eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 :🌱 💢مهم ترین تکلیفی که محمودرضا عمل می کرد ، بدون استراحت برای بود . اولویت اول فرهنگی اش تا زمان شهادت ، کار فرهنگی با بچه های نهضت جهانی اسلام بود ؛ خودش می گفت : ما باید تلاش کنیم که اینا به جمهوری اسلامی علاقمند بشن نه اینکه ازش ناامید بشن . 💕 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍃🌸مبارزه ی کنونی مسئولیت بزرگتری بر دوش ما گذاشته است، حضور پررنگ تری می طلبد. زیرا ما تاکید کردیم اینکه از امیرالمومنین پیروی کنی، به معنای پیروی کردن از ایشان در گذشته نیست بلکه به معنای پیروی از امام زمان (عج) و یاری رساندن حقیقی به ایشان است کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[💛☘] . . ما،درایران یڪ‌طبیب‌داریم! ڪه‌همه‌ی‌دردهاراشفا‌می‌دهد وآن‌امام‌رضا(علیه‌السلام)است.🌱` . -آیت‌الله‌بهاء‌الدینی کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•••☘🌸 | إِن لَنَـا فِیكَ رَجَـاءِ عَظِیـماً | خدایـا به تو خيــلی امیدواریما کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
مازنده‌به‌لطف‌ورحمت‌زهرائیم مــاموربرای‌خدمــت‌زهــرائیم روزی‌که‌تمام‌خلق‌حیران‌انــــد مــامنتظــرشفــــاعت‌زهــرائیم 🍃❤️ [محـسن‌بلنج🌱] کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت336 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) هرچقدر صبر کردم تا تنها بمونم و بشینم کمی باهاشون درد دل کنم فرصت نشد یعنی مامان عقیله قصد تنها گذاشتنم رو نداشت تقریبا اخرین نفرایی بودیم که بلند شدیم کنار مامان قرار گرفتم تا مبادا کسی نگاه طعنه آمیزی بهش بندازه _دلتنگم اولین باری بود که عقیله قصد داشت درد دل کنه _برای بابات دلتنگم اولین باری بود که راحت از بابا میگفت _خیلی زود تنهام گذاشت اولین باری بود که شکایت میکرد _حق منو عامر از دنیا اینهمه بی وفایی نبود اولین باری بود که خودشو محکم نگرفته بود و داشت عقده از دل باز میکرد دستشو گرفتم و فشاری بهش وارد کردم سنگین ریزه های زیر پامون صدای قیژ قیژ میداد و هر لحظه دلم میخواست بیشتر از لحظه قبل پامو فشار بدم روی زمین _میای عمارت صبرایی؟ چند ثانیه ایستاد و دوباره قدم برداشت _بیام چیکار؟ _مادر منی امشب دوست داشت دختر بچه ی بهونه گیر باشه _جایگاهی ندارم اونجا لجباز تر بودم _مادر منی _کسی منتظر دیدن من نیست تکرار کردم _مادر منی رسیدیم بیرون از ارامگاه و روشنایی خیابون اجازه میداد چهره اش رو بهتر ببینم _مادر تو عروس خانواده صبرایی نیست که اونجا جایگاهی داشته باشه برو دنبال بابات ممکنه کاری داشته باشه دست بردم تو جیب پالتوم با قهر جواب دادم _آقا محسن کاری با من ندارن ولی اگه شما میخواین میرم سرشو تکون داد که یعنی برو؛ برو و بهترین کار همین رفتنه زودتر از من پشت کرد بهم و رفت سمت کلبه اش که میدونستم امشب هم میزبان ایلزاد خواهد بود رفتم سمت عمارت صادق خان که حالا فقط خانواده ی صادق خان بودن و خودش غایب این جمع بود مامان مهری سجاده پهن کرده بود و نماز شب اول میخوند رفتم تجدید وضو کردم کنارش ایستادم نماز شب اول خوندم برای صادق خان که فکر میکردم کوه پشتشو نلرزونه تموم که شد کنار مامان مهری نشستم قرآن جیبیشو در اوورد اروم اروم زمزمه کرد "کل نفس ذائقه الموت" ولی فکر نمیکردم بابابزرگمم روزی طعم مرگ رو بچشه و تنهامون بذاره _باید برگردیم تهران مراسم بگیریم داداش؟ عمه لیلا بود که میپرسید آقا محسن سری تکون داد و رو به مامان مهری گفت _مامان شما چی میگین؟ مامان مهری دونه های تسبیح عقیقشو پشت سرهم انداخت و رد کرد _من میمونم عمارت تا هرموقع که نفس آخرم بیاد و کنار صادق خان آروم بگیرم جمع ساکت شد _اتمام حجت بود عزیزام من به تهران برنمیگردم اولین نفر عمه سهیلا بود که اعتراض کرد _یعنی چی مامان زندگی شما اونجاست مامان مهری با صدای لرزون جواب داد _زندگی من از اول هم اینجا بود عمه لیلا گفت _مامان تنها میمونید اینجا مامان مهری با ارامش جواب داد _ملیحه هست عمه ملیحه آهی کشید و بابا محسن گفت _نمیخوام اذیتت کنم مامان هرطور خودت صلاح میدونی ماهم راحتتریم مامان پروانه با صدای آرومی گفت _محسن اجازه میدی یه مدت اینجا بمونم؟ میشناختمش عمدا تو جمع مطرح کرد که تحت فشار بذاره بابا رو _تنها میمونم پروانه دلم سوخت برای مرد میانسالی که التماس میکرد برای ماه بانوش اشک مامان پروانه چکید تو صورتش _یه مدت باباسرشو تکون داد گفت _مشکلی نیست بهتون سر میزنم بعد رو به جمع گفت _فردا برمیگردیم تهران و اخر هفته میایم اینجا از جا بلند شد و ترکمون کرد 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
||✨بِسم‌ِالله‌ِالرَّحمن‌الرَّحیم🧿🦋|| ||✨روزتون‌بخیر😍✋🏻|| ||✨سلام❤️||
ᴡᴡᴡ.ᴢᴀᴋᴇʀɪɴ.ɪʀ - ᴍᴏʜᴀᴍᴍᴀᴅ ғᴏsᴏᴜʟɪ.mp3
7.67M
💛|ۿۅاےقلب‌ِمنــ |😌سـٺاره‌بارۅنہـ ـ کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
••°|😌🍉' 🌙|ـیلداتــون‌بہ ✨|ـقشنگــیہ 💫|ـعَــکس‌ِبالا":)🌱 تون‌مبروڪ🌼"! کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🧡🐱 بـا‌مـن‌مُــــداراکُن،بعدهــا دلت‌برایم‌تنـگ‌خواهد‌شـد🌾 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2