eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.9هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) یه سره تا خود سیاه کمر رو ندم نزدیکی ورودی سیاه کمر که رسیدم یاذم اومد باید به مامان پروانه و آقا محسن هم زنگ بزنم نمیشد که انقدر بی معرفتی کنم و حداقل از تصمیمم با خبرشون نکنم فورا گوشیمو از روی داشبرد برداشتم و شماره ی آقا محسن رو گرفتم هرچندتا بوق خورد جوابی نداد کمی نگران شدم و زنگ زدم برای پروانه خانم چقدر دلم برای حرف زدن باهاش تنگ شده بود من چقدر پسر بی وفایی بودم که کلی وقت بعد از اومدنم به سیاه کمر سراغی ازش نگرفته بودم مامان پروانه برعکس آقا محسن با اولین بوق جواب داد _ جون دلم پسر عزیزم چند لحظه چشمامو بستم و شیرینی محبتی که به من کرده بود را زیر زبونم مزه کردم چقدر به دلم نشسته بود _ سلام عزیز دلم کجایی دورت بگردم مامان پروانه که انگار از حالت ایستاده به حالت نشسته در اومد جواب داد _خونم جان مادر تو کجایی کمی فرمانو چرخوندم و جواب دادم _ پشت فرمون مامان جان دارم میرم سیاه کمر پروانه چند ثانیه سکوت کرد و بعد گفت _بی وفا شدی عزیز دلم از وقتی رفتی محبت های عقیله رو دیدی حق داشتی که دیگه به من رو نیاری حق داشتی که دیگه یادی از مادرت نکنی چقدر شرمنده متانت مامان پروانه بودم چشمانم را روی هم فشردم و مجدد گفتم _من شرمنده شما هستم عقیله تنها بود بعد از اون ماجرا که پامون به سیاه کمر دوباره باز شد دلم نیومد تنهاش بزارم شما که حسودی نمی کردید تاج سر سعی کردم بخنده ولی میدونستم دل نگرانه ولی گفت _ حسودی نمیکنم، مادرته ولی من دلم پر میکشه برای دیدنت محبت‌های پروانه جوری نبود که بتونم هم رانندگی کنم هم بهش گوش بدم کنار جاده نگه داشتم دل دادم به حرف هاش بعد از این که قربون صدقه هاش تموم شد و گلایه هاش روی سرم جا گرفت سعی کردم ماجرای سلما رو براش بگم سخت بود مقدمه‌چینی کردن ولی بالاخره بهش گفتم _مامان پروانه اگه اجازه بدین من امشب می خوام برم خونه آقای کردستانی تا رابطه بین خودم و دخترش رو حلال کنم محرم باشیم بهتره مامان که انتظار شنیدن این حرفو نداشت چند دقیقه سکوت کرد واقعا چند دقیقه سکوت کرده بود و من باورم نمی شد که پذیرش این موضوع آنقدر برایش سنگین باشد بعد از اون چند دقیقه جواب داد _ خوشبخت بشی عزیز دلم من به جز خوشبختی تو هیچی نمیخوام مثل بچه های ۱۶ ۱۷ سال صداش زدم و گفتم _ مامان پروانه میخواین صبر کنیم شما هم بیاین با دستپاچگی جواب داد _نه مامان چرا کار خیر رو عقب بندازی تو برای خودت مردی شدی و هر تصمیم بگیری برای من و پدرت قابل احترامه چند قدم از ماشین دور شدم و ازش پرسیدم _ راستی مامان زنگ زدم برای آقا محسن جواب نداد مامان که میدونستم همیشه روی لفظ آقا محسن حساسه و هیچ وقت دوست نداره من پدرم را این شکلی صدا بزنم تذکر داد و گفت _مهدی جان آقا محسن پدرتو هست سرمو تکون دادم و گفتم _از بعد از جریانی که با عقیله خانوم داشت و دل شما رو شکست فقط میتونه برای من آقا محسن باشه پروانه که همیشه صبوری میکرد و کوتاه میومد این بار هم جواب داد _من بخشیدمش پسرجانم تو نبخشیدی؟ با لجاجت گفتم _نه هیچ وقت نمیبخشمش 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞