eitaa logo
عاشقانِ امام رضا علیه السلام
2.1هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
2.7هزار ویدیو
7 فایل
زائری بارانی ام، آقـا بـه دادم مـی رسی؟ کپی از مطالب با ذکر صلوات و دعا برای خادمین حلال نوش جونتون 🪴 به دعوت امام رضا علیه السلام به این کانال اومدید پس لفت ندید🪴 ارتباط با مدیر↙️↙️ @kamali220 ادمین تبادل ↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
🪴 🪴 🌿﷽🌿 چند ساعتي مي‏شد که رجاء براي حرکت عجله داشت. او مأموران خود را از نگاه گذراند و با غرور به امام رضا (ع) گفت: «تو در امن و اماني. هراس به دل راه مده! ما تو را صحيح و سالم به مرو مي‏رسانيم!» در خانه‏ي امام، ولوله بود. گويي پس از داغ شهادت امام کاظم (ع) عزاي تازه‏اي به پا شده بود. رجاء تعجب کنان از خانه دور شد و اسبش را به سمت دارالأماره راند. زنها قرار از کف دادند. بچه‏ها شيون و ناله سر دادند و جواد پيش پاي پدر زانوي غم بغل گرفت. امام رضا (ع) گفت: «اينک هر چه مي‏خواهيد بگرييد که من هرگز از اين سفر بر نخواهم گشت...!» شيون بالا رفت. امام چند کيسه پول را ميان اهل خانه گذاشت. دوازده هزار دينار بود. با اندهي که در صدايش بود گفت: «بدانيد که من ديگر به نزد شما باز نخواهم گشت!» صداي ناله اوج گرفت. امام آنها را آرامش داد. سپس برخاست، دست جواد را گرفت و به طرف مسجد پيامبر (ص) رفت. در راه چند مأمور آنها را همراهي کردند. مردم زيادي هم به دنبالشان رفتند. 🪴🪴🪴🪴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🖤 🏴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
🪴 🪴 🌿﷽🌿 امام و جواد وارد مسجد شدند. بغضي سرد و پنهان گلوي پردرد هر دو را مي‏سوزاند. با ديدن حرم پيامبر (ص)، هر دو قرار از کف دادند و پا تند کردند طرف حرم. امام دست جواد را به کناره قبر چسباند و سپس برايش دعا خواند. - اي رسول بزرگ خدا! فرزندم را به تو مي‏سپارم! هر دو گريستند و از حرم جدا شدند. مأموران و مردم دوباره در پي آنها به راه افتادند. چند ساعت بعد جمع زيادي از نمايندگان و دوستان امام به دستور او به خانه‏اش آمدند. او بي‏درنگ امام جواد (ع) را به آنها شناساند، آنها را موعظه کرد که پس از او به امر جواد باشند و با او مخالفت نورزند. آن گاه برخاست و براي جواد هفت ساله‏اش از يک يک آنها بيعت گرفت. همه‏ي مهمانان دست بيعت دادند. جواد هنوز غمگين بود. لحظه‏ي رفتن فرامي‏رسيد. کوچ آفتاب مدينه براي همه‏ي دوستان و نزديکان امام رضا (ع) ناگوار بود. 🪴🪴🪴🪴 🌷ارسالی یکی از اعضای محترم کانال @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
چند ساعتي مي‏شد که رجاء براي حرکت عجله داشت. او مأموران خود را از نگاه گذراند و با غرور به امام رضا (ع) گفت: «تو در امن و اماني. هراس به دل راه مده! ما تو را صحيح و سالم به مرو مي‏رسانيم!» در خانه‏ي امام، ولوله بود. گويي پس از داغ شهادت امام کاظم (ع) عزاي تازه‏اي به پا شده بود. رجاء تعجب کنان از خانه دور شد و اسبش را به سمت دارالأماره راند. زنها قرار از کف دادند. بچه‏ها شيون و ناله سر دادند و جواد پيش پاي پدر زانوي غم بغل گرفت. امام رضا (ع) گفت: «اينک هر چه مي‏خواهيد بگرييد که من هرگز از اين سفر بر نخواهم گشت...!» شيون بالا رفت. امام چند کيسه پول را ميان اهل خانه گذاشت. دوازده هزار دينار بود. با اندهي که در صدايش بود گفت: «بدانيد که من ديگر به نزد شما باز نخواهم گشت!» صداي ناله اوج گرفت. امام آنها را آرامش داد. سپس برخاست، دست جواد را گرفت و به طرف مسجد پيامبر (ص) رفت. در راه چند مأمور آنها را همراهي کردند. مردم زيادي هم به دنبالشان رفتند. ادامه دارد 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊
امام و جواد وارد مسجد شدند. بغضي سرد و پنهان گلوي پردرد هر دو را مي‏سوزاند. با ديدن حرم پيامبر (ص)، هر دو قرار از کف دادند و پا تند کردند طرف حرم. امام دست جواد را به کناره قبر چسباند و سپس برايش دعا خواند. - اي رسول بزرگ خدا! فرزندم را به تو مي‏سپارم! هر دو گريستند و از حرم جدا شدند. مأموران و مردم دوباره در پي آنها به راه افتادند. چند ساعت بعد جمع زيادي از نمايندگان و دوستان امام به دستور او به خانه‏اش آمدند. او بي‏درنگ امام جواد (ع) را به آنها شناساند، آنها را موعظه کرد که پس از او به امر جواد باشند و با او مخالفت نورزند. آن گاه برخاست و براي جواد هفت ساله‏اش از يک يک آنها بيعت گرفت. همه‏ي مهمانان دست بيعت دادند. جواد هنوز غمگين بود. لحظه‏ي رفتن فرامي‏رسيد. کوچ آفتاب مدينه براي همه‏ي دوستان و نزديکان امام رضا (ع) ناگوار بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🪴 🪴 🪴 🪴 @emame_mehraban 🕊🕊🕊🕊