eitaa logo
امام حسین ع
22.2هزار دنبال‌کننده
414 عکس
2.1هزار ویدیو
2هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
هفت شهر عشق چون گردید طی ناقه‌ها را عاشقان کردند پی یعنی از شام خراب، آن کاروان آمد اندر نینوای عاشقان زینب، آن پروردۀ دست بتول وآن مِهین‌فرزانه‌ فرزند رسول دید چون از دور، کوی یار را قتلگاه عاشقان زار را ساربانان را بفرمود این زمان بار بر گیرید، یکسر ز اشتران کوی جانان است، هان! ای ساربان! خود از این منزل، دگر اشتر مران ساربانا! این زمین کربلاست کربلای عاشقان مبتلاست پای دل این‌جا دگر در گل شده رفتن از این سرزمین، مشکل شده ساربانا! بار برگیر از شتر که دو چشمم گشته است از اشک، پُر هر دلی کز تیر عشقش، چاک شد مرهم زخم دلش، این خاک شد ساربانا! تا به کی عزم رحیل؟ کاندر این‌جا یوسفم گشته قتیل بوی آن پیراهن صد چاک او بر مشامم می‌رسد از خاک او آن‌قَدَر بارید بر دامن، گهر که به حالش سوخت،چشم خشک‌وتر پس بیامد پیش و هم‌راهان ز پی چون «بنات‌النّعش» بر گِرد جُدی آمدند آن انجم افروخته بال و پرها ز آتش غم، سوخته هر یکی بگْرفت قبری را به بر گشت محشر، کربلا بار دگر زینب، آن دردانه‌ی بحر شرف عصمت حق، دختر شاه نجف هم‌چو جان بگْرفت در بر قبر شاه زیر لب می‌گفت با افغان و آه کای برادر! داری از حالم خبر؟ یا دهم شرح غم دل، سر‌به‌سر؟ گوش کن کاین ماجرا بشْنفتنی است شرح غم در پیش جانان، گفتنی است با من از دشت بلا تا شهر شام هم‌سفر بودیّ و می‌دیدی تمام لیک تا تسکین دهم درد درون شمّه‌ای گویم از آن رنج فزون خود تو می‌دانی که در بزم یزید خواهرت زینب، چه دید و چه کشید آن زمان کآن سنگ‌دل با خیزران کرد کاری کآن نیاید در بیان خیزران تا زآن لب پُرخون گذشت خود تو می‌دانی به زینب، چون گذشت مدّتی در سرزمین کربلا بانوان بودند سرگرم عزا «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان منصوری @emame3vom
به خاک کربلا تا پا نهادم با سر افتادم در این دریاى غم دردا! که بار دیگر افتادم سرت در این سفر با ما به هر جا کرد همراهى به یاد آن سر خونین به خاکت با سر افتادم فتادم بر سر قبرت به یاد روز تودیعت که من برخاستم از جان و بر آن پیکر افتادم چو دیدم زخم فرق اکبرت، یاد پدر کردم گلویت را چو بوسیدم، به یاد مادر افتادم تو کردی حکم مأموریتم امضا به دست خود که من با بازوان بسته با دشمن در افتادم چه گویم از سر ببریده‌ات وآن خواندن قرآن؟ تو قرآن خواندى و من در غمى سوزان‌تر افتادم تو می‌کردى هدایت، خلق را و سنگ می‌خوردى از این حالت به یاد جدّمان پیغمبر افتادم خدا گوید که وقت خواندن قرآن، خموشى بِه ز قرآن خواندنت از خطبه خواندن دیگر افتادم حسینم! بر «مؤیّد» باز کن درهاى رحمت را که می‌گوید به امیدى به خاک این در افتادم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلهای اشک @emame3vom
. بعد از تو، ای برادرِ با جان برابرم! شد تازه ماتم پدر و داغ مادرم بودم یقین ز آل زیاد، این همه عناد وز خود گمان نبود که طاقت بیاورم طعن سنان و طعنۀ خولیّ و جور شمر از کوفیان، کدام جفا بر تو بشْمرم؟ بر دیدۀ من از چه نیامد، خدنگ کین؟ تا پیکر تو را به چنین روز ننْگرم کس آب و نان نداد، عیال تو را به شام الّا که لخته‌های دل و دیدۀ ترم آغوش و دوش من بُدشان مهد و خواب‌گاه من خود خرابه منزلم و خاک بسترم اطفال تو به سایۀ من بود تا به شام من نیز، سایبان ز سرت بود بر سرم چون سایۀ تو بر سر من بود، غم نبود گر بود آفتاب به سر، سایه‌گسترم تا کوفه از مدینه، سرت در مقابلم وز کوفه تا به شام، رُخت در برابرم خونی که از گلوی تو شد، شد ز چشم من من زنده و تو کشته؛ شکایت کجا بَرم؟ «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان وصال شیرازی @emame3vom
. نماز عشق شکسته نخوانده بودم و خواندم قنوت ؛ بازوی بسته نخوانده بودم و خواندم زنی ز هاشمیان تاکنون اسیر نبودست دعا به ناقه نشسته نخوانده بودم و خواندم به دوش؛ جسم دودختر؛ نبرده بودم و بردم ز کینه سنگ ز شامی؛ نخورده بودم و خوردم به قتلگه به من و دخترت چه شد؛ همه دیدی که زنده زنده کنارت؛نمرده بودم ومردم به شب ؛ میان بیابان؛نرفته بودم و رفتم به جستجوی یتیمان؛ نرفته بودم و رفتم نخقته بودم و خفتم؛ به روی خشت خرابه به کوفه گوشۀ زندان؛ نرفته بودم و رفتم هزار رنگ پریده؛ ندیده بودم و دیدم شفق به ماه چکیده؛ ندیده بودم ودیدم ندیده بودم و دیدم محاسنت همه در خون به داس، یاسِ بریده؛ ندیده بودم ودیدم به کوفه جای به زندان نکرده بودم و کردم به شام؛ خانه به ویران نکرده بودم و کردم نگفته بودی و گفتی اذان ز مأذنۀ نی به نیزه گوش به قرآن نکرده بودم و کردم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلاب و گل @emame3vom
اگر چه در سفر شام، رنج و صدمه کشیدم هزار شکر شها! ماندم و مزار تو دیدم چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب تو خود گواه منی کاندرین سفر چه کشیدم به زیر نیزهَ‌وشمشیر و سنگ‌و‌خنجر و پیکان چو یافتم بدنت،مرگ خویشتن طلبیدم زدند دختر زارت سکینه را سپه دون به جرم اینکه بگفتا:از این زمین مَبَریدم به جبر و قهر کشیدندش از کنار تن تو بگفت: من که پدر کشته‌ام، دگر مزنیدم شبی که، کنج خرابه ز جور‌ منزل ما شد ز سوز نالۀ طفلی ز جای خویش پریدم یکی به گریه همی گفت عمه جان پدرم کو؟ که از فراق رخ او شده است قطع امیدم شب و خرابه و آهِ یتیم و غربت و ظلمت چنان نمود که دل از حیات خویش بریدم میان مجلس شرب و قمار، راس تو در طشت چو راه چاره به من بسته گشت، جامه دریدم شب و خرابه و آه یتیم و غربت و ظلمت چو راه چاره به من بسته گشت، ‌جامه دریدم نظر به آب چو می افکنم به یاد من آید همان سخن که ز حلق بریده‌ی تو شنیدم گمان مدار که دیگر زیاد زنده بمانم گواه، قامت خم گشته است و موی سپیدم اگر که رسم بود گل به روی قبر جوانان گل بنفشه،‌ من از دست تازیانه خریدم یکی سفارت عظمی به شهر شام گشودم رقیه را به سفیری ز جانب تو گزیدم فراشت پرچم مظلومی تو ای شه مظلوم کنون حضور تو من جان به کف ز راه رسیدم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 کاروان عشق @emame3vom
چشم وا کردم و پرپر شدنت را دیدم نیزه در نیزه غریبانه تنت را دیدم زیر پامال کبود سم مرکب‌ها، نه به روی دست ملائک بدنت را دیدم گرچه نشناختمت وقت عبور از گودال عمّه می‌گفت تن بی‌کفنت را دیدم گیسویت بر سر نی شعر غریبی می‌‌خواند زلف خونینِ شکن در شکنت را دیدم قاری من سر نیزه ز عجایب گفتی شام ، تفسیر غریب سخنت را دیدم آه ؛ یعقوب شده چشم من از روزی که به تن تیره دلی، پیرهنت را دیدم خیزران شیفتۀ ساحت لب‌هایت شد چشم وا کردم و زخم دهنت را دیدم تا سحر قلب تنور از غم تو آتش بود عطر گیسوی تو و سوختنت را دیدم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom
عزیز فاطمه! برخیز بهر استقبال که زینب آمده با یک جهان شکوه و جلال اگر چه سرو قدش را شکسته کوه غمت به بام چرخ نهاده لوای استقلال به سربلندی خورشید آمده ز سفر اگر چه خود الف قامتش خمیده چو دال پیام خون گلوی تو را رسانده به عرش اگر چه گشته در این راه، حرمتش پامال کنار ماه رخت سوخت، سوخت چون خورشید هلال روی تو دید و خمید هم‌چو هلال قسم به خون گلویت! که چارده قرن است محرّم و صفرت زنده‌تر شود هر سال قسم به خاطرۀ اربعین و عاشورا بقای خون تو بی صبر زینب است محال خروش زینب کبری به شام ثابت کرد که فتح خصم ستم‌پیشه خواب بود و خیال هر آن‌چه دید در این راه، دختر زهرا جمیل بود جمیل و جمال بود جمال جفای کوفه و بازار شام و بزم یزید به داغد‌یده بود سخت‌تر ز زخم قتال در این فراق چهل روزه بوده هر روزم هزار ماه مصیبت، هزار سال ملال گذارش سفر از من بپرس کآوردم قد کمان، سر بشکسته در جواب سؤال ز قهرمانی خود بر تو شاهد آوردم ببین به جسم کبودم مدال روی مدال هلال من سر نی بود و مردم کوفه نگاه دوخته بودند بهر استهلال به تازیانه و دشنام و سنگ و زخم زبان به شهر شام شد از عترت تو استقبال دو چشم باز تو می گفت: شامیان! نزنید کنار نیزه‌ی من تازیانه بر اطفال در این فراق چهل روزه در چهل منزل نگاه من به جمال تو بود در همه حال ز دوری تن و نزدیک با سرت بودن گهی فراق توام کشته است و گاه وصال دو چشم زینبت از خون دل شده دریا لب سکینه‌ات از تشنگی زده تبخال یزید چوب به لب‌هات می‌زد و می‌زد به سوی طشت طلا، روح دخترت پر و بال سفیر کوچک تو ماند در خرابۀ شام رساند مکتب ایثار را به اوج کمال رواست اشک شود خون به دیدۀ «میثم» که کشتن تو به ماه حرام گشت حلال «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 نخل میثم @emame3vom
رفتم من و هوای تو از سر نمی‌رود داغ غمت ز سینۀ خواهر نمی‌رود برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت تنها به سوی روضۀ مادر نمی‌رود گر بی‌تو زینب تو کند جایْ در وطن از خجلتش به نزد پیمبر نمی‌رود خواهم بَرَم عیال تو را در وطن ولی لیلا ز روی مرقد اکبر نمی‌رود از روی تربت تو که «دار الشّفای» اوست سوی حجاز، عابد اطهر نمی‌رود سوز گلوی خشک تو اندر لب فرات ما را ز یاد تا لب کوثر نمی‌رود پهلوی چاک‌خورده‌ات از نیزۀ سَنان ما را ز یاد تا صف محشر نمی‌رود تا گوشۀ لحد شودم جا، ز خاطرم کنج تنور خولی کافر نمی‌رود زآن لعل لب، تلاوت قرآن به نوک نی از خاطرم به حقّ پیمبر! نمی‌رود بزم یزید و طشت زر و چوب خیز‌ران از یاد ما، به حضرت داور! نمی‌رود «جودی» ز یاد آن لب خشکیده‌ات، شها! گر در جنان رود، لب کوثر نمی‌رود «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 دیوان جودی @emame3vom
به کویت ارمغان، خون دل و چشم تر آوردم ز پیشت قلب غمگین بردم و غمگین‌تر آوردم منم زینب، که از کویت به صد رنج و محن رفتن ولى در آمدن افزوده داغ دیگر آوردم نیاوردم اگر دُر دانه‌ات را زین سفر لیکن حکایت‌هاى جانسوزى من از آن دختر آوردم شبانگاهى که در ویرانه آمد رأس خونینت خدا داند که آن شب را چسان با غم سر آوردم همان دشمن که غارت کرده خرگاه امامت را تو خود دانى چه‌ها بر جان آن غارت‌گر آوردم بدین کیفر که بر آل پیمبر ظلم‌ها کردند دمار از روزگار آل بوسفیان درآوردم ز نطق خود دریدم پردۀ اوهام باطل را ز پشت پرده، رخسار حقیقت را برآوردم ندیدم چون به غیر از بردبارى، رمز پیروزى به هر درد و غمى طاقت، منِ غم‌پرور آوردم مرا دست تواناى الهى بود پشتیبان که ننشستم ز پا تا خصم را از پا درآوردم «مؤیّد»! اشک غم بى‌اختیار از دیده جارى شد هر آن گه شرح حال زینب اندر دفتر آوردم «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلهای اشک @emame3vom
تا جسم سر جداى تو را دیدم، اى حسین! بر خویش از فراق تو لرزیدم، اى حسین! وقت جدایى از تو که با تازیانه بود چون چشمه‌هاى‌ زخم‌ تو جوشیدم،اى‌حسین! ما گام در طریق اسارت زدیم و حال ختم رسالتى است که بگْزیدم، اى حسین! من زینبم، که عشق تو بُردم به شهر شام این راه را به پاى تو پوییدم، اى حسین! رفتم به شام بهر قیام دگر ولى هر جا قدم نهاده خروشیدم، اى حسین! نخلى که کاشتى تو به خون اندر این زمین در شام و کوفه میوه از آن چیدم، اى حسین! بودم اگر اسیر ولى مُشت انتقام بر فرق دشمنان تو کوبیدم، اى حسین! دادم شکست دولت شب را که چون تو من بنیان‌گر حکومت خورشیدم، اى حسین! نقش از تو یافت واقعۀ کربلا و من تفسیر آن حماسۀ جاویدم، اى حسین! امروز بوسه بر سر خاک تو می‌دهم آن روز اگر گلوى تو بوسیدم، اى حسین! ترسم که لرزه بر تن صد پاره‌ات فتد گویم اگر که بى‌تو چه‌ها دیدم، اى حسین! توأم به اشک دیدۀ من بود و خون دل آبى اگر بدون تو نوشیدم، اى حسین! چون معجرم به غارت بیگانه رفته بود با دست بسته چهره بپوشیدم، اى حسین! آن شب که شد چراغ شبستان ما سرت پروانه‌وار گرد تو گردیدم، اى حسین! داغ رقیّه، طاقت ما را تمام کرد زین غم‌خداگواست چه‌ها دیدم،اى‌حسین! مشکل‌تر از فراق تو ترک مزار توست اینجا چو هست کعبۀ امّیدم، اى حسین! لطف تو و «مؤیّد» بشْکسته حال ما کاشعار اوست مورد تأییدم، اى حسین! «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» 📚 گلهای اشک @emame3vom
آه از آن ساعت که با صد شور و شین زینب آمد بر سر نعش حسین بر سر قبر برادر چون رسید ناله و آه و فغان از دل کشید با زبانِ حال، آن دور از وطن گفت با قبر برادر این سخن السلام ای کشته راه خدا السلام ای نور چشم مصطفی السلام ای شاه بی‌غسل و کفن السلام ای کشتۀ دور از وطن السلام ای سیّد و سالار ما السلام ای مونس و غمخوار ما بهر تو امروز مهمان آمده خواهرت از شام ویران آمده سر بر آر از خاک و بنگر حال ما خیز از جا بهر استقبال ما شرح حال خود حکایت می‌کنم وز فراق تو شکایت می‌کنم تا تو بودی شأن و شوکت داشتم خیمه و خرگاه و عزّت داشتم آتش کین کوفیان افروختند خیمۀ ما را به آتش سوختند الغرض از کوفه تا شام خراب گرچه ما دیدیم ظلم بی‌حساب لیک دارم شکوه‌ها از اهل شام کز سر دیوار و از بالای بام چون تو رفتی بی‌کس و یاور شدم دستگیر فرقۀ کافر شدم از پس قتل تو ای شاه شهید از سرم شمر لعین معجر کشید بعد قتل و غارت اموال تو تاخت دشمن بر سر اطفال تو بس‌که سیلی شمر زد بر رویشان گشت نیلی صورت نیکویشان آن‌قدَر سنگ جفا بر ما زدند کز غم آتش بر دل زهرا زدند از جفای شامیان خون شد دلم گشت در ویرانه آخر منزلم آه از آن ساعت که از روی غضب زادۀ سفیان یزید بی‌ادب در حضور خواهر گریان تو چوب می‌زد بر لب و دندان تو بگذر ای ذاکر زر شرح این مقال تا توانی اندر این ماتم بنال «اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک‌َالفَرَج» @emame3vom