eitaa logo
برای‌ امام‌ زمانم‌ چه‌ کنم‌ ؟ 🇮🇷
5.7هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
4.4هزار ویدیو
136 فایل
برای‌امام‌زمانم‌چه‌کنم؟🕊 کپےباذکړپنج‌صلوات‌بہ‌نیت‌فرج تبلیغ‌نداریم.تبادل‌باکانال‌مذهبی لفت‌نده‌رفیق،اینجا‌مهمونه‌آقایی💞 لینک‌ناشناسمون https://harfeto.timefriend.net/17431936702426 @emamamm مدیر @boshra_1 http://eitaa.com/joinchat/2734358548Caf1aa11a1d
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 💞 ⃣3⃣ رؤياى امشب فرا مى رسد، (ع) به ديدار او مى آيد. سر به زير مى اندازد و آرام مى گويد: ــ آقاى من! از همه دنيا ديدار شما مرا بس است; امّا مى خواهم بدانم كى در كنار شما خواهم بود؟ ــ به زودى پدربزرگ تو، را براى مبارزه با لشكر مى فرستد. گروهى از كنيزان همراه اين مى روند. تو بايد لباس يكى از اين را بپوشى و خودت را به شكل آنها در آورى. ــ سرانجام اين جنگ چه مى شود؟ ــ در اين جنگ، پيروز مى شوند و همه و كنيزان رومى اسير مى شوند. ، كنيزان رومى را براى فروش به مى برند. وقتى تو به برسى من كسى را به دنبال تو خواهم فرستاد. تو در آنجا منتظر من باش! از شوق بيدار مى شود. اكنون او بايد پاى در راه بنهد و به سوى خود برود. ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ به راستى او چگونه مى تواند از اين بيرون برود؟ مليكا فكر مى كند، به ياد يكى از قصر مى افتد كه سال هاست او را مى شناسد. مى تواند به او اعتماد كند و از او كمك بخواهد. مليكا با كنيز صحبت كرده است و قرار شده كه او براى لباس كنيزها را تهيّه كند. همه چيز با دقّت برنامه ريزى شده است. خبر مى رسد كه سپاه به سوى سرزمين هاى مى رود، همه براى بدرقه در ميدان اصلى شهر جمع شده اند. قيصر سپاه را به دست يكى از بهترين فرماندهان خود مى دهد و براى پيروزى او مى كند. سپاه حركت مى كند امّا هنوز اينجاست. تو رو به مى كنى و مى گويى: ــ مگر قرار نبود كه همراه آنها بروى؟ ــ داشته باش. من فردا از خارج خواهم شد. نمى شود، همه شك مى كنند. فردا فرا مى رسد. هوسِ طبيعت كرده است و مى خواهد به دشت و صحرا برود. او با همان مورد اطمينان از خارج مى شود. چند سواره آماده حركت هستند. 🕊💜🕊 آنها حركت مى كنند، راه ميان برى را انتخاب مى كند تا بتواند زودتر به سپاه برسد. آنها با مى روند. نزديك مى شود، سپاه در آنجا اتراق كرده است. مى خواهد سپاه روم را ببيند و را تشويق كند. او ابتدا به خيمه سپاه مى رود. آنها مشغول هستند. حواسشان نيست. باور نمى كنند كه دختر روم به اين بيابان آمده باشد. مليكا داخل اى مى شود و سريع لباسى را كه همراه دارد به تن مى كند. ديگر هيچ كس نمى تواند او را شناسايى كند. او شبيه شده است. او از خيمه بيرون مى آيد، يكى از كنيزان صدايش مى زند كه در به او كمك كند. هوا ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند. ... @emamamm
👆👆👆 🎀 😘 ⃣3⃣ ديگر تاريك شده است. چند سربازى كه همراه بودند خيال مى كنند كه امشب مى خواهد در اينجا بماند صبح سپاه حركت مى كند، آن سربازها هر چه مى شوند از خبرى نمى شود، نمى دانند چه كنند. به هر كس مىگويند كه دختر كجا رفت، همه به آنها مى خندند و مى گويند: "شما ديوانه شده ايد؟ دختر در اين بيابان چه مى كند؟ سپاه به پيش مى رود و با هر قدم به خود نزديك و نزديك تر مىشود.25 ! آنجا را نگاه كن، مسلمانان به اين سو مى آيند، جنگ سختى در مى گيرد. در اين هياهو من ديگر را نمى بينم! نمى دانم چه سرنوشتى در اوست اسبها شيهه مى كشند، صداى به گوش مى رسد، تيرها از هر سو مى آيند، عدّه اى بر روى مى افتند و در خون خود مى غلتند هيچ كارى از دست ما برنمى آيد، اگر اينجا بمانيم خيال مى كنند كه ما هم از سربازان هستيم. بيا تا اسير نشده ايم با هم فرار كنيم! ما بايد به سوى برويم، گويا اين ملكوتى فرجام زيبايى دارد ... @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣3⃣ اكنون نگاهى به تو مى كنم. تو ديگر خسته نيستى. مى دانم مى خواهى تا همراه بِشر بروى. ما به سوى مى رويم... فاصله سامرّا تا حدود 120 كيلومتر است و ما مى توانيم اين مسافت را با اسب، دو روزه طى كنيم. شب را در ميان راه اتراق كرده و صبح زود حركت مى كنيم. در مسيرِ راه به ما مى گويد: فكر مىكنم اين كه ما به دنبال او هستيم اهل باشد. چطور مگر؟ آخر (ع) نامه اى را به من داد تا به آن بدهم اين نامه به خط رومى نوشته شده است. عجب! تو نگاهى به من مى كنى. ديگر يقين دارى اين كه ما در جستجوى او هستيم همان است. همان بانويى كه دختر قيصر است و... ما بايد قبل از آفتاب به بغداد برسيم و گرنه دروازه هاى شهر بسته خواهد شد. پس به سرعت پيش مى تازيم. موقع غروب آفتاب مى رسيم. چه شهر بزرگى! پايتخت فرهنگى جهان است. در اين شهر، زيادى زندگى مى كنند. دوستان زيادى در اين شهر دارد. به خانه يكى از آنها میرويم. صبح زود از خواب بيدار مى شوم. هنوز خواب است: چقدر مى خوابى، بلند شو! مگر يادت رفته است كه بايد خود را انجام بدهى❓ ... @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣3⃣ هنوز وقتش نشده است. امروز سه شنبه است; ما بايد تا روز صبر كنيم. چرا روز ؟ (ع) همه جزئيّات را به من گفته است. روز كشتى كنيزان از رود دجله به بغداد مى رسد. عجله نكن! دجله رود پر آبى است كه از مركز شهر مى گذرد، از شمال وارد مى شود و از جنوب اين خارج مى شود. كشتى هاى كوچك در آن رفت و آمد دارند اكنون مليكا در راه است. خوشا به حال او! همه زنان دنيا بايد به او حسرت بخورند. درست است كه الآن اسير است; امّا به زودى همه اسير نگاه او خواهند شد. بايد صبر كنيم تا روز فرا رسد چند روز مى گذرد، همراه با بِشر به كنار رود مى رويم. چند كشتى از راه مى رسند، كنيزهاى رومى را از پياده مىكنند آنها در آخرين جنگ روم اسير شده اند كنيزان را در كنار رود مى نشانند. چند نفر مأمور فروش آنها هستند. ما چگونه مى توانيم در ميان اين همه كنيز، را پيدا كنيم؟ رو به من مى كند و مى گويد: اين قدر عجله نكن! همه چيز درست مىشود بِشر به سوى يكى از مى رود. از او سؤال مى كند آيا شما آقاى را مى شناسى؟ آرى، آنجا را نگاه كن! آن مرد قد بلند كه آنجا ايستاده است، نَحّاس است ما به سوى او مى رويم. او مسئول فروش گروهى از است بِشر از ما مى خواهد تا گوشه اى زير سايه بنشينيم. ساعتى مى گذرد، كنيزان يكى پس از ديگرى فروخته مى شوند. فقط چند كنيز ديگر مانده اند. يكى از آنها صورتش را با پارچه اى پوشانده است. يك نفر به اين سو مى آيد، مثل اينكه يكى از تاجران است كه هوس خريدن كنيز كرده است مرد تاجر رو به نحّاس مى كند و مى گويد: من آن كنيز را مى خواهم بخرم! براى خريدن آن چقدر پول مى دهى؟ سيصد سكّه ! باشد، قبول است، سكّه هاى طلايت را بده تا بشمارم بيا اين هم سه كيسه طلا! در هر كيسه، صد سكّه طلاست. صدايى به گوش مى رسد: آهاى مردِ ! اگر سليمانِ زمان هم باشى به كنيزى تو در نمى آيم. پول خود را بيهوده خرج نكن! به سراغ ديگر برو نحّاس تعجّب مى كند، اين كنيز رومى به هم سخن مى گويد. @emamamm
👆👆👆 💞 ⃣4⃣ ــ چه كسى خواهد آمد؟ نكند هستى كه جناب براى خريدن تو بيايد؟ ــ به زودى كسى براى خريدن من مى آيد كه از هم بالاتر است. تعجّب مى كند، نمى داند چه بگويد، در همه عمرش اين گونه نديده است. اكنون از جاى خود بلند مى شود. او الآن يقين كرده است كه گمشده خود را يافته است. خودش است. او را يافته است! !! تعجّب نكن! او براى اين كه شناسايى نشود نام خود را تغيير داده است. اگر مى فهميدند كه او دخترِ است هرگز نمى گذاشتند به محبوب خود برسد. من فكر مى كنم كه در آن ديدارهاىِ شبانه، از او خواسته است تا نام را براى خود انتخاب كند. وقتى او اسير شد و از نام او سؤال كردند و او در جواب همين نام جديد را گفت. آرى، تاريخ ديگر اين نام را هرگز فراموش نمى كند، به زودى مايه افتخار هستى خواهد شد! ما هم ديگر نبايد را به نام اصلى اش صدا بزنيم; زيرا با اين كار خود باعث مى شويم تا همه به او پى ببرند. ما از اين لحظه به بعد او را به نام جديدش مى خوانيم: ! چه نام زيبايى! بِشر به سوى مى رود: من اين خانم را خريدارم. صداى به گوش مى رسد: وقت و مال خويش را تلف نكن. ... @emamamm
🎉 🎉 🎀 ⃣1⃣ ــ بايد را غنيمت بشمارى، بايد بنويسى! تو بايد را با بيشتر آشنا كنى. ــ باشد. مى نويسم. مقدارى داشته باش. اكنون رو به مى كنم و مى گويم: "آيا مى شود براى خاطره زيبايى تعريف كنيد تا آن را ". او به فكر فرو مى رود، مى گذرد. رو به من مى كند و مى گويد: "فكر مى كنم بهتر است خاطره را براى شما بگويم". مى دانم تو هم دوست دارى اين را بشنوى. ! ! من و تو آماده ايم تا اين را بشنويم. گويا از ما مى خواهد به برويم. سفرى دور و دراز! بايد به برويم، به سرزمين "روم"، قصر . ما در آنجا با به نام آشنا مى شويم... 💞🏳💞 ! به من چند روزى بده! براى چه❓ مى خواهم در مورد آينده ام فكر كنم و بگيرم. ــ اين كار كردن نمى خواهد. آخر چه كسى بهتر از پسر براى تو پيدا مى شود❓ نزديك مى آيد و روى را مى بوسد. او دارد هر چه زودتر كند. اگر اين صورت بگيرد به زودى ، 👑 كشور خواهد شد. ... @emamam
👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ همه روم دارند كه جاى باشند; امّا چرا روى خوشى به اين نشان نمى دهد⁉️ آيا او دلباخته ديگرى شده است❓ آيا او ديگرى در دل دارد❓ از اتاق بيرون مى رود. از جا برمى خيزد و به سمت مى رود. هيچ كس از دل او خبر ندارد. درست است كه او در زندگى مى كند; امّا اين براى او است. اين پر زرق و برق برايش هيچ جلوه اى ندارد. همه روىِ زرد را مى بينند و نمى دانند در درون او چه برپاست. خيال مى كند كه او گرفتار ديگرى شده است. امّا گرفتار شك شده است. او از به و اعتقاد داشت و به مى رفت و مانند همه به سخنان هاى مسيحى گوش مى داد. @emamamm ...
👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ كشيش ها كه همان بودند را به تَرك دنيا دعوت كرده و از آنها مى خواستند تا به فكر خود باشند و از جمع كردن دورى كنند. آن روزها چهره ها براى چهره اى بود، ها كسانى بودند كه مى توانستند مردم را ببخشند. مى ديد آنها چنان از و عذاب سخن مى گويند كه همه دچار مى شوند. براى اعتراف به نزد آنها مى رفتند تا گناه آنها را ببخشد. او كه بزرگ تر شد چيزهايى را ديد كه به دينِ آنها شك كرد. مى ديد ها كه از تَرك دنيا سخن مى گويند، وقتى به اين مى آيند چگونه براى گرفتن هاى طلا، هجوم مى آورند! چيزهاى زيادى را در اين ديده بود. صداى قهقهه مستانه ها را شنيده بود. او بارها ديده بود كه چگونه ها با شكم هاى ، ظرف هاى غذا را پيش كشيده و مشغول مى شدند‼️ او به كه اينان بودند شك كرده بود، درست است كه او دخترى از خانواده بود; امّا نمى توانست ببيند كه ، بازيچه گروهى بشود كه خود را بزرگانِ مى دانند و نان حكومت را مى خورند‼️ او از اين ها، مأيوس شده است امّا هرگز از جدا نشده است. او از اين بدش مى آيد ولى را دوست دارد و به (ع) و (س) عشق میورزد. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣1⃣ هر چه او به كه ها از آن دم مى زدند بيشتر مى كرد، راز و نيازش با بيشتر مى شد. از مى خواهد او را بدهد. او از همه چيز و همه كس خسته شده است ولى از و دل نكنده است. او است تا به سوى او بيايد. او مى داند كه اگر با پسر عمويش كند تا آخر بايد به وضع موجود، باشد. اگر بفهمند كه آينده روم به آنها شك دارد چيزى جز در او نخواهد بود. آنها آن قدر قدرت دارند كه حتّى آينده را مى توانند به برسانند. آنها هرگز به دست نمى گيرند تا را به قتل برسانند، بلكه اى بسيار قدرتمندتر از دارند. كافى است آنها به بگويند كه مرتّد شده و به دين پشت كرده است، آن وقت مى بينى چگونه كه تا ديروز ساكت و آرام؛ بودند، آشوب به پا كرده و به حمله مى كنند تا براى و رضايت ، را بکشند. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm
👆👆👆 🎊 🎊 🎀 ⃣1⃣ فكر مى كنم ديگر فهميدى كه چرا نمى خواهد با پسر عمويش كند. او از جنس اين نيست. به او چيزى داده كه به خيلى ها نداده است. به ، قدرت كردن داده است. گويا تنها عيب او اين است كه مى كند‼️ امروز كسى نبايد خودش كند. كه نانِ حكومت مى خورند به جاى همه مى كنند. وظيفه مردم فقط بدون چون و چرا از آنهاست. آنها مى گويند كه رضايت و فقط در اين است. در اين هر كس كه مى فهمد بايد سكوت كند وگرنه سزايش است. آخر چگونه ممكن است كليد را به كسانى بدهد كه دم از مى زنند و از سفره حكومت نان مى خورند؟ 💞🏳💞 چند روز مى گذرد و خبردار مى شود كه بايد خود را براى مراسم آماده كند. او، دستور داده است تا اين هر چه زودتر برگزار شود. حتماً مى دانى در به پادشاهى كه كشور را اداره مى كند "قيصر" مى گويند. ، نوه روم است. 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm
👆👆👆 💞 💞 ⃣2⃣ او دستور داده است تا و از سراسر كشور در جمع بشوند. پيش بينى مى شود كه تعداد آنها به هزار نفر برسد. سيصد نفر از كليسا هم دعوت شده اند تا در اين حضور داشته باشند. بزرگ و زيبايى براى اين در نظر گرفته شده است. مى خواهد براى آينده روم بزرگى بگيرد، كه نشانه اقتدار و عظمت باشد. هيچ چاره اى ندارد، بايد به اين رضايت بدهد. اكنون، تمام غرق است، عدّه اى مى رقصند و هم مى نوازند. همه آمده اند و بر روى تخت خود نشسته است. درِ باز مى شود، در حالى كه او را همراهى مى كنند وارد مى شود. او به سوى مى آيد، خم مى شود و دست را مى بوسد و به سوى تخت دامادى مى رود تا بر روى آن بنشيند. همه كف مى زنند و سوت مى كشند، داماد افتخار مى كند كه امشب زيباترين دختر ، او مى شود. او مى خواهد بر روى بنشيند كه ناگهان همه چيز مى لرزد! زلزله اى ، همه را به وحشت مى اندازد. آن قدر كه فرصت فرار يا را به هيچ كس نمى دهد. همه چيز در يك لحظه مى افتد، گرد و غبار همه جا را فرا مى گيرد. پايه هاى تخت شكسته و داماد بى هوش بر روى زمين افتاده است! 💟✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨💟 @emamamm