eitaa logo
امام حسین ع
18.3هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
مهمان بارگاه توأم یا ابا الحسن محتاج یک نگاه توأم یا ابا الحسن هرچند روسیاهم و درمانده و بدم اما مرا تو تذکره دادیٌ و آمدم ای هشتمین ولیّ خدا روح پنج تن جدّت علی، ابا الحسن و تو ابا الحسن هرکس در آستانۀ تو نوکری کند تا بام عرش سر زده و سروری کند تو مصطفی شمایلی ای مرتضی نژاد ما را مران ز درگه خود یا ابالجواد ای قامتت به خیمه ی اخلاص قائمه نور دو چشم حیدر و دلبند فاطمه مولا شما چهارده آیت، مؤیدید تک تک همه ذوات مقدس، محمدید ای بهترین وسیله قرب خدا رضا مولا تو باش واسطه بین خدا و ما هستیم، از فراق ولیّ حق اشك ریز خواهیم از خدا فرج مهدی عزیز ای قاضی اریکۀ حق داوری نما بر بی کسان روی زمین یاوری ما هستی کائنات رضا جان ز هست توست چشم دل تمام کریمان به دست توست ای معتبر، به شیعۀ خود اعتبار باش مولا مدافعانِ حرم را تو یار باش این ملتی که روی بر این در نهاده اند ده ها هزار کشته در این راه داده اند ** سلطان جاودانه تویی یا امام رضا بر عشق ما بهانه تویی یا امام رضا ایران به اعتبار شما گشته سربلند گوهر دراین خزانه تویی یا امام رضا فرماندۀ کل قوا را درین دیار فرماندۀ یگانه تویی یا امام رضا این بارگاه خانۀ عشق است و شیعه را مهمان پذیر خانه تویی یا امام رضا ما را پناه و ملجاء و امید و تکیه گاه در بحر و در کرانه تویی یا امام رضا .
. علیه‌السلام 🔹دردانهٔ کعبه🔹 ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود روشنا ریخت به افلاک حلولش آن روز کعبه برخاست به اجلال نزولش آن روز عشق او بر دل سنگی‌‌ِ حرم غالب شد قبله مایل به علی بن ابی‌طالب شد از دل خانه علی رفت و حرم با او رفت کعبه در بدرقه‌اش چند قدم با او رفت قفس کعبه شکسته‌ست دم پرواز است برو از کعبه که آغوش محمد باز است آینه هستی و با آینه باید باشی خانه‌زادِ پسر آمنه باید باشی همهٔ غائله‌ها گشت فراموشِ نبی کودکی‌های علی پر شد از آغوش نبی مستی اهل سماوات دوچندان شده است عطر گیسوی علی خورده به تن‌پوش نبی تا بچیند رطب تازه‌ای از باغ بهشت رفته دردانهٔ کعبه به سر دوش نبی که نبی بوده فقط این همه سرمست علی که علی بوده فقط آن همه مدهوش نبی چشم در چشم علی، آینه در آیینه حرف‌ها می‌زند اینک لب خاموش نبی دور از من مشو، ای محو تماشای تو من نگران می‌شوم از دور شدن‌های تو من من به شوق تو سکوتم، تو فقط حرف بزن وحی می‌ریزد از آهنگ لبت، حرف بزن می‌نشینم به تماشای تو تنها، آری هر زمان خسته‌ام از مردم دنیا، آری بر مکافات زمین با تو دلم غالب شد همهٔ دهر اگر شعب ابی‌طالب شد خوب شد آمدی ای معنی بی‌همتایی بی‌تو هر آینه می‌مردم از این تنهایی دین اسلام در آن روز که بازار نداشت یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت اول آن کس که خریدار شدش حیدر بود باعث گرمی بازار شدش حیدر بود وحی می‌بارد و من دوخته‌ام دیده به تو تو به اسلام؟ نه! اسلام گراییده به تو در زمین دلخوش از اینم که تویی همسفرم از رسولان دگر با تو اولوالعزم‌ترم می‌رود قصهٔ ما سوی سرانجام آرام دفتر قصه ورق می‌خورد آرام آرام... @emame3vom 📝 .
. علیه‌السلام 🔹 آینۀ قرآن🔹 یادتان هست نوشتم که دعا می‌خواندم داشتم کنج حرم را می‌خواندم از کلامت چه بگویم که چه با جانم کرد محکمات کلمات تو مسلمانم کرد کلماتی که همه بال و پر پرواز است مثل آن پنجره که رو به تماشا باز است کلماتی که پر از رایحۀ غار حراست خط به خط جامعه آیینۀ قرآن خداست عقل از درک تو لبریز تحیر شده است لب به لب کاسۀ ظرفیت من پر شده است همۀ عمر دمادم نسرودیم از تو قدر درکِ خودمان هم نسرودیم از تو من که از طبع خودم شکوه مکرر دارم عرق شرم به پیشانی دفتر دارم شعرهایم همه پژمرد و نگفتم از تو فصلی از عمر ورق خورد و نگفتم از تو دل ما کی به تو ایمان فراوان دارد شیرِ در پرده به چشمان تو ایمان دارد بیم آن است که ما یک شبه مرداب شویم رفته رفته نکند جعفر کذاب شویم تا تو را گم نکنم بین کویر ای باران دست خالیِ مرا نیز بگیر ای باران من زمین‌گیرم و وصف تو مرا ممکن نیست کلماتم کلماتی‌ست حقیر ای باران یاد کرد از دل ما رحمت تو زود به زود یاد کردیم تو را دیر به دیر ای باران نام تو در دل ما بود و هدایت نشدیم مهربانی کن و نادیده بگیر ای باران ما نمردیم که توهین به تو و نام تو شد ما که از نسل غدیریم، غدیر ای باران پسر حضرت دریا! دل ما را دریاب ما یتیمیم و اسیریم و فقیر ای باران سامرا قسمت چشمان عطش‌خیزم کن تا تماشا کنمت یک دل سیر ای باران 📝 .
. اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟ بازیچه ی شمر و سنان شد معجر من تو جان من بودی و بعد از رفتن تو جانی  نمانده بی گمان در پیکر من بر نیزه ها رفتی مقام تو رفیع است پایین بیا، یک لحظه بنشین در بر من الگوی دختر می شود بابا مگر نه؟ مثل سرت بابا شکسته شد سر من دستم به پهلو دست دیگر روی بازو این درد ها ارثیه شد از مادر من هر لحظه می خوانم تو را: بابایِ خوبم ای کاش می گفتی تو هم: جان!دختر من . غیر از بیابان ها دگر جایی ندارم آن قدر سیلی خورده ام نایی ندارم باید بیایند و تو را اینجا ببینند آن ها که می گفتند بابایی ندارم در بین صحرا می کشیدم زجر و حالا می خواهم از جا پا شوم پایی ندارم مانند هجده سالگی مادر تو سرو کمانم قد و بالایی ندارم با چشم دل روی تو را باید ببینم من تازگی چشمان بینایی ندارم این روزها گیسوی زیبایی نداری این روز ها گیسوی زیبایی ندارم تنها یک امشب را شدی مهمانم اما شرمنده اسباب پذیرایی ندارم . سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم ...................... . ای مصطفی را محرم اسرار ای مرتضی را یاور و غم‌خوار سلمان مِنّایِ اهل‌البیت، آقایم غریب است غم از روی دوش علی بردار سلمان پشت علی خالی شده یاری ندارد خیری ندیده از همین انصار سلمان در این سه ماهه صورتم بسکه کبود است دائم گرفتم از علی رخسار سلمان اصلا خبر داری چه آمد بر سر من؟ خوردم زمین بین در و دیوار سلمان چشمم سیاهی می‌رود هم روز هم شب انگار در چشمم نشسته خار سلمان سویی ندارد چشمم از ضرب کشیده می‌بینم حتی چهره‌ات را تار سلمان از تو چه پنهان، نیمه شب‌ها چند وقتی‌است از درد پهلو می‌شوم بیدار سلمان با زخم بستر خو گرفتم گرچه، اما کشته مرا این زخمِ بد رفتار سلمان وقتی که سر وا می‌کند زخمی که دارم پیراهن من می‌شود گلدار سلمان با اینکه هجده سال از عمرم گذشته افتاده دست و بازویم از کار سلمان چون پوستی بر استخوانی مانده از من حالم شده این روزها غم‌بار سلمان در خانه‌ام هم از در و دیوار خوردم هم از مغیره هم نوکِ مسمار سلمان وقتی که در، روی تنم افتاد، چرخید دور سر من گنبد دواّر سلمان آن لحظه‌ای که پشت در آتش گرفتم شد آسمان‌ها بر سرم آوار سلمان دیگر امید زنده ماندن هم ندارم از این مدینه گشته‌ام بیزار سلمان تا چشم‌هایم می‌شود بسته، دوباره کابوس کوچه می‌شود تکرار سلمان این روزهای آخری از بین بستر پا می‌شوم با زحمت بسیار سلمان ✍ .
. چلچراغ یادها ... اینک ای شعر ای زبان شعله ور با توأم آتشفشان شعله ور سینه ام را داغ یاران سوخته است چلچراغ یادها افروخته است یاد مردانی که خاکستر شدند در میان شعله ها پرپر شدند صد نیستان ناله در نای من است یاد جبهه شعر و آوای من است یاد جبهه یاد مردان خداست یاد مردانی ز نسل کربلاست شرزه شیرانی که چون شاه نجف مست بودند از شراب لاتخف رادمردانی همه دریا نسب دل سپرده بر تب شط العرب شبشکارانی غیور و شب ستیز چون علی خیبر شکن مرحب ستیز همسفر با مرگ در فکر نبرد هرچه بادابادشان ذکر نبرد شوق آنها را در این ره توشه بود آرزوشان مرقد شش گوشه بود بانگ یا مهدی گل لبهایشان اشک شمع خلوت شبهایشان یاد باد آن روزگاران یاد باد بیستونهامان پر از فرهاد باد جنگ در ما شور و حال ایجاد کرد کوه و صحرا را پر از فرهاد کرد عشق شیرین شهادت داشتیم با تفنگ و جنگ الفت داشتیم روز و شب فرقی به حال ما نداشت پیش عاشق روز و شب معنا نداشت شب که میشد تازه روز رزم بود عزم یاران بر شهادت جزم بود خون ما جا در رگ اروند داشت اشک ما با علقمه پیوند داشت باز خواهم مصحف دل وا کنم خاطرات جبهه را نجوا کنم جبهه گفتم ، دیده ام در خون نشست دل کبوتر گشت و در مجنون نشست جبهه و دلهای بی روی و ریا جبهه و مردان سر تا پا خدا جبهه یاران را صفای مکه بود حجشان بیت الحرام فکه بود جبهه و جانه رها از دست تن لحظه های با شهادت زیستن ای شهادت با تو حالی داشتیم لحظه های بی زوالی داشتیم با ت یاران مست و بی پروا شدند جرعه نوش جام عاشورا شدند با تو پیروزی نصیب عشق شد سهم ما " فتح قریب" عشق شد هستیم با خاطرات آمیخته است پیش چشمم خون یاران ریخته است دیده ام در موجی از باروت و خون در سماع عاشقان رقص جنون دیده ام پروازها بی بال و پر دیده ام عباسها بی دست و سر دیده ام سروی که در خون پا گرفت اوفتاد از پا و سر بالا گرفت دیده ام مردی که بی سر می دوید از روی نعش برادر می دوید دیده ام گردان مرد خط شکن عارفان کامل بربط شکن حسرت پرواز مانده بر دلم خاکی ام ، پابست این آب و گلم پای تا سر درد و داغم ناله ام وارث صد باغ پرپر لاله ام می کشد اندوه تنهایی مرا داغ آن گلهای صحرایی مرا داغها را من تحمل میکنم در میان اشک خود گل میکنم گر چه من از رویشان شرمنده ام زنده ام با یاد یاران زنده ام باورم لبریز یاد جبهه هاست سینه ام آتش نهاد جبهه هاست یاد باد آن روزهای خوب جنگ جبهه و جولان تکبیر و تفنگ روزهای سنگر و شبهای رزم لحظه های مستی از مینای رزم در هجوم حادثه پیچیده بود بر تن دشت جنون شولای رزم سربداران را به دل شوق وصال بیقراران را به سر سودای رزم چون نهنگ.موج پیما در خروش غوطه ور در ورطه ی دریای رزم همنوای " با نوای کاروان" می رسید از هر طرف آوای رزم گوشه گوشه سینه چاک افتاده بود صد چو مجنون عاشق لیلای رزم هرچه بود آن روزها دیگر گذشت هشت سال اخلاص و ایثار و گذشت گرچه دشمن در هجوم جنگ بود نان به نرخ روز خوردن ننگ بود هر کجا حرف از شرف ، آزادگی کوچه هامان پر ز بوی سادگی نفس را یارای طنازی نبود هیچکس فکر زبان بازی نبود صحبت از مردی و رزم و عزم بود مرد ، کی در فکر عیش و بزم بود ? کوچه های حجله پوش شهر کو آن همه جوش و خروش شهر کو شهر ما عطر شقایق داشته است خیلی از مردان عاشق داشته است عاشقان رفتند و اینک بعد جنگ مانده بر پیشانی ام داغ درنگ آه آه از فتنه ی شیادها لاله ها را می برند از یادها بعضی از مردم اسیر نان شدند مست مست از نشئه ی عنوان شدند کیسه بهر مال دنیا دوختند با نمک زخم شهیدان سوختند یاد باد آنانکه در خون خفته اند در شلمچه ، فاو ، مجنون خفته اند یاد مستان قدح پیما به خیر جبهه و شبهای یا زهرا به خیر با شهادت فصل خوش عهدی به خیر حال ما در ذکر یا مهدی به خیر گرچه ما از کاروان جا مانده ایم شعله ی حسرت سراپا مانده ایم ما هم از این آب و خاک و ریشه ایم ای شهادت ما ولایت پیشه ایم شعر من فریاد کن فریاد کن غربت آلاله ها را یاد کن هر نفس یاد شهیدان می کنم خاکشان را بوسه باران می کنم رزم و عزم عشقبازان یاد باد خاطرات سرفرازان یاد باد کمیل کاشانی .
«بسم رب الشهداءوالصدیقین» هدیه به ارواح طیبهٔ شهدای هشت سال دفاع مقدس وسید شهیدان مقاومت حاج قاسم سلیمانی """"""""""""""""""""""""""""""" بِســمِ  رَبِّ الشّــهـید ،  بِســمِ النّــور بِســمِ خـاک  شلــمچه بســم الــهور بِســمِ  ســر بنــدهـای  "یا زهــــــرا" روی   پیــــشانیِ  ســراســر ، نــور بِســمِ  غــــوّاص هـــای پـر بســــته بِســمِ  امــــواج وحشـــیِ پر شـــور بِســمِ   مـــردان   عرصـه های جنون یـــاد   آن  فاتــــحان   قلّــــهٔ نـــور یــاد خــاک طــلائیــــه ، مجـنــون یــاد لیـــــلای ســرزمــین صـــبور آه ، یــادش   بــخــیر   خــرمشـــهر یـادِ  آن مـــردمـان  پـاک و  غـــیور یــاد آنـــان  که   مــــثل پــروانــه پــر گشـــودند  تا   کــــرانــهٔ   دور زنـــدگــی را در آســــمان دیـدنــد دل  بریــدنــد  از ، زَر   و  از  زور جــانشـان  شــد فدای این مـــیهن تا بــرانـنـد دشـــمــــنِ  مــــــزدور نامـــشان زیـــنت خیــابانــهاست یادشـــان مـانده در زمان ، مهجور عاشــقانـی که گـرچــه در خــاکــند شهــــسواران   رویِ   افـــلاکنــــد با شـجاعت به روی مـــین  رفـتند عاشـــقانه  از این  زمــــین  رفتند دل بریــدنــد و جـــاودانـــه شدند قد کشیــدند و بیـــکرانه شــــدند خنـــده بر دِشـــنـهٔ اجــــل کردند مــــــرگ را این چنین بغـل کردند روی لب شـــعر عشق سـر  دادند پس حسینی شدند و سـر  دادند مــثل آلالــه ، داغ  دل  دیـــدنــد مــثل باران شــدند  و  باریـدنــد خــاک جـــبهه ، هــنوز ، غـم دارد از دلـــش ، داغ   لالـــه   می بارد خاکش از خون عشق ، رنگین است داغ آلالــه ها ، چه ســنگــین است چند یوســف بدون نـام و  پـلاک ؟ چند پیــــــراهن آرمیـده به خاک؟ چند یعـــقوب چشــم بر راه است؟ چند مــادر دلـش پـــر از آه است ؟ آیــد  از  خـــاک ، بــوی پیـــــراهــن باز گشــته ست یوســـفی  به وطـن  باز ، عـــــطر   شهـــــید پیـــچــیده نور  دیگـــــر  به   شــــهر  تابیــــده بــاز   ســـوغــاتِ  خــاک  آوردنـــد بــاز   چنــــدین   پـــلاک  آوردنـــد مُشــــتی از خــاک آنکــه پرپر شــد تــربـــتِ   جـانــــماز   مـــادر  شـــد السّـــــلام  ای شهـــید پرپر عـــشق السّـــــلام  ای امـــیر سنــگر عــشق ای مــَــرامِ  تــو عاشـــــقانه تــریــن ای   شکـــوه  تو جــاودانــه تــریــن یــاد    دادی   تو  عشــــقـــبازی  را  غــــیرت و  راهِ   ســـرفـــــرازی را گفتــــی  و عـــدّه ای  نفــهمــیدنــد پشــت ســر بی دلــیل خنــدیــدنــد خــون تـو پلّــــه شــد برای صـــعود یادشــان رفــت هــرچـه بـود ونبـود با همـــین استــخوانهای  تکــه شده کار یـک عــدّه خــوب ســـکّه شـــده بگــذرم گر چه حـرف بســـیار است باز وقـــت   جـــهاد و پیـــکار است جنـــگ هــــرگـز نمــی رســــد پایان خـــار چشــمان دشــمن است ،ایران نـور و  ظـلمـت همـیشه در جنگــند حـق و باطــل دو نا هــماهنـــگــند در رگِ هــرکــه خـــون ایرانیـــست پیــــروِ  مکـــتب  سلـــیمانیــــست رفتــه قاســـم ، ولی کلامش هست رفتـــه گرچــه ، ولی مرامش هست رفتـــه او  تا ظـــــهور  ،  برگـــردد با شکـــوه و  غــــــرور ،  برگـــردد حاج قاســـم هــنوز هم زنده سـت راه او تا هـمیــــشه پاینـــده سـت عـطــــر نــاب  ظـــهـور ، می آیـد مــردی  از  جنــس نــور می آیــد """"""""""""""""""""""""""""""""" رقیه سعیدی(کیمیا) ۱۴۰۰/۱۰/۱۰
. السلام علی محال معرفة الله مثل خاری به روی دامانت بارها موجب عذاب شدم گرد های عبات را نتکان   ذره بودم که آفتاب شدم  بارها گم شدم ولی هربار تو چراغ هدایتم بودی هی بدهکار تر شدم اما پای لطف تو بی حساب شدم  شاخه های بدون برگم را هر زمان سمت آسمان بردم  تو به آن برگ و بار بخشیدی باز هم لایق جواب شدم باغت آباد پیر میخانه  در سماع طواف پیمانه هفت بار از خودم زدم بیرون دهمین دور انتخاب شدم   در بیان معارف و مدح‌ات خواستم شرح جامعی باشم چه شد اما خودم نمیدانم وارد مجلس شراب شدم  زیر بار غمت شکسته شدم   آینه آینه شدم تکثیر جای تو مجلس شراب نبود حسن تاویل آیه ی تطهیر  حصر اندازه ات نبود آخر  آسمان در قفس نمی‌گنجد  وسعت سینه ات مگر چه شده که میانش نفس نمی ‌گنجد کاسه ی زهر میوه ی سمی چقدر داغ آشنا اینجاست  حال امروز آسمان و زمین چقدر مثل ظهر عاشوراست  کربلا کربلا عطش داری یاد لب های خشک ماهی را... خیزران خیزران دل آشوبی شام تا شام بی پناهی را .
. 📝 🖊 | 🖊 🖊 "ع" ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ " غدیر است و به لب جز ذكر یا حیدر نمی‌آید فراوانی انگور است و مستی سر نمی‌آید غدیر است و به جز آوای «اكملت» نمی‌جوشد غدیر است و به لب جز سوره‌ی كوثر نمی‌آید چه ذوقی می‌کنم مضمونی از نام تو می‌چینم چه زجری می‌کشم وقتی كه بیتم در نمی‌آید چه بنویسم ز مضمونی كه در عالم نمی‌گنجد چه بنویسم ز اورادی كه در دفتر نمی‌آید قلم خشک است و دفترخشک و دستم خشک و ذهنم خشک كه انگور ضریحت نیست ...شعرِ تر نمی‌آید همان‌گونه كه سیب از کُنده‌ی عریان نمی‌روید همان‌گونه كه صید از پنجه‌ی لاغر نمی‌آید نجف گفتم به انگشتر فروشان: ذكر می‌خواهم همه گفتند: بر دُر غیر یا حیدر نمی‌آید بجوی از ریشه‌ی این بیت‌ها در الغدیری كه به اثبات غدیر از آن سند بهتر نمی‌آید خدا رحمت كند  علامه را ... -با من بگو آمین- دعایش می‌کنم كاری ز دستم بر نمی‌آید چه رَشكی می‌برم بر خاک نعلینش كه می‌بینم نشسته بر سر آن كفش و بر این سر نمی‌آید مساوی دیده دولت را و آب بینی بز را كز او رنجاندن موری به كاهی بر نمی‌آید علی كه از علی بودن نمی‌افتد به غفلت‌ها طلا كه در كنار خاک و خاكستر نمی‌آید علی جز از برای حفظ دین رزمی نكردست و سخن جز از عدالت بر سر منبر نمی‌آید برادر خواند حیدر را پیمبر... خوب می‌دانست كه از آن نابرادرها برادر در نمی‌آید ( ) سخن جایی تمایل كرد كه قافیه شد سختش اگر حقی زما خورده شده باشد سر وقتش كنون در مثنوی باید برقصانم قلم را چون غزل « قافیه محدود » است و از او بر نمی‌آید: به گردابی در افتادم كه پایانش نمی‌بینم شباشب خواب اگر بینم جز ایوانش نمی‌بینم بنازم در مصاف كفر برق ذوالفقارش را بنازم با یتیمان پلک‌های بی قرارش را " بیات ترک " می‌بالد به خود شأن و مقامت را مؤذن‌زاده وقتی می‌برد با شوق نامت را نمی‌خوانم نمازی كه اذانش بی علی باشد علی بود و علی بود و علی هست و علی باشد خدا وقت وداعش با محمد یا علی گفته خدا الحق والانصاف گل گفتست و در سفته چه خوشبختیم كه مستیم جامی از ولایش را خدا از ما نگیرد سایه‌ی تُرد عبایش را نگاهش زَهره می‌تَرکاند از دم عبدودها را به رقص ذوالفقارش جوی خون كَردَست صحرا را بنازم از همه رنگی و قومی خیل عشاقش یكی شد حضرت سلمان یكی شد جُرج جُرداقش به هرسنگی كه ابراهیم بر كعبه بنا می‌کرد عرق از چهره می‌اَفشرد و حیدر را صدا می‌کرد ( به به ) عصای موسیِ عمران كه آن بوده ست و این بوده دمی با ذوالفقار حیدر ما همنشین بوده میان مثنوی گفتن غزل می‌جوشد انگاری حماسه از تغزل جامه‌ای می‌پوشد انگاری به هر در می‌زنم آیینه را هایی كند  امشب كه عین الله ما را هم تماشایی كند امشب تماشا می‌کنم اوج بلندای كلامش را به حیرت می‌نشینیم شیوه و راه و مرامش را چه می‌آید زمن غیر از غلامی غلامانش چه می‌آید زمن غیر از به لب تكرار نامش را به ما هم گوشه‌ی چشمی می‌اندازد شب عیدی كه مولا دوست دارد گاه گاهی هم غلامش را اگر با بچه سیدها رفیقی خوش به احوالت صراطی هست و روز اعمالی نگه دار احترامش را سبویی گر تعارف كرد ساقی كه چه اندازه ؟ بگو با عدل یك جام و كرم داری تمامش را ... " ۱ سخت نتوان گرفت دنیا را سخت باید گرفت دامن تو... شاعر: قالب‌شعری: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ .👇
. ✍ ▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️ هفت روز است که من داغ برادر دیدم هفت روز است سر نیزه فقط سر دیدم هفت روز است فقط زخم زبانم زده اند طعنه بر اشک من و قد کمانم زده اند هفت روز است که بعدتوگرفتار شدم پی تو راهی هر کوچه و بازار شدم باورم نیست سرت بر سر نی ها باشد بدن بی کفنت در دل صحرا باشد باورم نیست زدم بوسه روی حنجر تو باورم‌نیست که غارت شده انگشتر تو باورت نیست که این کوفه چه آورده سرم باورم نیست که با قاتل تو همسفرم عده ای پیرُهَنِ کهنه ی تو دزدیدند عده ای بر سر تو سنگ زده خندیدند چشم گریان مرا خوب تماشا کردند پیش چشمان ترم هلهله بر پا کردند خواهرت را چقدر زود کمانی کردند از سر بام.به ما سنگ پرانی کردند وای از کوفه و از دست یهودی ها که به تو و خواهر تو تند زبانی کردند گوشواره که کشیدند لگد هم زده اند این چنین از پدرت کینه ستانی کردند کاش میمردم و آنروز نمیدیدم که بروی پیکر تو اسب دوانی کردند چقدر از سرنیزه به زمین افتادی بسکه در کوچه همه نیزه تکانی کردند... ..___________________________ .
. صلوات‌الله‌علیه‌وآله 🔹گل محمدی ما🔹 تو آمدی و بهشتِ برینِ مکه شدی امانِ آمنه بودی، امینِ مکه شدی گل از جمال تو الهام شاعرانه گرفت محمدی شد و نام تو را بهانه گرفت گلاب، عطر تنت را به چشم می‌ساید شمیمِ پیرهنت را به چشم می‌ساید چه عطر دامنه‌داری چه شوق لبریزی عجب ادامۀ زیبا و حیرت‌انگیزی بهار و چشمه و باران و رود می‌دانند که تربیت‌شدگان کدام دامانند اگر تو لب بگشایی کلام تو خیر است سکوت تو پر پرواز منطق‌الطیر است اگر تو لب بگشایی به لهجۀ دلخواه لب مبارک تو می‌شود «کلام الله» لب تو گرم نماز است و گرم ابراز است دو مصرعی‌ست که سرمشق گلشن راز است شناسنامۀ تابندگی‌ست پیشانیت اگر مجال دهد طرۀ پریشانیت تبسم تو به ما حس و حال می‌بخشد عواطف بشری را کمال می‌بخشد به خندۀ تو بهشت برین، بدهکار است به خاک پای تو کل زمین بدهکار است به سینِ سروری تو قسم که فصل بهار به تو نه هفت که هفتاد سین بدهکار است خدا به خلقتش احسنت گفته اما باز به خُلق و خوی تو صد آفرین بدهکار است چه کرده‌ای که سلیمان به اسم اعظم تو نه یک نگین که هزاران نگین بدهکار است بگو بگو که به پیراهنت جناب کلیم چقدر معجزه در آستین بدهکار است همیشه سایه به خورشید متکی بوده دم مسیح به تو اینچنین بدهکار است به جبرئیل، امین گفته می‌شود به تو نیز به این مقایسه روح الامین بدهکار است تو با امانت خود از همه طلب داری جهان چقدر به تو بعد از این بدهکار است قسم به شانه، زمانی که شانه می‌کردی دو سوی مویت را رودخانه می‌کردی دو رودخانه موّاج تا ابد جاری! که دیده رحمت جاری به این سزاواری؟ قسم به نور! تماشایی است چشمانت رسول اکرم زیبایی است چشمانت بهشت از لب حوض تو چون وضو کرده‌ست برای خویش چنین کسب آبرو کرده‌ست اذان چه خوب ادا کرده است دِینش را همین که گفته کنارت شهادتینش را از آسمان خدا یاکریم می‌بارد به برکت تو «الف، لام، میم» می‌بارد بهار آمده با اقتباس از رویت نسیم ترجمه فارسی‌ست از مویت تویی مُشَبَّه و در شأن تو شبیهی نیست مُشَبّه‌ٌبِه تشبیه‌های ما فانی‌ست ز شرم در تب و تاب هلاک می‌افتند تمام وَجهِ شَبَه‌ها به خاک می‌افتند گل محمدی ما که سرخوش از یاسی چقدر روی گل یاس خویش حساسی عجب گلی و عجب طینت معطره‌ای چه یاس طاهره‌ای داری و مطهره‌ای حکایت تو و مولا علی و ریحانه جناس تام پروانه است و پروانه رسانده دست تو بحرین را به یَلتَقِیان چنان که ماحصلش گشته لؤلؤ و مرجان تمام عالم و آدم پر است از حَسَنات به برکت گل رویت به برکت صلوات 📝 ✍ .
. علیه‌السلام 🔹آینۀ محمد🔹 سیلاب می‌شویم و به دریا نمی‌رسیم پرواز می‌کنیم و به بالا نمی‌رسیم این بال‌ها شبیه وبال‌اند، اَبترند وقتی به سیر عالم معنا نمی‌رسیم این چشم‌های خیس و تهی‌دست شاهدند بی‌تو به جلوه‌زار تماشا نمی‌رسیم تا بی‌کرانه‌های حضور الهی‌ات پر می‌کشیم روز و شب اما نمی‌رسیم باشد اگر تمام جهان زیر پایمان حتی به خاک پای تو مولا نمی‌رسیم این حرف‌ها نشانۀ تقصیر فهم ماست حیران شدن میان صفات تو سهم ماست دنیا تو را چگونه بفهمد؟ چه باوری! از مرز عقل‌های زمینی فراتری ای بی‌کرانه! نامتناهی‌ست وصف تو آیینۀ صفات الهی‌ست وصف تو مبهوت جلوه‌های جلالت کمیت‌ها کی می‌رسد به درک کمال تو بیت‌ها ای باشکوه! از تو سرودن سعادت است این شعرها بهانۀ عرض ارادت است... عمری کلیم طور تمنا شدیم و بعد دلتنگ چشم‌های مسیحا شدیم و بعد مثل نسیم در‌ به‌ در کوچه‌ها شدیم تا با شمیم احمدی‌ات آشنا شدیم ای مظهر فضایل پیغمبر خدا آیینۀ شمایل پیغمبر خدا شایستۀ سلام و تحیّات احمدی احیا کنندۀ کلمات محمدی نور علی و فاطمه در تار و پود توست شور حسین و حلم حسن در وجود توست چشم مدینه محو سلوک دمادمت بوی بهشت می‌وزد از خاک مقدمت قرآن همیشه آینۀ تو، انیس توست تفسیر بی‌کران معانی حدیث توست قلبش هزار چشمۀ نور و معارف است هرکس به آیه‌ای ز مقام تو عارف است روشن‌ترین ادلّۀ علمی‌ست سیره‌ات وقتی که حجّت‌اند به عالم عشیره‌ات هرکس که تا حضور تو راهی نمی‌شود، علمش به‌ جز زیان و تباهی نمی‌شود هر قطره که به محضر دریا نمی‌رسد، سرچشمۀ علوم الهی نمی‌شود بی‌بهره است از تو و انفاس قدسی‌ات اندیشه‌ای که نامتناهی نمی‌شود جابر شدن، زُراره شدن با نگاه توست آقای من اگر تو نخواهی نمی‌شود... یک شب به آسمان قنوتت ببر مرا تا بی‌کرانۀ ملکوتت ببر مرا... 📝 ایام .
. قسمتی از شعر یعنی ردیف و وزن و خیال شعر یعنی پلی برای وصال شعر یعنی توازنی پر شور قالبی از صفا و صدق و شعور شعر خوب است پر بها باشد مدحت آل مصطفی باشد شعر اگر شعر اهل بیت شود شاعرش دعبل و کمیت شود شعر اگر شعر اهل بیت شود تیر غیب است و اِذْرَمَیْت شود شعر اگر شعر اهل بیت شود بیت در بیت شاه بیت شود شعر اگر شعر اهل بیت شود بیت آن در بهشت بیت شود شعر اگر بی علی بیان بشود حیف وقتی که صرف آن بشود مادری با وجاهت خورشید زهره ای با نجابت خورشید آمد از کوچه ی عفاف و حیا در حریم قداست خورشید دامن کعبه را گرفته و گفت: شده وقت ولادت خورشید تا درخشید و در میان آمد نام خورشید و صحبت خورشید کعبه لرزید و دست و پا گم کرد از شکوه و جلالت خورشید و قدم زد به خانه ی معبود مادری با صلابت خورشید جبرئیل از بهشت آمد و گفت: خیر مقدم به حضرت خورشید بی خبر بود آسمان حتی چند روزی ز حالت خورشید تا سه روز آفتاب در دل داشت آرزوی زیارت خورشید عاقبت لب گشود کعبه و گفت: ماجرای ولادت خورشید از حرم آمد آفتاب به دست مادر راست قامت خورشید سجده می کرد حق تعالی را دیده می شد عبادت خورشید قبله را سوی کعبه آورده است این سه روزه اقامت خورشید اَفْلَحَ المُؤمِنون قرائت کرد سال ها قبل بعثت خورشید یار و سردار و جان احمد اوست وصی برحق محمد اوست "سرّ مستور" جلوه گر شده است "رِقّ منشور" جلوه گر شده است دُرّ توحید از صدف آمد کاشف سرّ "لوکشف" آمد نور چشم و دل ابوطالب همه ی حاصل ابوطالب زاده ی بی نظیر بنت اسد پسر شیر و شیر بنت اسد اولین قاری کتاب الله باب علم نبی و باب الله مادر دهر اعتراف کند مثل او لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَد هرکس یاعلی مدد خوانده قل هو الله را احد خوانده نام حیدر به سینه حک باشد گفت احمد علی محک باشد با ولای امامتی معصوم راه ازچاه میشود معلوم اسم اعظم دم شبانه ی اوست برخیا ریزه خوار خانه ی اوست آن که معنا کند دلیری را نچشیده است طعم سیری را با نبی سعی در صفا کرده جان خود نذر مصطفی کرده ذوالفقار است ابروی اخمش جان به قربان آن نود زخمش آن زمانیکه حضرت معبود وَ اَلَسْتُ بِرَبِّکُم فرمود همگی یک صدا بلی گفتیم صده و ده بار یاعلی گفتیم آرزویم بُوَد وصال علی نرود از سرم خیال علی کعبه و مروه و صفا و مقام در طواف اند طوف خال علی حق به معراج بُرد احمد را تا نشانش دهد کمال علی اسد الله کارزار علی است شیر بنت اسد حلال علی همدم آفتاب و همسر ماه وه از این بخت و خوش به حال علی بده آقا جواب سائل را که شده بر شما حواله علی فاٰزَ کلبٌ لِحُبِّ کَهفیین کیف اَشْقي لِحُبِّ آل علی یاعلی ای امیر دوران ها ای سرافرازی مسلمان ها در جهان کیست یاعلی جزتو لایق "لٰافَتیٰ" و "مَن کُنتُ" من اسیر تهجدت شده ام عبد ایّاکَ نَعبُد ت شده ام یاعلی من گدای دیرینم من یتیم و اسیر و مسکینم من کجا مدحت امیر نفوس که "علیٌ بِذاتِه مَمسوس" امر شد "قُم" فقط علی برخواست در تکلم فقط علی برخواست سر دست نبی به خمّ غدیر با تبسم فقط علی برخواست از دل ظلمت جهالت ها مثل اَنجُم فقط علی برخواست بار اول فقط علی برخواست بار دوم فقط علی برخواست باز هم گفت مصطفی اما بار سوم فقط علی برخواست مثل شیری که زخمی جنگ است پر تلاطم فقط علی برخواست رجزی راکه عبدِوَد میخواند به تهاجم فقط علی برخواست تا که خوابید گرد و خاک نبَرد آی مردم! فقط علی برخواست دَم شمشیر را به خون می سُفت سُمِّیَت اُمِّ حِیْدَرَه می گفت (برای رعایت وزن کلمه "اُمّی" در مصرع آخر شعر "اُمِّ" به کسر خوانده می شود) .
. 🔹به حق شاه مردان🔹 بهارا! حال زارم را بگویم؟ دل بی برگ و بارم را بگویم؟ بخوانم سطری از دلتنگی‌ام را؟ گلوی بی‌قرارم را بگویم؟ تو با حال غریبان آشنایی دل دور از دیارم را بگویم؟ بگویم تشت من افتاده از بام؟ خطای بی‌شمارم را بگویم؟ چنان مرغی که پشت میله مانده پر و بال دچارم را بگویم؟ خدایا! کشتی‌ام بی‌بادبان است دلم را دل نگو، آتشفشان است پر از تنهایی‌ام، یاری ندارم گرفتارم، کس و کاری ندارم کویرم، روسیاهم، سوت و کورم الهی! هرچه هستم از تو دورم دلم خالی‌ست، امیدی ندارم به جز لبخند تو عیدی ندارم مرا گر صبح و ظهر و شام طی شد پر از قهر و پر از دشنام طی شد خداوندا! غم نان غافلم کرد غم نان غافل از حال دلم کرد سراپا گریه‌ام، صبری ندارم درون پلک خود ابری ندارم تنم خشکیده، بارانی به من ده از این جان خسته‌ام، جانی به من ده خداوندا! «به حق شاه مردان» مرا آنی جدا از خود مگردان.. شناساندی به من یکتایی‌ات را نمایاندی به من زیبایی‌ات را مرا خواندی به رستاخیز نورت مرا سرشار کردی از حضورت اسیرم کن که آزاد تو باشم خرابم کن که آباد تو باشم دچار راه و رسمی باطلم من کویری تشنه و بی‌حاصلم من همه از من گناه و شرمساری همه از تو صبوری، بردباری نشد روزی که خوارم کرده باشی به مردم واگذارم کرده باشی شنیدم عاشقان را دوست داری بگو دست مرا هم می‌فشاری؟ به فضل خود مرا دریاب، یا رب مرا بیدار کن از خواب، یا رب به جز تو هیچ امیدی ندارم به جز خوشنودی‌ات عیدی ندارم به جز نامت نخواهم نام دیگر کجا جز بام مهرت بام دیگر؟ در لطف تو بر من باز باز است به سوی تو وجودم در نماز است مبند ای ماه! درهای دعا را اجابت کن نوای بی‌نوا را به امید تو دل بستن چه زیباست به دریای تو پیوستن چه زیباست کویرم، بر سرم از نور قرآن بباران و بباران و بباران 📝 .
. گرچه آرامیم ، گاهی هم هیاهو لازم است ما اگر طوفان شدیم آن وقت هوهو لازم است شب به تاریکی فرو رفته است و موسی منتظر در بیابان نور می خواهیم ، سوسو لازم است خِیل قالو ربُّنَااللهیم در آغوش نیل تا عبور از رود یک ثمَّ استقامو لازم است پای پیمان ایستادن زخم خوردن دارد و گیرم از ما بشکند هربار پهلو ، لازم است شهر ، خاک آلودِ اسرائیلیات است ای دریغ تا غبار از قدس برداریم ، جارو لازم است * قبله ی این رود از اول رو به دریا بود و هست قدس از ما قدس از ما قدس از ما بود و هست ما به سوی خانه ی خود می رویم این روزها ما پر از شوریم و با سر می دویم این روزها @emame3vom روز و شب آماده تر ، هر روز محکم می شویم یک به یک داریم  تهرانی مقدم می شویم نقشه هاتان یک به یک دارند کوچک می شوند سنگهای ما ولی دارند موشک می شوند در کنار یکدگر ماندیم و  چون آهن شدیم ای شب صهیون ! ببین ما احمدی روشن شدیم از خروش غیرت مردان ایرانی بترس قاتل سردار ! از خون سلیمانی بترس چشم وا کن ای سپاه فیل ابابیل آمده جان پناه اصلا نمی  یابی که سجیل آمده چشم وا کن تا ببینی لشکر این راه را بیخ گوش خود ببین شمشیر حزب الله را از یمن تا شام شمشیر شهادت صیقلی است گوش صد لشگر پی فرمانده اش سیدعلی است ماجراجویی نکن جایت بمان ، آگاه باش روز و شب لرزان ز یک فرمان نصرالله باش غیرت لبنان به جوش آمد اگر ، بیچاره ای سرزمین دیگر نمی ماند تو را ، آواره ای هرگز از ایران و لبنان سر نخواهی شد ، بترس تو حریف غزه هم دیگر نخواهی شد ، بترس جای خود بنشین که دنیا را به آتش می کشیم جای خود بنشین که حیفا را به آتش می کشیم از تلاویو شما ویرانه‌می سازیم ما باز در بیت المقدس خانه می سازیم ما دیدن قدس از بلندی های جولان ، دیدنی است اشک شادی گر چکد از چشم لبنان ، دیدنی است می شود این روزها در شوری بازارتان بند پوتین سلیمانی طناب دارتان پای پیمانی که می بندیم ما آماده ایم یک به یک قاسم سلیمانی و فخری زاده ایم پهنه ی دنیای ما را عرصه ی قابیل نیست در میان نقشه ی ما جای اسرائیل نیست نعره ی جاءالحقیم این دشت غرشگاه ماست راه ما سرخ است آری پس شهادت راه ماست * گیرم از ما ناقه پی کردی ، فسویها که هست صبح را از ما گرفتی ، ظهر عاشورا که هست وعده ی عشق است و می دانم که فردا مال ماست عالمی با ما نمی ماند ؟ خدا با ما که هست در یمن در شام در بحرین و ایران و عراق هرچه از میدان مین گفتند ، گفتم پا که هست لیله الاسرای ما معراج می خواهد ، چه غم هیبت صهیون شکست  و مسجدالاقصی که هست یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور غم ندارم ، کان امر الله مفعولا که هست .