eitaa logo
🍂 الهه 🍂
5.8هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) قبل از اینکه گوشیمو بذارم تو جیبم صدای پیامک باعث شد برگردونم نگاهش کنم سلما بود چقدر حضورش بد موقع بود وسط این وقت کوفتی و نکبت بار باز کردم و پیامش رو خوندم «من دوستتون دارم» نمیدونم چم شد یهو دلم هری ریخت چرا کسی تاحالا به من نگفته بود با این صراحت که دوستم داره منکه ادمی نبودم که محتاج محبت غیر باشم چقدر این دوست دارم گفتن یه غریبه ی نامحرم دلمو آشوب کرد نگاهی به در قبرستون انداختم و پوزخند زدم با خودم گفتم کی منتظرته مهدی خان که دلت بال بال میزنه محض یه حالت چطوره از یه آدم دیگه همونجا فهمیدم حضور سلما و لرزیدن دل لامصبم کار شیطونه من دیگه فرصت اشتباه مجدد رو نداشتم نباید زندگیم رو با وجود سلما به گند میکشیدم حتما در اولین فرصت از این شهر هزار رنگ میرفتم رو به آسمون کردم و بغضمو پس فرستادم زیر لب باشه ای طعنه وار به خدا زدم و وزنه های هزار کیلوییه شونه ام رو دنبال خودم کشوندم دوست داشتم ماشینم اینجا بود تا خود تهران میرفتم و فکر میکردم سرمو انداختم پایین و راه عمارت پدربزرگ خان رو در پیش گرفتم قاعدتا امشب از الهه خبری نبود درست فهمیده بودم خونه خالی بود و بهترین زمان برای یه استراحت جانانه در خیال و گذشته روزهایی که از تهران خسته میشدم میومدم اینجا نفس تازه کنم بجز منو مهری خانم کسی خبر نداشت چقدر به این مکان وابسته بودم فقط نمیدونم چرا پدربزرگ خان کریمانه همه چیو بخشید به الهه و فراموش کرد محمد مهدی از همه یتیم تره خدای من هم بزرگ بود توی الاچیق وسط حیاط رو به آسمون دراز کشیدم و سرمای هوا رو فرستادم بین سینه هام و دوباره ازاد کردم از امشب باید برای خودم انگیزه و برنامه های جدید میچیدم امید های دیگه ای بجز ازدواج برای خودم هدفگذاری میکردم تا نمیرم از این بی کسی تو همین افکار غرق بودم که صدای چرخیدن کلید در اومد فورا کمر راست کردم نشستم نکنه الهه باشه اگه اون اومده باشه و ایلزاد هم باهاش باشه با دیدن من حتما غوغایی میشه که نگو و نپرس کمی سرک کشیدم تا ببینم جریان از چه قراره با دیدن الهه تو لباس سفید عروسی اونم تک و تنها بدون ایلزاد واقعا تعجب کردم فکر میکردم ایلزاد پشت سرش باشه ولی نبود و در باغ رو بست 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞