eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.4هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) مهدی بعد از اون روزی که از خونه ی کردستانی اومدیم بیرون دلم سو سو میزد به سمت اینکه بگه و اعتراف کنه پشیمونه کلافه و سرگردون بودم تا جایی که عقیله از حالم با خبر شد و بین راه گفت _جان مادر حالت رو به راه باشه عزیزم این یعنی آقا مهدی من فهمیدم حالت خوب نیست من متوجه شدم کلافه ای سرگردونی شصتم خبردار شده پسرم به مشکل خورده اره من به مشکل خورده بودم من آدم موندن با سلما نبودم نمیدونم چرا بعد از اینکه الهه ترغیبم کرد به سمتش، مصمم شدم برای رفتن به طرفش، من آدم خبط و خطای این سکلی نبودم، حداقل میدونستم تا این حد دست و پا چلفتی نیستم پوف کلافه ای کشیدم و بعد از سه روز که به سرعت سلما و پدرش اعلام موافقت کردن داشتم میرفتم دانشگاه با اینکه با سلما محرم نبودیم ولی یقین داشتم که امروز با دیدنم جوری برخورد میکنه که همه ی دانشگاه بفهمن بینمون خبری هست چندبار پشت سر هم با مشت کوبیدم روی فرمون و عینکم رو با حرص فشردم روی چشمام ترمزدستی رو به سرعت کشیدم و از کاشین پیاده شدم همزمان با من ماشین سلما هم کنارم متوقف شد بدون توجهی کتم رو از صندلی کنار برداشتم و پیاده شدم زیر لب چندبار ذکر الا بذکر الله رو تکرار کردم تا کمی آرامش بگیرم و دختر رو به روم رو ناراحت نکنم _سلام‌ آقا مهدی بقدری صداش بشاش و هیجان زده بود که دوست نداشتم کم ذوقی کنم و دلش رو بشکونم برگشتم سمتش و جواب دادم _سلام خانم کردستانی با اینکه سرم پایین بود و مثلا مشغول بررسی محتوای داخل کیفم بودم ولی از همون پایین هم متوجه اخمش بودم _مهدی، خانم کردستانی یعنی چی؟ لبخندی زدم و این بار نگاهش کردم دختری که رو به روی من ایستاده بود یک دختر بچه ی شیطون بود تا یه خانم بیست و چند ساله ای که وقت ازدواجش باشه _ما بهم نامحرمیم سلما خانم با لجاجت دنبالم راه افتاد و گفت _محرم میشیم ایستادم و برگشتم نگاهش کردم _که چی بشه؟ صورتشو چرخوند و با بدجنسی گفت _که نامحرم نباشیم بقدری جواب دادنش شیرین بود که خندم چند برابر شد _اجازشو از پدرت بگیر نا باور جیغی زد و بی هوا بهم نزدیک شد که اگه خودمو حفظ نکرده بودم و نکشیده بودم کنار معلوم نبود چی میشد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞