجدان این قضیه رو داشتم که نکنه کوتاهی کرده باشم و حالا هم متوجه شدین که کوتاهی این قضایا از من بوده فقط تاکید من روی این موضوع هست که متوجه باشید که دختری که الان روبروتون نشسته هم پدر داره و هم مادر هم کسی که بتونه از این به بعد ازش حمایت کنه من اگر این موضوع را تایید کردم و به حرف جمشیدخان گوش دادم تا اینجا اومدم صرفاً برای تعیین هویت این دختر بوده و گرنه من علاقه ای به بازگو کردن این موضوع نداشتم چون جای افتخار نداشت الان هم اگر تصمیم گرفتم که برگردم سر کار و زندگیم تو کشور غریب به خاطر تصمیم همین دختره وگرنه اگر میگفت بمون حتماً می موندم اون به من علاقه ای نداره که بخوام به خاطرش بمونم بالطبع منم وابستگی بهش ندارم که نیاز باشه بهش اصرار کنم پس اجازه میدم هر طور که راحته زندگی کنه چه تنها چه در کنار عقیله و چه هر جای دیگه که دوست داره به اینجای حرفش که رسید مریم ناخودآگاه با صدای بلند اشک ریخت و انگار خیلی هم راضی به این اتفاق نبود 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) باورم نمیشد خبری که شنیده بودم راست باشه باید از زبان اشخاص دیگری هم میشنیدم تا باورم بشه که ایلزاد این چنین بی رحمانه رفته و با من خداحافظی نکرده گوشیمو برداشتم تند تند شماره عمه نسرین رو گرفتم همون بار اول جواب داد و گفت _ دورت بگردم عمه انگار میدونست می خوام چی بپرسم انگار فهمیده بود چقدر حالم بده و انگار خبری که شنیده بودم درست بود همونجا کنار تخت نشستم و دستم رو گرفتم به سرم تند تند نفس می کشیدم و نمی دونستم از عمه نسرین چی بپرسم زودتر از اینکه بخواد حرفی بزنه صدای گریه اش بلند شد و با ناله گفت _درست شنیدی عمه ایلزاد هم رفت با عموت رفت جوری رفت که نه من باورم نمیشه و نه هر کسی که می شنوه بمیرم برای دلت که بی خبر بوده بمیرم برای نگاه معصومانه ات که بی خبر بوده شرمنده روی ماهت شدم عمه شرمنده نگاه یتیمت شدم عمه نمیدونم باید چیکار کنم که فراموش کنی ایلزاد چه جوری با سنگدلی گذاشت و رفت انگار همه این حرف‌ها را بلند زده بود که ایلناز هم شنیده بود و از پشت خط صداش میومد که میگفت _چی میگی مامان ایلزاد کجا با سنگدلی رفت چرا یه چیزی میگی که دل اون بچه رو بسوزونی انگار که ایلناز اومد نزدیک تر و گوشی رو از دست عمه نسرین برداشت و بدون سلام علیک و احوالپرسی گفت _ الهه مامان الان حالش خوب نیست اینارو میگه باور کن ایلزاد خیلی حالش بد بود برای اولین بار اشک رو توی چشماش دیدم حالش بد بود که داره بی خبر از تو میره حالش بد بود که میخواد از تو جدا بشه ولی فکر می‌کرد اینجوری میتونه به تو کمک کنه تورو خدا یه لحظه فکر نکن اون تو رو تنها گذاشته اون اگه رفته صرفاً برای این بوده که حالش بهتر بشه و برگرده پیش تو اگه الان گوشیش خاموشه و جواب کسی رو نمیده از شرمندگیشه اگه بهتون نگفت از شرمندگی اش بوده و گرنه هیچ دلیل دیگه ای نداشت تا به خاطرش تورو آزار بده اون رفته خودش رو پیدا کنه همین دو سه روزی که از تو دور بود هم چند بار قصد کرد دوباره برگرده شیراز و بیاد دنبالت خیلی سعی کرد جلوی خودش رو بگیره ولی دید با این جا موندن ممکنه دوباره بیاد و تو رو اذیت کنه رفت لحظه آخری با پیشنهاد عمو ناصر رفت عمو ناصر هم حال چندان خوبی نداشت که از تو خداحافظی نکرد خیالت راحت باشه هیچکس قرار نیست رو اذیت کنه رفتن ایلزاد به معنی فراموش کردن تو نیست بلکه رفت تا خودش رو پیدا کنه تا بتونه تو رو خوشبخت کنه تورو خدا لحظه ای ناراحتی به دلت راه نده اصلا بلند شو بیا اینجا چرا انقدر موندی شیراز مگه تو درس و مشق نداری وقتی به خودم اومدم که صورتم خیس از اشک شده بود و خودم حواسم نبود ایلناز میگفت ایلزاد موقع رفتن چشماش اشکی بوده میدونستم ایلزاد مردِ فراموش کردن نیست مرد نامردی کردن نیست ایلزاد به قدری با معرفت و با مرام بود که نمیتونست مورچه ای را بیازارد چه برسه به من که میدونستم چقدر براش عزیزم فقط ای کاش زودتر جوری می شد که گوشیش رو جواب میداد تا حداقل صداش رو بشنوم و این دل لعنتی را قانع کنم که هنوزم به فکر منه هنوزم میتونه اونی باشه که میتونم بهش تکیه کنم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞