eitaa logo
🍂 الهه 🍂
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
59 ویدیو
3 فایل
تبلیغات پر بازده👇 https://eitaa.com/joinchat/2078212208C12847e46a5 رمان آنلاین الهه به قلم سیین باقری نویسنده رمان 🌹ماهورا
مشاهده در ایتا
دانلود
. -شھیدمحمدمهدی‌لطفی‌نیاسر🥀 ازبچھ‌های‌هوافضای‌سپاه‌بود ؛ ڪه‌توی‌سوریھ‌سال۹۷ توسط‌اسرائیل‌شھیدشد(:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣یزدان به تو عمری دگر و روز دگر داد یک صبح دگر، ظهر دگر، شام دگر داد🍂🌸 پس سجده وصَدشکر که پیمانه نشدپُر این روز مبارک که خدا لطف دگر داد🍃🌸 ❣عصرتون عالی🌸🍂 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
همہ میگن عشق یعنے دوست داشتن اما من میگم عشق یعنے یکے مثلِ طُ داشتن♥️😍 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.📸✨. . . . . | 🌱 | 🦋 | 🌸 | 👭 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِ‌قبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت272 #نویسنده_سیین_باقری
👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 (رمان انلاین بر اساس واقعیت) محمد مهدی نفس نفس زنون رسید بالای سرم و بعد از اون عامر خشمگین و بعدش ملیحه با چشمهای اشکبار عامر از روی زمین کندم و بغلم کرد تو صورتم عربده کشید _اینجا چه غلطی میکنی چرا وقتی میری جایی خبر نمیدی نمیدونی ممکنه چند نفر نگرانت بشن دنبالت بگردن احمق؟ نمیگی اونجا یه عالمه مهمون منتظر تو هستن؟ محمد مهدی دست گذاشت روی شونه ی عامر و دعوتش کرد به آرامش ولی فوران شده بود خشم تنها برادرم _هیچی نگین لطفا این سر به هواست معلوم نیست چه مرگش شده ملیحه عصبی شد اومد جلو بی توجه به محدودیتی بازوی عامرو کشید و جیغ جیغ کنون گفت _تقصیر عقیله نیست چرا بد باهاش حرف میزنی تقصیر سهیلاست اون رفت روی اعصابش حالش بد شد رفت بیرون ولش کن ناراحتش نکن نمیبینی داره میلرزه عامر مسخ صورت ملیحه شده بود و حرف نمیزد دستاش زیر کمرم شل شد مهدی جلو اومد دستمو گرفت با چشمهای نگران که آروم گرفته بود گفت _میتونی بلند شی اولین قطره اشکم افتاد روی گونه ام سرمو به نشونه ی منفی تکون دادم دستمو گرفت و با مهربونی گفت _تکیه بده به من بلند شو دست انداختم دور بازوش و سنگینی وزنمو بردم سمت محمد مهدی و از جا بلند شدم محمد محسن سرشو انداخت پایین و زودتر از ما جمع رو ترک کرد عامر بدون حرف نشسته بود روی برفها و به یه نقطه ی کور خیره شده بود ملیحه انگار بار دلش کم نشده بود که برگشت رو به عامر گفت _عامر خان خیلی خیلی خری بعد هم زد زیر گریه و دوید سمت حیاط و در واقع فرار کرد محمد مهدی لپهاش پر از باد شده بود نگاهش کردم هردو نگاهی به عامر انداختیم که با تعجب نگاهمون میکرد ناخوداگاه هر سه خندیدیم و فراموش کردیم حجم فشار غصه ای که چند لحظه پیش نشسته بود توی دلمون عامر با خنده و کمی خشم رو به مهدی پرسید _خانم کوچیک چرا عصبانی بودن مهدی ابروشو بالا داد و جواب داد _زن داداششو دوست داره ناراحت سرمو انداختم پایین و بازهم بیاد آووردم حرفای سهیلا رو محمد مهدی با آرامش رو به عامر گفت _بی حرمتی سهیلا رو به من ببخشید که تا عمر دارم و هستم نوکر عقیله که مخلص شماهم هستم اقا عامر حجم مهربونی عامر نشست ته قلبم لبخندی زدم و اجازه دادم عامر جواب بده _خیلی آقایی دمت گرم بعد برگشت پیشونیمو بوسید و گفت _برید منتظرتونن من ببینم چرا خانم کوچیک انقدر عصبانی شد دوباره خندیدیم و پا به پای مهدی رفتم سمت عمارت 👇 https://eitaa.com/elahestory/135 ⛔️⛔️⛔️ کانال رمــان دوم مـــــا👇 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2 💞 💞❣ 💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞❣💞
•|🤍🥀|• رهبــر معظم انقلابـــ: •|شهــادت|• فضل خـــداسٺ به هــرڪس ڪه بخواهد میدهد شهادت گل خوشبـو و معطرے است ڪه جـز دست برگزیدگان خـداوند در میان انسانها به آن نمے رسد... :) 🕊 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
سلام مرسی از کانال خوبت😁❤️ منم سوتیم در مورد شلوار یادم اومد 😂رفته بودم شلوار بگیرم چند مدل امتحان کردم آخرم اونی ک میخواستم نبود عصبی اومدم بیرون😂😁 مانتوم جلو باز بود زیپ شلوار نبسته بودم 😂😭کلی از مسیر رفته بودم تازه با نگاه یه پسره ب پایین متوجه شدم نبستمش😂 قیافه من وقتی فهمیدم😞🏃🏻‍♀ قیافه پسره😍😂 کانالهاۍ‌مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
『💛͜͡🌱』 آخر آیدی‌هامون ³¹³ گذاشتیم!... اسم اکانتمون رو "منتظر" کردیم!... داخل بیومون"اَللهُمَ‌عَجِل‌لِوَلیِڪَ‌اَلفَرَج‌" نوشتیم!... انواع پروفایل‌های مهدوی رو برای پروفایلمون انتخاب کردیم!... دم اذان مغرب‌ جمعه هم نوشتیم: غروب شد نیامدی... و این شد همه ی سهم ما از انتظار؛ ما فقط نشستیم،گناه کردیم... و برای فرج تو دعا کردیم! شرمنده ایم مهدی جان:)💔 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
.|.🎻🌻🗝.|. آدما تُهی از توانایی نیستند تُهی از اِراده‌اَند. 《 ویکتور هوگو》 🎨 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💖💕قطعه ای از قصه دلبری💕💖 🕊 روزه هم اگر میگرفتیم، باید با هم نیت میکردیم.عادت داشت مناسبت ها روزه بگیرد، مثل عرفه‌، رجب،شعبان. گاهی سحری درست میکردم، گاهی دیر شام میخوردیم به جای سحری، اگر به هر دلیلی یکی از ما نمیتوانست روزه بگیرد، قرار بر این بود که آن یکی، به روزه دار تعارف کند. جزو شرطمان بود که آن یکی باید روزه اش را افطار کند، این طوری ثوابش را میبرد. 💞💍🌷🕊 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•{ 🌙 •{ 🌱 تا نیایی دنیا وارونه است😔💔 کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇 🍂 @elahestory 🍂 https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2