🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت864
#نویسنده_سیین_باقری
چرا من انتظار داشتم در آغوش کشیده بشم و ایلزاد بشه التیام زخمهام چرا فقط دستام رو گرفت و فشرد و نگاهم کرد؟
همانطور که من اشک میریختم ایلزاد به تماشا بود هیچی نمیگفت فقط نگاهش بین تک تک اجزای صورتم میچرخید
اومدم لب وا کنم براش حرف بزنم صدای جیغ کشون مامان ملیحه بلند شد
_دست از سر جسد دختر من بردارید چرا بیخیالش نمیشین من نمیخوام دخترمو بدم شما قوم ظالمین
دستشو گذاشته بود روی گوشش و جیغ میکشید ایلزاد دندونهاش رو روی هم فشرد و گفت
_هزارتا دلیل داشته باشم برای طلاق دادن تو به یک دلیل دست از سرت برنمیدارم اون مادرته انقدر پیش خودم نگهت میدارم تا ازت خسته و ناامید بشه
دستشو محکم از کنارم انداخت پایین و رفت بیرون رو به مامان گفت
_الانکه شرعی و قانونی زنمه الان چرا به در و دیوار میکوبید که بینمون لجن بشه؟
مامان صورتشو چندش کرد و گفت
_بینتون لجن هست از اون اولم لجن بود از اونجا که اومدی بین دختر من و پسر برادرم
ایلزاد بی هوا فریاد کشید
_من الهه رو از چنگ کسی در نیاوردم اون خودش انتخاب کرد منو اگه اون میگفت نه من ازارش نمیدادم چرا اینو متوجه نیستین
یه جوری هوار کشید که احساس کردم گلوش خراش برداشت مامان دست گذاشت روی سرش و داد زد
_خفه شو پسر ناصر صداتو برای من نبر بالا که من با ذات کثیف شما خیلی اشنایی دارم
ایلزاد بدون اینکه درجه ای از صداشو پایین بیاره گفت
_ذات کثیف من ذات دختر تو هم هست ذات پسر تو هم هست چرا نمیگی احسان نامردی کرد تا خواهرش به هوای ارث و میراثی که میخواست زن من بمونه؟
مامان دستشو برد بالا و کوبید تو صورت ایلزاد ایلزاد دست گذاشت روی صورتش و کلامی به زبون نیاورد مامان انقدر اونجا ایستاد نفس نفس کشید و غرید که خودش خسته شد رفت
نتونستم حرفی بزنم و حتی تکونی بخورم لحظه اخر متوجه شدم که از تخت افتادم پایین و سرم خورد به پایه ی میز تحریرم و تمام دنیا تاریک شد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞