.
#روضه_امام_حسن
حرف ناگفته چشمان ترش بسیار است
اشک او راوی یک عمر غم و آزار است
روز و شب گریه کن روضه ی یک مسمار است
قلب او زخمی از ضرب در و دیوار است
داغهایی که کشیده است همه معروف است
پس ببخشید اگر روضه من مکشوف است
در نماز شب و هنگام دعا می گرید
صبح با گریه او باد صبا می گرید
یاد آن کوچه و بی چون و چرا می گرید
بعد چل سال بیادش همه جا می گرید
قصد این بار من از شعر که آقا بوده
قسمت انگار کمی روضه زهرا بوده
زهر در تن نه که از غم جگرش می سوزد
یاد مادر که بیفتد به سرش می سوزد
غرق آتش در و پروانه پرش می سوزد
از همان روز حسن با پدرش می سوزد
کودکی بود ولی رنج پدر پیرش کرد
غم مادر دگر از زندگی اش سیرش کرد
نه فقط زخم زبان از همه مردم بوده
زهر در بین غم و غربت او گم بوده
قاتلش آتش و آن خانه و هیزم بوده
دست سنگین همان کافر دوم بوده
ابتدا چادر مشکی حرم سوخته بود
بعد هم تیر کفن را به بدن دوخته بود
داشت آن روز به لب روضه ای از سر می خواند
قصه درد و غم و غربتِ حیدر می خواند
داشت از سوز جگر روضه مادر می خواند
بعد هم روضه جانسوز برادر می خواند
چشمش افتاد به چشمان برادر، با آه
گفت لا یوم کیومک به ابا عبدا...
((دل من دست خودش نیست اگر می شکند))
قصه کرببلای تو کمر می شکند
دل زینب هم از آن رنج سفر می شکند
بر سر دیدن تو شام چه سر می شکند
صوت قرآن تو در شام شنیدن دارد
چوب دست از لب و دندانت اگر بردارد
#مهدی_چراغ_زاده✍
........
📋 از حرم تا قتلگاه زینب صدا میزد حسین
#روضه_امام_حسن (ع)
#روضه_امام_حسین (ع)
حاج سید رضا نریمانی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گذاشت جلوی امام حسن تشت و آقا زهر و بالا بیاره راحت بشه اما پارههای جگر امام حسن داخل تشته؛ تا این صحنه رو بیبی نگاه کرد، شروع کرد داد زدن؛ زَجه زدن؛ حسین اومد، عباس اومد، دوتایی زیر بغلای زینب و گرفتن.
خدا رو شکر اینجا یه عده بودن زیر بغلای زینب و بگیرن.
دلا بسوزه برای اون لحظه و ساعتی که از بالای تَل داره نگاه میکنه، دورِ حسینش و گرفتن؛ یه عده دارن با نیزه میزنند؛ یه عده با شمشیر میزنند؛ یه عده دوره کردن گودال و دارن با سنگ میزنند؛ یه عده هم هیچی گیرشون نیومد شروع کردند ناسزا بگن، فحش بدن. بدو بدو زینب از بالای تَل دوید سمت گودال، دست به سرش گذاشته« آه! صَلّی عَلَیکَ مَلیکُ السَّماءِ هذا حُسَینٌ مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُنْقَطَعُ الاعْضاءِ وَ بَناتُکَ سَبایا...
اومد توو گودال، نیزه شکستهها رو کنار زد؛ شمشیرها رو از رو بدن یکی یکی درآورد. نشست کنار این بدن، دید دلش آروم نمیشه، یاد حرف مادر افتاد؛ سفارش کرده زیر گلوش و ببوس، وقتی میخواست بره میدان زیر گلوی حسینش و بوسه زد. هنوز به دل زینب یه بوسهی دیگه مونده. یه مرتبه دیدن دست برد زیر این بدن، بدن و بلند کرد:« ای خدا! این قربانی رو از ما قبول کن»؛ بدن و زمین گذاشت. یه کاری کرد دیگه این قامت راست زینب خمیده شد؛ یه مرتبه همه دیدن خم شد این لبهاش و گذاشت به رگهای بریده...
از حرم تا قتلگاه زینب صدا میزد:« حسین!»
دست و پا میزد زینب صدا میزد:« حسین!»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👇