🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت837
#نویسنده_سیین_باقری
برای اولین بار بود که نمیتونستم حرفهای ایلزاد رو باور کنم میدونستم باز هم داره یه چیزی رو پنهون میکنه ولی نمیتونستم بهش خورده بگیرم چون ترس از دست دادن منو داشتو ممکن بود همه چی بگه
باید با آرامش تمام جریانو از زیر زبونش میکشیدم که دیگه صابر بهونه ای نداشته باشه برای به هم زدن بین ما
رفتم نزدیکتر ایستادم و همونجور از پایین نگاهش کردم و گفتم
_همه جریانی که صابر ازش اتیشیه این نیست ایلزاد به من بگو دقیقا چی شده که صابر این همه از تو کینه به دل گرفته این چیزی که تو میگی نمیتونه باعث کینه ی عمو به برادرزاده بشه من نمیتونم باور کنم فقط سر این قضیه مسخره صابر از تو ناراحت باشه و بخواد با من حرف بزنه که فرار رو بر قرار ترجیه بدم
ایلزاد دست کشید تو موهاش کلافه بود میدونستم داره پنهون کاری میکنه میدونستم همه ماجراش این نیست
چندبار دست توی موهاش کشید و دو طرف کتش را به همدیگر نزدیک کرد و گفت
_ آره همه ماجرا این نیست چون من از لج صابر با اون دختره حشر و نشر کردم
یه لحظه چشمام سیاهی رفت انگشتمو گذاشتم روی پیشونیم و دستم تو هوا چرخوندم با صدایی که مطمئن بودم تحلیل رفته پرسیدم
_چه حشر و نشری؟
با عصبانیت لبهاش رو به دندون گرفت و غرید
_هیچ سوالی از من نپرس وقتی میدونی گذشته ام سیاهه
از کوره در رفته بودم و ظرفیتم کاملا تکمیل بود
_سیاهه ولی باید همه چیو بدونم تا از زبون دیگران شخصیتت تخریب نشده برام
از روی تخته سنگ اومد پایین و گفت
_تا اینجا که دختره اومد به خونه ام
در اوج بیرحمی حرفش رو زد و تنهام گذاشت
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞