eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟 ویژه عید غدیر 📲 تصاویر حساب کاربری (پروفایل)؛ قابل استفاده در شبکه‌های اجتماعی ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌸 حضرت امام هادی (ع): کسی که در معاشرت با برادران دینی خود، تواضع کند، به راستی چنین کسی، نزد خدا از صدّیقین و از شیعیان علی بن ابی طالب(ع)خواهد بود. 📚 احتجاج، ج1، ص 460 🌸 میلاد امام هادی(ع) مبارک ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
༻﷽༺ ••اگر آدم جوانے اش را براے خدا صرف ڪند جوانے اش ابدے مے شود...😌👌🏻 ••خدایــ✨ـــا! من از چیزهایے ڪھ دلم مے خواست؛ برایم جاذبھ داشت؛ بخاطر تو گذشتم بخاطر تو نگاه نڪردم؛ بخاطر تو نگفتم؛ بخاطر تو از هواے خودم گذشتم، بخاطر تـــ💚ــو ... ••و تعداد این" بخاطر تو"ها... اگر زیاد بشود، آن وقت ممڪن است آدم بھ جایـے برسد ...🙃 یا حتے نَمیرد و شھــ🌷ـید بشود ...😍♥️ 🌹برای ظهور آقا صلوات یادتون نره🌹
13.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 کلیپ 🔴 شماره 5⃣ ✨به عشق حضرت حیدر، به عشق آل‌علی🌸🍃 ✨به عشق حضرت زهرا، به طلعتِ نبوی🌸🍃 ✨همیشه ذکرِ لبانم به هرکجا این است🌸🍃 ✨علی امامِ من است‌و منم غلامِ علی🌸🍃 🌸🍃 (ع)
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) اون روز از عمو ناصر درخواست کردم تا من رو ببره بیمارستان دوست داشتم زودتر ایلزاد رو ببینم با چشمای خودم نظاره‌گر خوب شدن حالش باشم عمو ناصر کمی مخالفت کرد ولی جدیت کلامم رو که دید به ناچار قبول کرد و باهم راهی بیمارستان شدیم این بار کمی مرتب تر با لباسهای جدید و احوالی بهتر قدم گذاشتم به اتاق ایلزاد دوست داشت عزم و اراده ی قوی منو ببینه و بدونه که ذره ای ترحم در حقش ندارم وقتی وارد اتاق شدم چشمش به در بود با دیدنم برعکس قبل اخم نکرد و همانطور نگاهم کرد با لبخند و دوتا قدم بلند خودم رو بهش رساندم و گفتم _سلام ایلزادی حال احوال شما عزیزم تغییری توی چهره اش ایجاد نشد انگار با دیوار حرف زده بودم _سسسسسلام اللللللللهه خانوممم بازهم لکنت داشت و لعنت به دردی که بی هنگام اومده بود سراغش لعنت به حسرتی که مینشست کنج دلش از تلاشی که برای حرف زدن میکرد رفتم کنارش روی صندلی نشستم دستشو گرفتم کف دستم _امروز اومدم گله کنم اخم کرد و سعی کرد کوتاه جواب بده _گگگگله؟ سرمو تکون دادم و گفتم _اهوم من تنهام بلند نمیشی زودتر عین قبل بریم دانشگاه میدونی چند هفته است نرفتم؟ اخمی کرد و بازهم به زور جواب داد _خببببب بببروووو با حرص جواب دادم _بدون تو؟ بهم خوش نمیگذره سرشو چرخوند سمت سقف و با بی رحمی گفت _خخخخخودتو ازااار ندهههههه مااااا زن و شوهرررر نبودیمممم تو هممم تکلیفی نداری پسسسسس برای یه صیغه ی محرمیت انققققدر تلااااش نکنننن اخ که به یک باره فرو ریختم 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞
ࢪیحان.m4a
590.2K
ࡆ⸾⸽ 🌱 صل علۍ محمدۖ ابن رضا خوش‌آمد '! عطر نفس هاے امامِ هادۍ آمد . . -نوازندھ زیارٺ🎶
ای ماه سامرا روحی لک الفداء 🌺میلاد امام هادی(ع) مبارک🌺 🌷کلیپ و عکس استوری مناسبتی مذهبی ─━━━━⊱🎁⊰━━━━─
پارت جدید تقدیم نگاهتون🌹 لطفا برای عاقبت به خیری ما و نابودی حسودان و بددلان ما دعا کنید روزتان نیک🌸🍃
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس وا
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞 ❣💞 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) احساس کردم ایلزاد هم داره حرف های احسان رو میزنه اون هم منو به رسمیت نمی‌شناخت انقدر این صیغه چوب شده بود توی سرم که احساس می کردم چقدر بی ارزش شدم ولی ایلزاد ادم این حرفا نبود میدونستم که تحت تاثیر جو و بیماریش قرار گرفته نباید خودم را می باختم و کم می آوردم سعی کردم اشکایی که هجوم آورده بود به چشمام رو پس بزنم و دوباره باهاش حرف بزنم سرمو کج کردم و مظلومانه گفتم _دلت میاد مگه من چیکار کردم که اینجوری میگی بهم؟ کلافه بود انگار دوست نداشت این جوری باهاش حرف بزنم جواب داد _یادم نرفته که تا لحظه آخر بهم میگفتی این فقط یک اجباره برای فرار از دستورات ملیحه خانم پوزخندی زد و گفت راستی ملیحه خانم خوشحال شد به این حال افتادم؟ کمی اخم کردم و گفتم آقا ایلزاددحق نداری درباره مامانم اینجوری صحبت کنیا اون بنده خدا چند بار اومده دیدنت ولی خوب حالش خوب نبود نمی تونست بیشتر بمونه هرچند داشتم دروغ میگفتم ولی برای خوش کردن دلش نیاز بود دوباره پوزخندی زد و گفت _خوبه حداقل من چند روز مردم برای همه عزیز شدم انگشتاشو توی دستم فشردم و گفتم _ میشه این حرفو نزنی چرا اینجوری میگی تو که اینقدر بچه نبودی تو خیلی عاقل تر از این حرفا بودی منطقی‌تر بودی چرا انقدر بی منطق حرف میزنی همه ما نگران تو بودیم هیچ کس حق نداره به تو ترحم کنه اصلا مگه برات چه اتفاقی افتاده که ترحم کنن چرا اینجوری صحبت می‌کنی من سه هفته با جون و دل شب و روز پشت این شیشه ها موندم که تو چشماتو باز کنی البته امیدوار بودم که وقتی چشماتو باز کنی باهام خوب برخورد کنی نه اینجوری کم محلم کنی دیدم داره با علاقه بحرفام رو گوش میده سعی کردم احساساتش رو بیشتر تحریک کنم برای همین لبام رو دادم جلو و گفتم _ ولی نه تحویلم گرفتی و نه بهم محل دادی چرا اینبار لبخندش کمی زیباتر شد و از حالت پوزخند خارج شد و گفت _ چرا مثل بچه ها حرف میزنی! کمی خم شدم سمت تختش و دستم رو گذاشتم روی سینش و گفتم _ آخه تو عسن باباها توبیخ می کنی اعصاب تم خرابه اخماش و برد توی هم و گفت _ فکر می کنم اعصاب من برنگرده سر جاش دست خودم نیست یه لحظه خوبم یه لحظه بد شنیدم دکتر داشت به آقا سهراب میگفت برای همینه که بهت میگم تو اجبار به تحمل نیستی ما یه اتفاقی بینمون افتاده صرفاً برای این بوده که تا بتونی درستو ادامه بدی قرار نیست به پای من بمونی 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️ ⛔️ 💞 ❣💞 💞❣💞 ❣💞❣💞 💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞 ❣💞❣💞❣💞❣💞 💞❣💞❣💞❣💞❣💞
پارت جدید تقدیم نگاهتون🌹 لطفا برای عاقبت به خیری ما و نابودی حسودان و بددلان ما دعا کنید شبتان نیک🌸🍃