🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞
❣💞
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت871
#نویسنده_سیین_باقری
سرشو اورد بالا انگار تازه منو دیده بود سعی کرد بخنده فقط سعی کرد
_نه همه چی اوکیه، گرسنمه ناهار اماده ست؟
با ترید گفتم
_اماده ست
رفت سمت دستشویی و گفت
_عادتم دادی به غذای خونگی خانوم
لبخند زدم و گفتم
_نوش جونت تا بیای اماده میکنم
میدونستم وضو میگیره و اول نمازشو میخونه برای همین کمی تعلل کردم و غذا رو کشیدم مطمین بودم چیزی شده که به من نمیگه
ناهارشم برعکس همیشه در سکوت خورد تشکر کرد و رفت خوابید
بعد از رفتنش گوشیمو برداشتم زنگ زدم ایلناز هرچی بود اون خبر داشت زود جواب داد و گفت
_منتظر بودم زنگ بزنی ایلزاد اومد خونه؟
_اره اومد میشه بگی چخبر شده ؟
کلافه بود
_چی بگم والا معلوم نیست مامانت چی از جون این بدبخت میخواد هی بهش میگه چشمت دنبال مال و اموال الهه بوده و ... چه میدونم الهه فقط مطینم خوشی به تو نیومده
رضا از اونور خط گفت
_چی میگی ایلناز چیکارش داری بده من گوشیو
حوصله نداشتم کسی باهام حرف بزنه گوشیو قطع کردم و بی حال بلند شدم رفتم تو اتاق ایلزاد به پهلو خوابیده بود تند تند نفس میکشید رفتم کنارش دراز کشیدم واقعا من بدبخت بودم بدبخت ترین دختر دنیا
ایلزاد تکون نخورد آروم دستمو گذاشتم روی دستشو گفتم
_چرا از حرفهایی ناراحت میشی که یه ارزن هم نمی ارزن
جواب نداد دوباره گفتم
_چرا با من حرف نمیزنی ایلزاد مگه من همونی نیستم که عاشقش بودی
محکم گفت
_هنوزم هستم
_خب اگه هستی نذار غم بشینه تو دلم من جز تو کیو دارم
نرم تر شد برگشت سمتم نگاهم کرد موهامو نوازش کرد چشمامو کنکاش کرد و گفت
_من عاشقتم
با بغض گفتم
_آدم عاشق شبیه تو نیست رفتارش، هست؟
لبخند زد چشماشو باز و بسته کرد و گفت
_رفتارش چجوریه؟
چشمامو بستم و سرمو فرو بردم تو سینش من چقدر محتاج بودم به هر محبتی از سمت این مرد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
⛔️ #کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد ⛔️
💞
❣💞
💞❣💞
❣💞❣💞
💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞
❣💞❣💞❣💞❣💞
💞❣💞❣💞❣💞❣💞