#بصیرت_محمودرضا😍
#دکتر_احمد_رضا_بیضائی:🌱
💢مهم ترین تکلیفی که محمودرضا عمل می کرد ، #کار بدون استراحت برای #انقلاب بود .
اولویت اول فرهنگی اش تا زمان شهادت ،
کار فرهنگی با بچه های نهضت جهانی اسلام بود ؛
خودش می گفت :
ما باید تلاش کنیم که اینا به جمهوری اسلامی علاقمند بشن
نه اینکه ازش ناامید بشن .
#شهید_محمود_رضا_بیضائی💕
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
#قسمتی_از_سخنرانی_شهید_جهاد_مغنیه
🍃🌸مبارزه ی کنونی مسئولیت بزرگتری بر دوش ما گذاشته است، حضور پررنگ تری می طلبد. زیرا ما تاکید کردیم اینکه از امیرالمومنین پیروی کنی، به معنای پیروی کردن از ایشان در گذشته نیست بلکه به معنای پیروی از امام زمان (عج) و یاری رساندن حقیقی به ایشان است
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
[💛☘]
.
.
ما،درایران
یڪطبیبداریم!
ڪههمهیدردهاراشفامیدهد
وآنامامرضا(علیهالسلام)است.🌱`
.
-آیتاللهبهاءالدینی
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
•••☘🌸
| إِن لَنَـا فِیكَ رَجَـاءِ عَظِیـماً |
خدایـا به تو خيــلی امیدواریما
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
مازندهبهلطفورحمتزهرائیم
مــاموربرایخدمــتزهــرائیم
روزیکهتمامخلقحیرانانــــد
مــامنتظــرشفــــاعتزهــرائیم
#نحنمجنونالزهـرا🍃❤️
[محـسنبلنج🌱]
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🍂 الهه 🍂
#پارتِقبلی👆👆👆👆 💞❣💞❣💞 💞❣💞❣ 💞❣💞 💞❣ 💞 #الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت) #پارت336 #نویسنده_سیین_باقری
#پارتِقبلی👆👆👆👆
💞❣💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞
💞❣
💞
#الهه(رمان انلاین بر اساس واقعیت)
#پارت337
#نویسنده_سیین_باقری
هرچقدر صبر کردم تا تنها بمونم و بشینم کمی باهاشون درد دل کنم فرصت نشد یعنی مامان عقیله قصد تنها گذاشتنم رو نداشت
تقریبا اخرین نفرایی بودیم که بلند شدیم کنار مامان قرار گرفتم تا مبادا کسی نگاه طعنه آمیزی بهش بندازه
_دلتنگم
اولین باری بود که عقیله قصد داشت درد دل کنه
_برای بابات دلتنگم
اولین باری بود که راحت از بابا میگفت
_خیلی زود تنهام گذاشت
اولین باری بود که شکایت میکرد
_حق منو عامر از دنیا اینهمه بی وفایی نبود
اولین باری بود که خودشو محکم نگرفته بود و داشت عقده از دل باز میکرد
دستشو گرفتم و فشاری بهش وارد کردم
سنگین ریزه های زیر پامون صدای قیژ قیژ میداد
و هر لحظه دلم میخواست بیشتر از لحظه قبل پامو فشار بدم روی زمین
_میای عمارت صبرایی؟
چند ثانیه ایستاد و دوباره قدم برداشت
_بیام چیکار؟
_مادر منی
امشب دوست داشت دختر بچه ی بهونه گیر باشه
_جایگاهی ندارم اونجا
لجباز تر بودم
_مادر منی
_کسی منتظر دیدن من نیست
تکرار کردم
_مادر منی
رسیدیم بیرون از ارامگاه و روشنایی خیابون اجازه میداد چهره اش رو بهتر ببینم
_مادر تو عروس خانواده صبرایی نیست که اونجا جایگاهی داشته باشه برو دنبال بابات ممکنه کاری داشته باشه
دست بردم تو جیب پالتوم با قهر جواب دادم
_آقا محسن کاری با من ندارن ولی اگه شما میخواین میرم
سرشو تکون داد که یعنی برو؛ برو و بهترین کار همین رفتنه زودتر از من پشت کرد بهم و رفت سمت کلبه اش که میدونستم امشب هم میزبان ایلزاد خواهد بود
رفتم سمت عمارت صادق خان که حالا فقط خانواده ی صادق خان بودن و خودش غایب این جمع بود
مامان مهری سجاده پهن کرده بود و نماز شب اول میخوند
رفتم تجدید وضو کردم کنارش ایستادم نماز شب اول خوندم برای صادق خان که فکر میکردم کوه پشتشو نلرزونه
تموم که شد کنار مامان مهری نشستم قرآن جیبیشو در اوورد اروم اروم زمزمه کرد
"کل نفس ذائقه الموت"
ولی فکر نمیکردم بابابزرگمم روزی طعم مرگ رو بچشه و تنهامون بذاره
_باید برگردیم تهران مراسم بگیریم داداش؟
عمه لیلا بود که میپرسید
آقا محسن سری تکون داد و رو به مامان مهری گفت
_مامان شما چی میگین؟
مامان مهری دونه های تسبیح عقیقشو پشت سرهم انداخت و رد کرد
_من میمونم عمارت تا هرموقع که نفس آخرم بیاد و کنار صادق خان آروم بگیرم
جمع ساکت شد
_اتمام حجت بود عزیزام من به تهران برنمیگردم
اولین نفر عمه سهیلا بود که اعتراض کرد
_یعنی چی مامان زندگی شما اونجاست
مامان مهری با صدای لرزون جواب داد
_زندگی من از اول هم اینجا بود
عمه لیلا گفت
_مامان تنها میمونید اینجا
مامان مهری با ارامش جواب داد
_ملیحه هست
عمه ملیحه آهی کشید و بابا محسن گفت
_نمیخوام اذیتت کنم مامان هرطور خودت صلاح میدونی ماهم راحتتریم
مامان پروانه با صدای آرومی گفت
_محسن اجازه میدی یه مدت اینجا بمونم؟
میشناختمش عمدا تو جمع مطرح کرد که تحت فشار بذاره بابا رو
_تنها میمونم پروانه
دلم سوخت برای مرد میانسالی که التماس میکرد برای ماه بانوش
اشک مامان پروانه چکید تو صورتش
_یه مدت
باباسرشو تکون داد گفت
_مشکلی نیست بهتون سر میزنم
بعد رو به جمع گفت
_فردا برمیگردیم تهران و اخر هفته میایم اینجا
از جا بلند شد و ترکمون کرد
#رفتن_به_پارت_اول👇
https://eitaa.com/elahestory/135
#کپی_حرام_و_پیگرد_قانونی_دارد⛔️⛔️⛔️
کانال رمــان دوم مـــــا👇
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
💞
💞❣
💞❣💞
💞❣💞❣
💞❣💞❣💞
ᴡᴡᴡ.ᴢᴀᴋᴇʀɪɴ.ɪʀ - ᴍᴏʜᴀᴍᴍᴀᴅ ғᴏsᴏᴜʟɪ.mp3
7.67M
💛|ۿۅاےقلبِمنــ
|😌سـٺارهبارۅنہـ
ـ
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
••°|😌🍉'
🌙|ـیلداتــونبہ
✨|ـقشنگــیہ
💫|ـعَــکسِبالا":)🌱
#شب_یلدا تونمبروڪ🌼"!
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2
🧡🐱
بـامـنمُــــداراکُن،بعدهــا
دلتبرایمتنـگخواهدشـد🌾
کانال رمان دوم مــا در ایتـــــا👇
🍂 @elahestory 🍂
https://eitaa.com/joinchat/3287613497C09702d10a2