eitaa logo
امام حسین ع
18.5هزار دنبال‌کننده
397 عکس
2هزار ویدیو
1.9هزار فایل
کانال مداحی و شعر و سبک https://eitaa.com/emame3vom
مشاهده در ایتا
دانلود
. |⇦•از دنیا دیگه سیر شدم .. و توسل به سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم ۱۴۰۰ به نفس کربلایی حسین سیب سرخی ❁•༻↷◈↶༺❁ از دنیا دیگه سیر شدم زار و زمین گیر شدم بابا کار دنیا رو ببین سه سالمه ولی پیر شدم اینا حق تو رو خوردن منو کشیدن زدن بردن به دخترت جسارت شد گوشواره هام که غارت شد دیگه مصیبت عادت شد از قصد دل منو میسوزونه میگه میخوای بری خونه برو اینجا بیابونه از بس که این دستاش سنگینه چشام چیزی نمیبینه آره یتیمی همینه «ای وای، ای وای، ای وای بابا ..» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دلگیرم من از زجرِ پست به ناقه دستامُ بست بابا سر تو روی نیُ سر من توی بازار شکست دم دروازه ساعت دیگه نمونده برام طاقت به زیر دست و پا رفتم بین نامحرما رفتم تو شلوغی کجا رفتم جامون مگه تو بزم شرابه خونم دیگه شد خرابه آره یتیمی عزابه بابا سرت تو تشت طلا بود رگات که از هم جدا بود نگاه خولی به ما بود «ای وای، ای وای، ای وای بابا ..» ــــــــــــــــــ
. |⇦•به هم خورده وضعم ... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس کربلایی حسینِ سیب سرخی ●•┄༻↷◈↶༺┄•● بابایی .. به هم خورده وضعم پریشونمُ سوخته موهام منو مسخره کردنم از بس که کهنه ست لباسام واویلا … منو میزدن بی بهونه بابایی .. روی صورتم رد خونِ بابایی .. تو این مدتی که نبودی می خوردم به جایِ غذا تازیونه بابایی .. بابایی .. فضایِ خرابه برایِ رقیه ت عذابه یه گوشه زمین گیرم و گریه هام بی جوابه واویلا … بابایی .. تموم تنم زخمیِ زیر چشمام کبوده اینا یادگاری از اون کوچه هایِ یهوده واویلا … شکستن تو بازار سرم رو بابایی لگد می زدن پیکرم رو بابایی همونی که گوشواره مو کندُ با خنده می گفت کشید از سرم معجرم رو بابایی ز خانه ها همه بوی طعام می آید ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم .. حسین …. ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•خوش آمدی تو از سفر بابا.. و بسیار جانسوز ویژۀ شهادت سلام الله علیها به نفس مرحوم حاج ●•┄༻↷◈↶༺┄•● چوبی به لبت نشسته دیدم دندان تو رو شکسته دیدم چشمان تو را پر آب دیدم دورِ سرِ تو شراب دیدم .. ــــــــــــــــــ خوش آمدی تو از سفر بابا تو رو خدا منو ببر بابا کجا یهو تو بی خبر بابا گذاشتی رفتی .. دیگه تموم گریه و زاریم تموم این شبایِ بیداریم آخه نگفتی دختری داری گذاشتی رفتی .. نزار بازم بهم جسارت شه همین لباس پاره غارت شه منو ببر که عمه راحت شه بابا بابایی .. نبودی از همه کتک خوردم یه جوری زد که عمه گفت مُردم به خاطرِ تو طاقت آوردم بابا بابایی .. *رقیه گفت به ما انتطار یعنی چه .. چهل منزل طوری انتظارِ امامش رو کشید که وقتی به وصالش رسید براش جون داد ..* بیابونا نمیره از یادم بابا تو راهِ کوفه جون دادم تو خواب من از رو ناقه افتادم بابا بابایی .. سه ساله تُ چقدر دادن آزار گوشایِ خونیمو دیدی انگار بزار بگم چی شد تویِ بازار بابا بابایی .. ما رو به همدیگه نشون میدن به زور گوشواره هامو دزدیدن به مجلس مِی ما رو کشیدن بابا بابایی .. ــــــــــــــــــ 👇
. |⇦•ما کی باشیم تا ... و توسل به سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس کربلایی ❁•༻↷◈↶༺❁ ما کی باشیم تا عشق عباسِ رقیه شب شب مستی و شب خاصِ رقیه سیصد و شصت و پنج روزه منتظریم پس سنگ تموم باید گذاشت واسه رقیه دیوونگی بکن اسمشو میبری رقیه رقیه رقیه به خدا که مثل فاطمه محشری رقیه رقیه رقیه تو زور بازو های علی اکبری رقیه رقیه رقیه بنت الکرمه سایشون سرمه همه جون منو همه باورمه همه زندگی منو مادرمه بنت الکرمه سیدةُ السادات شهزاده ـــــــــــــــــــــــــــ منظومه کرامت و جود رقیه بعد من عشق مادرم بوده رقیه چی دارم از خودم بگم برای مدحش مستنداتم همه موجود رقیه با چه شوقی عموش صدا میزنه رقیه رقیه رقیه نبض دلشه که اشتباه میزنه رقیه رقیه رقیه عین شیرِکه با نطقی مثل علی رقیه قیه رقیه سیلی به صورت اشقیا میزنه رقیه رقیه رقیه مهتاب منه تب و تاب منه خاک روضه هاشم محراب منه بازو بند منه بال و پرمه اسمش نگین انگشترمه سیدةُ السادات شهزاده ـــــــــــــــــــــــــــ خوش به حال اونا که تو بندت اسیرن حتی اگه بمیرن، از روضه نمیرن صد تا مثل حاتم طایی تو هر هفته میان که از سفرت یه لقمه نون بگیرن سایه کرمت عمری رو نوکره رقیه رقیه رقیه اونی که دل از آقای ما میبره رقیه رقیه رقیه دقیقا مث زینب محشره رقیه رقیه رقیه دنیای حسین امضای حسین دستت گره تو دستای حسین بنت الکرمه ماوای حسین بنت الکرمه دنیای حسین مهتاب منه تب و تاب منه خاک روضه هات محراب منه بازو بند من و بال و پرمه اسمش نگین انگشترمه سیدةُ السادات شهزاده
. |⇦•وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ.. و توسل ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها به نفس حاج میثم مطیعی ●•┄༻↷◈↶༺┄•● ای نامسلمونا ما نسل طاهاییم آل رسول الله، اولاد زهراییم قرآن می خونم با قد کمون يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ گوشواره می خواستی برا دخترت خب می گفتی هدیه میدادم به اون وَأَمَّا السَّائِلَ فَلَا تَنْهَرْ چرا گوشوارمو کشیدی بردی فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ نزن ظالم اشکمو درآوردی زدنم دور از چشمای عمو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا جرم من چی بوده آخه بگو و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» خوش اومدی بابا، با اینکه پر دردم من تا سحر امشب دور تو می‌گردم چیزی نیست این چشم کبود و نبین از ناقه افتادم به روی زمین خیلی سختی دیدم ولی زیر لب گفتم ان الله مع الصابرین به «ادعونی استجب لکم» سوگند نمونم حتی یه لحظه هم بی‌تو شنیدی بالوالدین احسانا بذار شونه کنم موهای خاکی تو برا دخترت دیگه نمونده مو و سیعلم الذین ظلموا منو می‌کشه همین بغض گلو و سیعلم الذین ظلموا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» عمه خداحافظ زحمت بهت دادم خیلی کتک خوردی هربار که افتادم من میرم دیگه این شب آخره بابام امشب همراش منو می‌بره فالله خیرٌ حافظاً عمه جون توو نماز شب ما رو یادت نره بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی آهای مردم مگه گناه من چی بود؟ بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ یعنی چرا جسمم شده کبود و خون آلود؟ صورت کوچیک و دستای عدو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا چطوری بشم با بابا روبرو وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا «و سَیعلَمُ الّذینَ ظَلَموا» ــــــــــــــــــ .👇
. |⇦•گفتم به خود یا که ... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 99 به نفس سید مجید بنی فاطمه ●•┄༻↷◈↶༺┄•● گفتم به خود یا که خبر از ما نداری یا که خیالِ دیدن ما را نداری حالا که با سر آمدی فهمیده ام که هر شب تو می خواهی بیایی پا نداری دور از من و عمّه کجاها رفته ای که یک جایِ سالم در سرت حتّی نداری با دخترِ تو دخترانِ شام قهراند با طعنه می گویند تو بابا نداری من را به همراهت ببر تا که بفهمم تو دوست داری دخترت را یا نداری *به حقیقتِ سه ساله ی اباعبدالله،"اللهم عجل لولیک الفرج" خدایا به علمدارِ کربلا، رهبرمون رو حفظ کن... رقیه صداش گرفته بود" مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني عَلَي صِغَر سِنّي!"بابایِ قشنگم،کی من رو یتیم کرده؟"یا ابتاه مَن ذَالّذی قَطَعَ وَریدَک...؟! " کی رگ های گردنت رو بُریده؟کی موهایِ قشنگت رو پریشون کرده؟ تا سر رو آوردن گفت:بابا! عجب خواهری داری،از کربلا تا شام هرکی اومد مارو بزنه عمه خودش رو سپر کرد،بابا! من رو با خودت ببر دیگه عمه راحت بشه،حسین... یه دختر بچه رو تصور کن،چه دستایِ کوچکی داره،استخوان بندیِ یک دختر بچه باریکِ،با پسر بچه فرق میکنه،بچه اگه دستش بسته باشه با صورت رویِ زمین بیوفته چی میشه؟ از رویِ ناقه وقتی افتاد،گفت:دستم،بابا!کجایی ببینی رقیه رو کشتن... به جانِ خانم رقیه سلام الله علیها،خدایا! قسمت میدیم،هر چه زودتر این بلا از همه ی عالم مخصوصاً از این کشورِ امیرالمؤمنین دور بفرما،خدایا،حرارتِ محبت حسین رو تو دلِ خودمون،رفیقامون،نسلمون،زن و بچه مون، روز به روز بیشتر بفرما* *حرمش با همه ی حرم ها فرق داره،اگه رفیقت یه زنگی میزنه میگه:دارم میرم کربلا،میگی: رفتی حرمِ ارباب من رو یادت نره،سلامِ مارو به آقا برسان.اما تنها حرمی که تا به رفیقت میگی میخوام برم سوریه،میگه:کِی میری؟روزش رو میگی.میگه:موقعِ رفتن یه کاری باهات دارم،صبر میکنی،میاد،میگی چیکار داری؟ میگه: یه امانتی دارم ببری حرمش،یه عروسک بهت میده،میگه:ببر حرمِ خانوم.معناش میدونی چیه؟ اگر هر بچه کوچکی گریه کرد بهونه بابارو گرفت،باید با این چیزها ساکتش کرد و آروم کرد،اما برات بمیرم،نیمه شب بلند شدگفت: عمه! من بابام رو میخوام،صدا رسید به کاخِ یزید،گفت:صدا کیِ نمیذاره من بخوابم؟گفتن:صدایِ دخترِ حسینِ.چی میخواد؟گفتن:بهونه ی بابارو گرفته،گفت:این که کاری نداره، سرِ بریده رو براش ببرید، ریختن تو خرابه، طبق رو مقابلش گذاشتن، یه نگاه کرد گفت: من که غذا نخواستم. میدونی برا چی این حرف رو زد؟ آخه سر وقتی اومد، سری که تویِ تنور بوده بویِ نون گرفته، گفتن: خواسته ی تو، تویِ این طبقِ، همچین که روپوشِ طبق رو کنار زدن، دید سر بریده ی باباست.* نمیتونم راه برم، پاهام پُر از تاوَلِ زخمی که رو گونَمِ، از سیلیِ اولِ جایِ طنابِ بابا، رو گردن و دوشِ من عمه صدام میکنه، بابا نمیشنَوه گوشِ من بخاطر زخم پا، قدم میذارم یواش اگه تو بوسم بکنی، بابایی خوب میشه جاش *همه دخترا اگه آسیبی ببینن،اول به باباشون میگن.گفت: تو مسیر وقتی سرهارو از نیزه ها بر میداشتن، رو درختی آویزان کردن، گفت: نیمه شب دیدم صدایِ گریه میاد، خودم رو به خواب زدم ببینم چه خبر شده، دیدم یه دختر سه چهار ساله جلو اومد، همچین که نزدیک شد، اومد پایینِ سر، دستش رو بلند کرد، گفت: بابا! خیلی دلم برات تنگ شده، میخوام بغلت کنم، میگه: دیدن این سر پایین اومد، این دختر سرِ بریده رو بغل گرفت. اما این بار با دفعه قبلی که بابارو بغل کرده خیلی فرق میکنه،اون دفعه بابا فقط پیشونیش شکسته بود و رگ های گردن بریده، اما این دفعه یه نگاه کرد،گفت: عمه! مگه شما نگفته بودی پیغمبر لب های بابام رو بوسه می زده؟عمه! پس چرا صبح تو مجلسِ یزید،یزید به لب و دندانِ بابام چوب میزد؟ حسین..... ــــــــــــــــــ 👇
. |⇦•سلام بابا تو آسمونا دنبالت بودم.. و توسل به سلام الله علیها ۱۴۰۰ به نفس حاج ●━━━━━━─────── سلام بابا تو آسمونا دنبالت بودم اما توی خرابه اومدی کنارِ ما صفا آوردی قدمت رو چشم، بابا بابا جونم یه دنیا حرف دارم باهات اما میخوام فقط بگم دوست دارم حالا بگم بابا حسین، بگی جونم بابا بازم بهم بگو دوستم داری خیلی وقته که نگفتی بهم بگو که تنهام نمیزاری خیلی وقته که نگفتی یا ثارَ اللَّهِ وَابْنَ ثارِه... * سر رو آوُردن مقابلِ دخترش، آخه بهانه گرفته بود، صدا به گوشِ اون ملعون رسید، گفت: چه خبره؟ گفتن: بهانه ی باباش رو گرفته، گفت: سرِ باباش رو براش ببرید، سر رو آوُردن مقابلش گذاشتن، پارچه رو از رویِ طبق کنار زد، با یه بُهتی سئوال کرد: "هذا رأسُ مَن… ؟!" این سَرِ بهم ریخته از کیه؟ گفتن: "رَأسُ ابیکَ الحُسَین" سَرِ باباته، مگه بابات رو نمیخواستی؟ دستاش کوچیک بود" فَرَفَعَتْهُ مِنَ الطَّشت حاضَنَة له" با این دستایِ کوچیکش سر رو برداشت" حاضَنَة له" مواظب بود این سر از بین دستاش نیوفته، سر رو به سینه چسبانید، شروع کرد حرف زدن: “یا اَبَتاه ! مَن ذَالّذی خَضَّبَکَ بِدِمائِک" بابا چه کسی محاسنت رو به خونِ سرت خضاب کرد؟ بابا!" مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَرِيدَيْكَ! " کی رگهای گردنت رو برید؟ بعد یادِ خودش افتاد، گفت: بابا!" مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! " کی من رو در این بچگی یتیم کرد؟ بابا!" مَنْ لِلنّساءِ الحاسرات" این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟" مَنْ لِلْيَتيمة حتّي تَكْبُر" دخترِ یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟...* چشات بسته است خوبه نمي بيني بال و پرم سوخته خوبه نمي بيني كه معجرم سوخته خوبه نمي بيني موي سرم سوخته چشات بسته است نمي بيني نگاهشون چه سنگينه هر چشمِ ناپاكي ماها رو مي بينه سيلي و تازيونه بهتر از اينه بابا ازت من يه سوال دارم ميدوني كنيزي يعني چي…؟ كسي بهم نميگه معنيشو ميدوني كنيزي يعني چي…‌؟ سيد مهدي سرخان *بابا یه مجلسی بودیم، همه جمع بودن، ما عزادار بودیم، ما گریه می کردیم، یه پادشاهی بود، دور و برش شلوغ بود، یه تشتی مقابلش بود، ما داخلِ تشت رو نمی دیدیم، این پادشاه هی چوبش رو بلند می کرد، چوبش رو که پایین می آوُرد، عمه ی من می گفت: آه...یه وقت عمه ی ما صدا زد: دست نگهدار"مُنْتَحِياً عَلي ثَنايا اَبي عَبْدِاللَّهِ" اینقدر با چوب خیزران به این لب و دندان نزن... بابا! دور و بری هایِ این پادشاه مارو نگاه می کردن، یه وقت یکیشون بلند شد، خواهرم رو با دست نشون داد، صدا زد: یا عزیز!" هَبْ لِی هَذِهِ الْجَارِیَةَ" این کنیزک رو به من ببخش... حسین... * ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. ‍ ⚫️روضه بسیار جانسوز سلام الله علیها_ویژه شب جمعه_استاد حجت الاسلام آخ بابا سلام ... *من از شما عذرخواهی می کنم،عرضم تمام" گریه ام نکنی برا من بسه،من اینو برا امام رضا امشب می خونم ....* آخ بابا سلام برگشتی ....؟!!! *کدوم بچه به باباش اینجوری سلام میده؟اول میگه سلام" چرا میگه آخ بابا!!دیگه لب و دندونی برام نمونده* آخ بابا سلام برگشتی سفرت خوش گذشت باباجان؟!! مثل یک هاله ی نور می ماند سر تو توی تشت باباجان عمه میگفت زود می آیی .... سرزده سر زدی چرا حالا؟ تو نبودی خلاصه میگویم یک نفر گوشواره هایم را .... *ان شاالله تو حرمش زمزمه کنیا ...* یک نفر زد به صورتم سیلی چشم خود را بدوز معلوم است چند روزی گذشته است اما جای دستش هنوز معلوم است * بابا * کمرم درد می کند اما نگرانم نباش چیزی نیست باید عادت کنم چنین دردی توی این خانواده موروثی ست *الله اکبر ...* دستی از پشت خیمه ها آمد ناگهان راه چاره ام گم شد در هیاهوی غارت خیمه ناگهان گوشواره ام گم شد ..... تا رسیدیم شام دخترها همه من را اشاره میکردن میشنیدم صدای نجواشان صحبت از گوشواره میکردن ..... تو رفتی و رقیه پژمرد .... کتک زدشمن فدک خورد .... در آن شبی که تو نبودی بگو تو با عمویم عباس نیلوفری شده گل یاس زبس که شمر دون مرا زد حسین ...... وای ........ *شب زیارتی مخصوصه ی ابی عبدالله هستا،چه گفتی چه نگفتی تموم شدا .... حسین ...... وای ........ .
. |⇦• و توسل جانسوز ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها و اسارت خاندان آل الله و جگرم سوخته،صدام شرر داره *دیدی جیگر بسوزه ناله اثر میکنه،یه بابا می گفت: همه می ریختن به هم...یه بابا می گفت:در و دیوار گریه می کرد....* جگرم سوخته،صدام شرر داره یا حسین گفتنِ من اثر داره باید این بُزدلای شام بدونن نوه ی ابوتراب جگر داره *بابا! هر چی زدن گفتم:فقط بابامو می خوام..گفت: می خوای نزنیمت نگو:بابا...گفتم:دوباره بابا...* سر تا پا شبیه باغِ لاله ام نیمه شب گُر می گیرم با ناله ام فاطمه شدن به سن و سال که نیست من خودم یه زهرایِ سه ساله ام چی میشه بیای و بهترم کنی فکری واسه چشما ترم کنی من میخوام بازم رو زانوت بشینم من میخوام خودت چادر سرم کنی باباجون! مثه تو دنیا نداره تو دلم جز تو کسی جا نداره دخترا منو به هم نشون میدن میگن این دخترِ بابا نداره تو رو هی می بوسیدم یادش بخیر رویِ پات می خوابیدم یادش بخیر واسه من قصه می گفتی یادتِ خوابای خوب می دیدم یادش بخیر بعدِ تو دستای بسته رو دیدم وَرَمِ پاهایِ خسته رو دیدم از روی ناقه زمین که افتادم مادرِ پهلو شکسته رو دیدم میخونم با این لبایِ پر زخون زیرِ لب اِنّا اِلیه راجعون نباید محتضر رو تنها گذاشت این شبِ آخری رو پیشم بمون تو بخوای بازم کبوترم بابا با پرِ شکسته می پرم بابا به زیر دست و پا افتادم ولی روسری نیوفتاد از سرم بابا دلا رو با روضه بی قرار کنم همه رو به داغِ تو دچار کنم نون و خرما جلو پام پرت می کنند چند روزِ گرسنه ام چیکار کنم دَمِ دروازه همین که رسیدم چیزی جز بی احترامی ندیدم تو شلوغی وسطِ نامحرما صدای آهِ عموم رو شنیدم از نگاهِ تند و تیز بدم میاد تویِ شام از همه چیز بدم میاد مجلسِ شراب منو ریخته به هم خیلی از اسمِ کنیز بدم میاد *یه جوری نگام کرد،عمه ام منو زیر چادرِ خودش پنهان کرد.... تو خرابه سر رو بغل کرد،خوب به سر نگاه کرد،اول میخواست از خودش بگه،هزار تا حرف آماده کرده بود،میخواست گِله کنه، تا نگاش به سر افتاد، دردای خودش یادش رفت،اول از همه نگاش افتاد به محاسنِ بابا،دختر دارها میدونند،دختر رو صورت باباش حساسِ "مَنْ ذَا الَّذی خَضَبكَ بِدِمائكَ؟"... سر ابی عبدالله دو سه تا منزل قبل از شام ؛قبل از خرابه،رسید به یه منزلی ،دِیرِ راهب،روضه اش مفصلِ،اما تاریخ رو ورق بزنی می بینی تو دیر راهب،اون راهب نصرانی سر امام رو با گلاب شست،همه ی سر رو شست،خون ها رو از رو محاسن پاک کرد،سر تمیز،شستشو شده،معطر،اما توی خرابه وقتی سر رو دستِ دختر دادن،پر از خون بود،من از امام زمان عذر می خوام،روضه رو خود امام زمان خونده….حضرت میخواد سلام بده: “أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ” سلام بر آن دندانِ چوب خورده... چیکار کردن با صورت؟ چیکار کردن که محاسن غرقِ خونِ؟ امام زمان میگه: "الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ" یه نگاه کرد دید یه دندون سالم برا باباش نذاشتن،لبا ترک ترک و پاره است،امام زمان میگه:چوب رو نمی زد،"الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ" یعنی سلام به اون آقایی، که چوب رو می کوبیدن رو دندوناش...اینقدر رقیه هم تو صورت خودش زد،سر افتاد؛دخترم افتاد... مرحوم ربانیِ خلخالی در کتاب ستاره ی درخشان شام داره: بی بی زینب وقتی برگشت مدینه،روضه خونی گرفت،همه زن های مدینه رو بی بی جمع کرد،خودش شروع کرد روضه خوندن،از گودال گفت،از عباس گفت،از شیرخواره گفت،نوشتن همه حرفاش رو که زد،یه مرتبه دیدن زینب آروم گرفت،ساکت شد،دقایقی سکوت کرد،یه آه کشید،یه مرتبه زیر لب گفت:" "فَأمّا رُقَیه"... یکی از بزرگان و علماء نقل میکنه:میگه: در عالم مکاشفه یکی از بزرگان،میگه:خانوم زینب رو دیده بود درشمایلی از نور،گفته بود: خانوم جان! این همه روضه،از کربلا تا شام،کجا شما پیر شدید؟کجا سخت گذشت؟ خانوم فرموده بود: همه روضه ها یه طرف،یه جا خیلی سخت گذشت،پیر شدم،اومدم گوشه ی خرابه دیدم سر داداشم یه طرف رو خاک،امانتِ داداشم یه طرف رو خاکِ،کدوم رو بغل کنم،سرِ حسین رو بغل کنم،دخترش داره جون میده...حسین... .
. |⇦•حق داری نشناسی پیر شدم... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس سیدرضا نریمانی ●━━━━━━─────── حق داری نشناسی پیر شدم حق داری نشناسی زمین گیر شدم دخترتم هنوز این دَمِ آخر از تو و مادر پیر تر و پیر تر دخترتم هنوز با موی کم پشت میریزه مشت مشت زجر که منو کشت امون ای فلک بابایی کمک کتک با کتک فرق میکنه زدن با زدن بدن با بدن سه ساله با زن فرق میکنه حق داری نشناسی پیر شدم حق داری نشناسی زمین گیر شدم تو بابامی هنوز با لب خونی باز تو میتونی قصه بخونی تو بابامی هنوز صبح میری بازار میخری گوشوار، پیرهن گل دار تنم شد سیاه بریم بزم شام نگاه با نگاه فرق میکنه زمین خورد رباب نریختن گلاب گلاب با شراب فرق میکنه حق داری نشناسی پیر شدم حق داری نشناسی زمین گیر شدم سرت زخمی ولی باز میدرخشی شمرُ نبخشی زد منو‌ وَحشی سرت زخمی، ولی زخمتو بستم با پر خسته ام خیلی شکسته ام من از خواهرم شکسته ترم ورم با ورم فرق میکنه همش حرف بد دیدم وقتی زد لگد با لگد فرق میکنه امون ای فلک بابایی کمک کتک با کتک فرق میکنه زدن با زدن بدن با بدن سه ساله با زن فرق میکنه حق داری نشناسی پیر شدم حق داری نشناسی زمین گیر شدم ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•گفتم میای، با اکبر میای... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── گفتم میای، با اکبر میای سوار اسب با اصغر میای فکرشم نمی‌کردم با سر میای ابر چشات خونه، بارونه خرابه‌مون مثل زندونه بابا جون! بیا ما رو ببر خونه کجا بودی محبوبم؟! بدون تو آشوبم حال منو می‌پرسی تو خوب باشی، من خوبم! موهات چی شده باباجون؟! چشات چی شده باباجون؟! فدای لب شیرینت لبات چی شده باباجون؟! تنگ غروب، تو هجوم غم مثه رباب، سینه می‌زدم می‌شکست بغض دل‌تنگی حرم میومدن دخترای شام به دیدن اشک بی‌صدام دیدن چادر پاره و عصام اگه تو رو می‌دیدن بهم نمی‌خندیدن عصای کوچیکم رو ازم نمی‌دزدیدن پاهامو ببین باباجون! موهامو ببین باباجون! چشاتو به سختی دیدم چشامو ببین باباجون! دیدی بابا شد موهام سفید از بس‌که زجر موهامو کشید آخرش به دادم، مادرت رسید دل‌تنگتم بیشتر از همه میگن شدم عین فاطمه مادرت بغلم کرد یه عالمه می‌خوام به پات پرپر شم می‌خوام برات مادر شم شونه کنم موهاتو اگه یکم بهتر شم ندارم جون باباجون! بریم خونه‌مون باباجون! رو نی به عمو عبّاسم سلام برسون باباجون ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•ای پدر! چشم تو روشن... / و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── ای پدر! چشم تو روشن؛ شب بیداری ماست به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا! کاروان بعد تو، ساکت ننشست؛ ای بابا! حیدر قافله‌ات، تیغ دو دم را برداشت به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت كوفه را با نفس خویش چنان مقبره کرد خطبه‌ای خواند که کار همه را یک‌سره کرد من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است دخترم؛ دختری از تیره‌ی اُمّ‌َالنّجبا عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه آهم، ارثی است که از خطبه‌ی زهرا بُردم شام گریاند مرا؛ آبرویش را بُردم عمّه آموخت به من شکوه‌ای از غم نکنم زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم گله‌ای نیست؛ گله، حوصله هم می‌خواهد من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم می‌خواهد چند وقت است که شانه نزدی بر مویم بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم خورده شلّاق روی بال و پرم؛ چیزی نیست لگد زجر، شکسته کمرم؛ چیزی نیست پای چشمم، گُل زخم است؛ فدای سر تو دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو مهربانم! تو چرا پاره شده لب‌هایت؟ چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت راهی طشت شدی از سر نی؛ می‌دانم گریه کردی وسط مجلس مِی‌ می‌دانم بی‌حیا، جام به دست آمد و من می‌دیدم چوب‌دستی به لبت می‌زد و من می‌دیدم عمّه‌جان بود مراقب؛ سر ما پایین بود ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر داغ ناموس تو، ناگفته بماندبهتر پیش من بود اگر امشب، به عمو می‌گفتم از غم کوچه و بازار به او می‌گفتم آن‌که از بام به پیشانی تو سنگ زده دخترش هم به روی صورت من چنگ زده در شلوغی و دف و رقص در آن هلهله‌ها آه از اشک رباب؛ آه از آن حرمله‌ها راستی! حال رباب از همه آشفته‌تر است گریه‌اش بند نمی‌آید و خونین‌جگر است همه‌ی راه، نگاهش به سر اصغر بود بود گهواره اگر، حال دلش بهتر بود راستی! باخبری از شب جاماندن من؟ شب هق‌هق، شب شلّاق زدن بر تن من از روی مرکب خود، یک‌سره فریاد کشید دست من روی سرم بود؛ سرم داد کشید پدر آنقدر بگویم، نفسم بند آمد پنجه انداخت به مویم؛ نفسم بند آمد *وای ..فرمودن: "وضعت فمها على فمه الشّريف" بابا جان همیشه من تو بغلت بودم امشب تو ،تو بغل منی"ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّريف" لب رو لبهای بابا گذاشت، یه مرتبه عمه دید دستش آزاد شد، سر کنار غلتید، بچه افتاد، همه اومدن ببینن چه خبره، صدا زد کنار برید داغ این یکی برام بسه ..ای حسین ..* شام را ویران کردم با ناله‌ی بابا بیا عالم را حیران کردم با ناله‌ی بابا بیا من را ببر؛ بابا بیا ای همسفر؛ بابا بیا آشفته گشته موی دختر تو؛ بابا بیا رویم شبیه روی مادر تو؛ بابا بیا شرمنده‌ام ز روی خواهر تو؛ بابا بیا وای از زخم گلوی پرپر تو؛ بابا بیا خونین پیکر؛ بابا بیا ای هم‌سفر؛ بابا بیا یا حسین ... امشب کنج ویرانم، مهمان من؛ بابا بیا تا به سحر می‌خوانم، درمان من؛ بابا بیا ای یوسف کنعانم! ای جان من! بابا بیا ای قاری قرانم! جانان من! بابا بیا عشق بی‌سر؛ بابا بیا ای هم‌سفر؛ بابا بیا یا حسین .. سوز بده بر سخنم؛ به دل سوخته‌ی خواهرت تا که بگویم سخن از تن صدچاک علی‌اکبرت ناله زنم، یاد کنم ز لب خشک علی‌اصغرت گوهر اشکم، شده ایثار تو؛ گریه کنم یاد علمدار تو ای حسین .. ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•خودم را می‌کِشم سویت... / و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── خودم را می‌کِشم سویت؛ دو پای ناتوان را نه غمم از یاد بردم؛ طعنه‌های کودکان را نه سر تو رفت و قولت نه؛ یقینم بود می‌آیی به عمّه صبر دادی؛ دختر شیرین‌زبان را نه تمام دختران خوابند زیر چادر عمّه یتیمت را ببر؛ سربارم امّا عمّه‌جان را نه خدا صبرت دهد؛ دیدی که می‌خندند بر وضعم که بر هر زخم طاقت داشتم؛ زخم‌زبان را نه شنیدم غارتت کردند و عریانت به خود گفتم که دزدان را نمی‌بخشم؛ خصوصاً ساربان را نه حلالت می‌کنم ای تازیانه؛ سنگ خاکستر حلالت می‌کنم ای خار امّا خیزان را نه همین‌که چوب می‌خوردی، لبانم چاک می‌خوردند به او گفتم بزن من را ولیکن آن دهان را نه طنابی در تمام شهر دور گردن ما بود فقط گفتم بکش مویم ولی این ریسمان را نه گذشتم با مکافات از حراجی یهودی‌ها من عادت داشتم بر درد؛ درد استخوان را نه به من برمی‌خورد؛ ما سفره‌دار عالمی هستیم بیاندازید سویم سنگ امّا تکّه نان را نه اگرچه کودک و پیرش، هولم دادند و مو کندند پدر بخشیدم آنان را ولی پیر زنان را نه ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•خورشیدِ من آمدی شبانه... / و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس حاج محمود کریمی ●━━━━━━─────── خورشیدِ من آمدی شبانه قدری بغلم کن عاشقانه نشناختمت در اول کار نفرین خدا به این زمانه کی زیر گلوت را عزیزم اینطور بریده ناشیانه تقصیر حرارت تنور است این سوختگی زیر چانه امروز شبیه موی تو سوخت آن موی بلند دخترانه اوضاع مناسبی ندارم چه خوب که آمدی شبانه من که همه عمر رفته بودم تنها به مجالس زنانه رفتم وسط شرابخواران کَت بسته، به زورِ تازیانه بَر خورده به من، چرا نبوده؟ ! برخوردِ کسی مودبانه من دختر شاه عالمینم دادند ولی به من اعانه در راه، شتر تکان نمیخورد خوردم کتکی به این بهانه هر بار طناب را کشیدند خوردیم زمین دانه دانه من سیر غذا نخوردم اما خوردم دل سیر تازیانه افتاد سرت ز روی شاخه افتاد سرم به روی شانه هر سنگ که بر سر تو میخورد میکرد به سمت ما کمانه از خاطر من نمیرود… نه … آن ضربه ی چوب وحشیانه سالم لب من ، لب تو زخمی؟ ! واللهِ که نیست عادلانه دیگر ز سفر بدم میاید کِی می بری ام پدر به خانه ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .
. |⇦•گریه نکن اینقده اشک غم... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس کربلایی حسین سیب سرخی ●━━━━━━─────── گریه نکن اینقده اشک غم نریز گریه نکن خرابه رو بهم نریز گریه نکن گریه نکن گریه نکن گریه نکن الان میان میزننت گریه نکن نذار کبود بشه تنت گریه نکن گریه نکن گریه نکن یکم چشات و هم بذاری بابا آروم میشه دردی که داری بابا اِنقده گریه میکنی ای بابا اشک رباب و درمیاری بابا دیگه آروم نمیشم تا بابام بیاد یا منو ببر به پیشش یا بابام بیاد مَنِ الَّذي أَيْتَمَني بابا حسین عشق مَنی... میزدنم عمو‌ نمیدونه‌ کبوده بدنم میزدنم دندونم افتاده تو شام از دهنم میزدنم ...میزدنم ... تاره چشام، آروم‌نمیشم آخه بابامو‌میخوام تاره چشام، دوس ندارم پشت سر ناقه بیام نفس کشیدنم عذابه بابا رو دست من رَدِّ طنابه بابا مگه بابام نمیدونی که بابا مارو آوردن تو‌خرابه بابا دیگه هیچی نمیخوام تا بابام بیاد دیگه بازی نمیایم تا بابام بیاد مَنِ الَّذي أَيْتَمَني بابا حسین عشق مَنی... آبله هام بهونه ای شده برایِ گِله ها آبله هام زیاد میشد وقتی که تو هلهله ها گوشواره هام برا اونیکه سر بریده صله شد النگوهام سوغاتیای دختر حرمله شد قسمت من حالِ خرابه، بابا همه سؤالَم بی جوابه، بابا یکی نبود بگه به خولی، بابا جامون مگه بزم شرابه، بابا دیگه بیدار می مونم تا بابام بیاد شده تب دار می مونم تا بابام بیاد مَنِ الَّذي أَيْتَمَني بابا حسین عشق مَنی... کنون که داغ تو بر سر هم اثر بگذارد چه مرهمی ز غمت عمه بر جگر بگذارد برو بهشت که جبریل جای خِشت خرابه برای زیر سرت بالشی زِ پر بگذارد سه سال داری و صد زخم باید عمه ات امشب برای غسل تنت وقت بیشتر بگذارد کجاست؟ فاطمه تا بازوی شکسته ببیند علی کجاست؟ به دیوار غصه سر بگذارد منم‌حسین و تو عباس پس رواست که عمه کنار پیکر تو دست به کمر بگذارد تن کبود تو را بین قبر می نهم اما هِلال قامت رنجیده ات اگر بگذارد کنار عمه، بمان من نمی گذارم از این پس در این خرابه کسی با تو سر به سر بگذارد بمان عزیزِ دلم قول میدهم نگذارم دوباره چوب قدم بر لبِ پدر بگذارد ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•ای پدر! چشم تو روشن... / و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ السَّلامُ عَلَیْکَ یَا نُورَاللَهّ يا اَبا عَبْدِالله، أَلسَّلامُ عَلی مَنْ طَهَّرَهُ الْجَلیلُ، أَلسَّلامُ عَلى مَنِ افْتَـخَرَ بِهِ جَبْرَئیلُ،أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ناغاهُ فِی الْمَهْدِ میکآئیلُ،أَلسَّلامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلیبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّریبِ،أَلسَّلامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضیبِ، أَلسَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ..." ای حسین... اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنْتَ الْحُسَیْنِ الشَّهیدِسَیِّدَتَناومولاتنا یا رُقَیَّةَ ای پدر! چشم تو روشن، شب بیداری ماست به اباالفضل بگو: وقت علمداری ماست *راستی چرا عمو رو ‌نیوردی؟ تو ‌که بی عمو جایی نمیرفتی، بعضی حرفارو به تو‌نمیتونم بگم به عموم میخواستم بگم ...* خصم، بیهوده به ما سلسله بست؛ ای بابا! کاروان بعد تو، ساکت ننشسته؛ ای بابا! حیدر قافله‌ات، تیغ دو دَم را برداشت به اباالفضل بگو: عمّه، عَلَم را برداشت کوفه را با نَفَس خویش چنان مقبره کرد خطبه‌ای خواند که کار همه را یک‌سره کرد من هم از زینبم و در رگ من، خون علی است سوختم؛ سوختن از عشق تو، قانون علی است دخترم؛ دختری از تیره‌ی اُمّ‌النّجبا عمّه، بسته به سرم معجری از جنس حیا لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه *هرقطره اشکم خونه ی این شامیارو‌خراب میکنه، قطره های اشکم سیل میشه دشمنت رو باخودش میبره * لشکرم، اشک من و سنگر من، ویرانه درس عزّت بدهم بر پسر مرجانه *خانم زینب جوری این دختر رو بار آوُرده، به نقل معروف: مادر، رقیه رو وقتی به دنیا آوُردش از دنیا رفت، لذا این سه ساله مادر نداشت،توجه عمه بهش بیشتر بود ،برا همین‌خیلی بابایی شده بود،برا همین عاطفه اش به بابا فرق میکرد،لذا تو ‌مدرسه زینب بزرگ شده بود، زینب هم که توی دامن زهرای مرضیه بزرگ شده بود، واقعا بچه اینجوری بار اومده که گریه کرد مثل مادربزرگش، نه گریه ی ضعف، یه بار برا دردهاش گریه نکرد، مادرش هم تو ‌مدینه یه برا پهلوش گریه نکرد، فقط میزد تو سینه اش میگفت: علی غریبه، رقیه هم میزد رو‌پاش میگفت بابام کجاست؟* آهم، ارثی است که از خطبه‌ی زهرا بردم شام گریاند مرا؛ آبرویش را بردم عمّه آموخت به من شکوه‌ای از غم نکنم زخم هم شد؛ سر خود پیش کسی خم نکنم حرفی از آبله، از زخم به زینب نزدم خاطرت جمع؛ به نان صدقه، لب نزدم *بابا خاطرت جمع، داشتم از گرسنگی می مردم، اینقدر گرسنه شده بودم، تشنگی یادم رفته بود، دیدم نان وخرما میدن لب نزدم ...* ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇.
. |⇦•گِله ای نیست... / و توسل به سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم۱۴۰۱ به نفس سیدمهدی میرداماد ●━━━━━━─────── گِله ای نیست؛ گِله،حوصله هم‌میخواهد من دلم تنگ شده؛ بوسه دلم می‌خواهد *یه ساعت وقت داشته باشم فقط می بوسمت، اینقدر منتظر بودم تو بیای ..از اینجا به بعد دیگه این بچه قرارش از دست رفت، شب آخر بنارو‌ گذاشت به گریه کردن، یه جوری گریه کرد شهر رو ریخت به هم، یه‌جوری گریه کرد صداش رسید به اون ملعون، از خواب نحسش بیدارشد، گفت: چیه این صدا،مال کیه؟ از کجاست؟ گفتن: از خرابه میاد، گفت: کی داره اینجور گریه میکنه؟ مگه اینها هنوز نفس دارن؟! مگه جون دارن گریه‌کنن؟ گفتن: آری، حسین یه دختر کوچیک‌داره این بچه تا باباش رو‌ نبینه آروم ‌نمیشه، باباش رو‌ میخواد... علامه مجلسی اینجارو‌ نقل کرده میگه نانجیب صدازد: "اِرفَعُوا رَأسَ أَبِیهَا وَاَطرَحُوا إِلَیهَا"......سرباباش رو‌ بندازید جلوش، یه کاری کنید صداش دیگه بند بیاد، زینب فهمید چه‌ خبره، دید جلو در شلوغ شد.. مرحوم ربانی خلخالی در کتاب ستاره درخشان شام مینویسه، میگه: تا دید دارن سر رو‌ میارن عمه ی سادات بلند شد، اُم کلثوم بلند شد، رباب بلند شد، زنا جلو‌ در خرابه ایستادن، نیارید سر رو ،ما آرومش میکنیم. چیکار کردن ؟یکی رو با لگد زدن،یکی رو با تازیانه زدن، ریختن تو ‌خرابه مثل مدینه که ریختن تو ‌خونه ی ‌مادر ما، همه رو زدن سر رو ‌گذاشتن جلو این بچه... این سؤال رقیه که گفت: "ما هذا الرأس ؟"مثل عمه اش زینب بود، مثل اون سؤال توی قتلگاه بود، که آیا تو‌حسین‌منی ؟ این سؤال از رو ‌نشناختن نبود، میدونی چرا گفت این سر کیه؟ با تعجب گفت: گفت تو بابای رقیه ای؟ مگه چند روز من ندیدمت؟ بیست و پنج روزه ندیدمت، چیکار کردن باهات؟حسین ..... سر رو بغل کرد، آروم سر رو آورد بالا، آروم دست میکشید، حالا لحنش عوض شد ...* چند وقت است که شانه نزدی بر مویم بغلم کن ولی آهسته؛ کمی پهلویم خورده شلّاق روی بال و پرم چیزی نیست لگد شمر، شکسته کمرم پای چشمم، گُلِ زخم است؛ فدای سر تو دخترت می رود از دست؛ فدای سر تو *سر رو أوُرد بالا، دست کشید، آدمی که نمی بینه یا کم می بینه دست میکشه، با حس لامسه خیلی چیزا رو میفهمه، تا دست کشید، گفت:* مهربانم! تو چرا پاره شده لب‌هایت؟ چقدر خاکی و خونی است سر زیبایت راهی تشت شدی از سر نی؛ می‌دانم گریه کردی وسط مجلس می‌؛ می‌دانم بی‌حیا، جام به دست آمد و من می‌دیدم چوب‌دستی به لبت می‌زد و من می‌دیدم عمّه‌جان بود مراقب؛ سر ما پایین بود ولی آن مرد نگاهش چقدر سنگین بود خواهرم، نه دلم آشفته بماندبهتر داغ ناموس تو، ناگفته بماند بهتر *دیگه طاقت نیاورد، دست کشید رو لب ها ،دست کشید رو‌محاسن، دید پُر خاکِ ،پُر خونِ... من از شما سؤال میکنم بعد ازلب و بعد از محاسن چیه؟محاسن رو زد کنار انگشتاش رو‌گذاشت روی رگهای بریده، دید رگ ها از هم جدا جدا شده... اونجا چیکار کرد ؟ می دونست باباش بالاسَرِ داداش اکبرش چیکار کرده، شنیده بود از عمه اش، شاید شنیده بود از خواهراش، باباش وقتی رسید بالا سر اکبر، سر رو به زانو‌ گذاشت آروم‌نشد، رقیه هم سر بابارو روی زانو گذاشت آروم نشد، بابا سر علی اکبر رو به سینه چسبوند آروم‌نشد، رقیه هم سر بابا رو به سینه چسبوند، آروم نشد... شنیده بود باباش صورت به صورت داداشش گذاشته " وَ وَضَعَ خَدَّهُ عَلَى خَدِّه "رقیه هم همین کار رو‌ کرد، صورت روی صورت بابا گذاشت ،لباش رو روی لبهای بابا گذاشت... کنار بدن علی اکبر همه گفتن:‌حسین جان داد، تا زینب رسید، زینب حسین رو برگردوند، اگه خواهرش نبود بابا و پسر کنار هم رفته بودن... زینب دست گذاشت رو شونه ی حسین، حسین رو زنده کرد، اما تو‌ خرابه زینب دیر رسید، تا اومد بچه رو برداره، دید سر یه طرف، رقیه هم یه طرف، همه بگید حسین .....* ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
‍ . |⇦•سلام بابایی! خوبی؟... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب ۱۴۰۰ به نفس حاج ❁•༻↷◈↶༺❁ سلام بابایی! خوبی؟ چطوره حالت؟ نمی‌تونم پاشم واسه استقبالت من تویِ آسمون می‌گشتم دنبال تو ولی اینجایی راه گم کردی شاید باباجون! عجب رویایی خیلی خوش اومدی صفا آوردی راستی بگو منو به جا آوردی؟ منو می‌شناسی؟ خودت رو یک لحظه بذار جایِ من سه ساله رو با داغ تو پیر کردن منو می‌شناسی؟ مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ کجاست آغوشت؟ دستات کجا جا مونده؟ همون دستایی که من رو می‌خوابونده تعریف کن تا کجاها رفتی نگفتی دختری هم داری؟ باید از روی شونه‌اش بارِ غمو برداری میگن تو بابای مَنی، بابایی! میشه باهام حرف بزنی، بابایی! بابای خوبم کی چشمای نازتو بسته بابا؟ کی دندون تو رو شکسته بابا؟ بابای خوبم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ سرم سنگینه، چشمام چه تار می‌بینه برام دیدار تو آخرین تسکینه من خاطرات تلخی دارم دیگه طاقتم از غم طاقه این راز بین ما دو تا باشه یه شب از ناقه… امون از اون شبِ سیاهِ صحرا الهی هیچ دختری نمونه تنها چه دردی دارم چشات نبینه روز بد، بابایی! هم سیلی میزد هم لگد، بابایی! چه دردی دارم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم ــــــــــــــــــ *شروع کرد با بابا حرف زدن:" مَن ذا الذي أيتمني على صغر سنّي ؟" من که سنی نداشتم، چه کسی من رو یتیم کرد؟" مَن لِليَتيمَة حتّى تَكبُرَ؟ " دختر بچه ی یتیم اگه بخواد بزرگ بشه چه کسی رو داره؟" مَن لِلنساء الحاسِرات ؟ " این زنهای بی پناه چه کسی رو دارن؟...* ما رو تا می‌شد از بین مَردم بردن ما رو از راه بازار شام آوردن ما رو با دست نشون می‌دادن به ماها ناسزا میگفتن داداشم از خجالت آب شد چها میگفتن! چشمِ عمو عباسمو دور دیدن به معجرایِ پاره‌مون خندیدن هزار بار مُردم نگاهاشون از سیلی سنگین‌تر بود مردن برای من از این بهتر بود هزار بار مُردم مَنِ الَّذي أَيتَمَني بابایی؟... بابایِ خوبم •✠•اَلّلهُمَّـ عَجِّل‌لِوَلیِّڪَ الفَرَج•✠• ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•سر و رویت بهم خورده .. و توسل به سه سالۀ حضرت اباعبدالله سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس حاج مهدی سلحشور ●•┄༻↷◈↶༺┄•● رواقِ خاک آلودِ شبستانی که من دارم کجا و شأن بی پایان مهمانی که من دارم ببافم فرش قرمز رنگ با گیسویِ خونینم به کار آید همین مویِ پریشانی که من دارم *فرش ندارم جلو پاهات بندازم .. از مهمون نوازیم شرمندتم باباجان .. از این سه ساله مدد بگیر به چشماتون التماس کنید .. امشب گره خیلی داریم .. دستامون خیلی خالیه آی دستایِ تاول زده ... یه نگاه کرد به سر گفت :* سر و رویت به هم خورده .. *این چه پیشونی برای تو درست کردند.. آی قربون دندونای شکسته ت برم .. آی قربون این صورت خاکیت برم ... اگر من بودم نمیذاشتم تو رو کنج تنور ببرن ..* سر و رویت بهم خورده ولیکن باز زیبایی ندارد هیچ کس مثل پدر جانی که من دارم اگر چه خاکی هست اما شبیه تشت اصلاً نیست بیا بنشین عزیزم رویِ دامانی که من دارم .. *تا چشماش افتاد به لب و دندان ، گفت :...* الهی بشکند دستی که محکم خیزران کوبید شده لب پَر ، لبِ قاریِ قرآنی که من دارم به جای دست از مویم بلندم کرده از بس زجر پریشان تر شده مویِ پریشانی که من دارم نمیدانم که از ضعف است یا که از شکستن هست دلیلِ از سرِ شب دستِ لرزانی که من دارم سراغت را گرفتم ، با لگد سرباز رومی زد زبانم را نمی فهمد ، نگهبانی که من دارم ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
|⇦•نکنه روبرومی.. و توسل به سلام الله علیها اجرا شده ماه مبارک رمضان ۱۴۰۰ به نفس سیدرضا نریمانی ●━━━━━━─────── نکنه روبرومی، خودتی یا عَمومی نشناختمت هنوزم، خودت بگو کدومی صورتِ نصفه نیمه، حال سرت وخیمه به همه گفتم این سر، تموم زندگیمه خوش اومدی بابا،خونه ی دخترت امشب مهمونم‌ شد سرت امشب،کنج خرابه منو ببخش حالا،دخترت دیگه زیبا نیست وقتی که دیگه بابا نیست،چطور بخوابه منو زدن، منو زدن، دشمنت سرم ریخت منو زدن، منو زدن، صورتم به هم ریخت *دیدید وقتی یه بچه ای دستش یا پاش میشکنه، از گریه ی اون بچه مادرش شروع میکنه به گریه کردن، وقتی می بینه مادرش داره گریه میکنه سعی میکنه به دردش غالب بشه تا مادرش آروم بشه، تا سر تو بغلِ رقیه قرار گرفت، دید وضعِ سَرِ باباش از خودش بدتر شده، موهای باباش سوخته و خاکستری، پیشونی شکسته، یه جوری این گردن رو بریده بودن، این رگها به هم چسبیده شده بود، شروع کرد باباش رو دلداری دادن، گفت: بابا! غصه ی من رو نخوری...* مگه تو صورتم امشب به غیر از خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی یه بار حتی نخندیدی یکی دستش تو تاریکی به گونم خورده، چیزی نیست یکی از من یه گوشواره امانت برده، چیزی نیست *یه عده وقتی سفر میرن، یک نفر خرج میکنه، ما بقی موقع برگشتن حساب میکنن، گفت: بابا!..* درشام، شامِ هر شبِ ما تازیانه بود عمه تمامِ خرجِ سفر را حساب کرد ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .
. |⇦•دل پر آهه... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم به نفس کربلایی حسین ستوده •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ دل پر آهه، طفل سه ‌ساله‌ی تو نزدیکِ یه ماهه همدم درده، روزای خوبمون دیگه برنمی‌گرده من دیگه اون رقیه‌ای که واسه تو ناز بکنه نمیشم اونی که با نوازش تو چشماشو باز بکنه نمیشم من دیگه اون رقیه که بخوابه روی پرِ قو نمیشم اون که بلند حرف نمی‌زد حتی یه بار باهاش عمو نمیشم بابا! قدیم کجا، الآن کجا، عمو کجا، سنان کجا «بابا حسین، بابا حسین » خاطره‌هامون رد میشه از جلوی چشمام و غمامون یکی دوتا نیست دنیا یه چند وقته دیگه به کام ما نیست من دیگه اون رقیه‌ی روز و شبای مدینه نمیشم اونی که هیچکی حقی نداشت سایشو حتی ببینه نمیشم من دیگه اون رقیه‌ی گذشته با موی بلند نمیشم اونی که لکنت زبون نداشته وقت حرف زدن نمیشم بابا شبیه تو منم یه دست دندونامو زد و شکست اشک چِشامه خیلی دلم تنگه برا عروسکامه دلم گرفته روزای خوب بچگیم و غم گرفته من دیگه اون رقیه که مرگش و از خدا نخواد نمیشم اونی که توی این سه سال به عمه زحمت نمی‌داد نمیشم من دیگه اون رقیه که نرفته بود بازار شام نمیشم من دیگه اون دختری که ندیده بود بزم حرام نمیشم بابا! بازم میخوای بری سفر خسته شدم منم ببر میشه بگی که من هنوز نازم شونه بزن موی من و بازم دست توی موهای تو میندازم شونه بزن موی من و بازم موم سوخت، شبیه مادر تو پهلوم سوخت بابا ببین تموم بازوم سوخت میون شعله چِشم و ابروم سوخت ای کاش به گوش من نمی‌رسید حرفاش جوری زدش رو صورتم موند جاش به خدا سنگینه بابا دستاش «مَنِ ألْذَی أیْتَمنی بابا حسین!» دیگه نگم برات سرم چی شد میشه نپرسی چادرم چی شد رفتی نگفتی دخترم چی شد تاره، چشای من نمی‌بینه آره شده لباسای تنم پاره حتی واسم نمونده گوشواره فرشه زیر قدم‌های تو که فرشه ولی چرا تن تو بی سر شه گریه کنم دلم سبک‌تر شه نبودنت بهونه‌گیرم کرد فکر سر بریده پیرم کرد تو رفتی و زجر اسیرم کرد ای داد می‌زنه روی سر من فریاد می‌سوزونه زخمِ تنم رو باد خبر داری که دندونم افتاد شمردی بابا چندتا لگد خورده به پهلوی دخترت حسین وااای.. ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•من نه بازار میام... و توسل به حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده به نفس کربلایی حسین ستوده •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ من نه بازار میام نه عروسک میخوام عمّه مهمون رسید من همون روسری و می‌خوام که بابام خرید بی صدا بگم... صورتم شکسته خوب نمیتونم بابا بگم از کجا بگم... از شبی که نفسم نمیومد بالا بگم اون همه نیزه دار که نرفتن کنار تاره چشمای من از کدوم کوچه سرت رو بردن ای وای من راستی گم شدم... دنبال سرت بودم بازیچه ی مردم شدم بی هوا زدن... من تو رو صدا زدم اونا زجر و صدا زدن از کنارم نرو تا ببوسم تو رو تو بخند لااقل کجای سرت برای بچه میشه بغل زخم بالتو.. اومدیم تا مجلس نامحرما دنبال تو مأیوس حرم.. مستقیم اشاره میکنن به ناموس حرم... صدام گرفته پدرم برگشته دعام گرفته دل عمّه خیلی برام گرفته میشه بگی که من هنوز نازم شونه بزن موی منو بازم دست توی موهای تو میندازن شونه بزن موی منو بازم من دیگه رقیه ای که واسه تو ناز بکنه نمیشم زجر اگه دختر داشت با تو اینجوری رفتار نمی‌کرد زجر اگه دختر داشت تو رو این همه گرفتار نمی کرد زجر اگه دختر داشت تو رو با سیلی بیدار نمی کرد... دختر داشت میفهمید گل سر چیه، موی بلندتر چیه بهونه چیه، آیینه و شونه چیه النگو چیه، شونه نشه مو چیه شونه نداریم خرابه می‌خوابیم اگه خونه نداریم موهات سفیده دستای کوچیکه تو رو نیزه بریده نفس نداری دلِ خوش از حرمله و شبث نداری ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•دست از سرم بر نمیداره .. و توسل به حضرت رقیه سلام اللله علیها اجرا شده به نفس حاج‌ حسین سیب سرخی ●━━━━━━─────── آه بابا آه بابا آه بابا دست از سرم بر نمیداره میخواهم سرتو بغل کنم ولی نمیذاره اینجا ورودی بازاره ای وای از آخرش تازه اول کاره عزیزم! میبینی بین یه مشت کنیزم عزیزم! دارم اشکِ خون برات میریزم چِقدر طول کشید کار ما به کوچه گردی رسید عمه رنگش پرید تا سر عمومو رو نیزه دید خواهرم آه کشید ما رو میبرن تو بزمِ یزید «زِ خانه ها همه بوی طعام می آمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم» ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ .👇
. |⇦•هر جا که به پرچمش... و توسل به سلام الله علیها اجرا شده به نفس کربلایی محمد حسین حدادیان ●━━━━━━─────── هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه ست تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرم رقیه ست اومدم زیارتت با گریه با زاری تو هنوزم وسط بازاری خیلی روضه ی نگفته داری وای سلام خانوم! ایتها صدیقه الشهیده ای نوهٔ مادر قد خمیده گنبدتم مثل موهات سفیده هر جا که به پرچمش نگاهت افتاد حرم رقیه ست تنها حرمی که روضه خون نمیخواد حرم رقیه ست صورت زائرت اینجا خیسه بارونه در و دیوار حرم میخونه دختر شاه کجا ویرونه ؟وای سلام خانوم! شرمندتم تو روضه هات نمردم ولی برات همیشه غصه خورم ای بی کفن برات کفن آوردم شنیدم که اربعین جاموندی دلگیرم من به جای تو زیارت میرم یا رقیه میگم و میمیرم.. وای بسوز ای دل جونی نمونده به تن رقیه آتیش گرفته دامن رقیه تفریحشون زدن رقیه همینجا بود تو بغل رباب سیلی خوردی حتی میون خواب سیلی خوردی تو مجلس شراب سیلی خورد ــــــــــــــــــ ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇