هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
94034.mp3
9.71M
هر روز با
#دعای_عهد
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
🌤 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هشتم ✍نمیدانم چه سری در آن #تربت معجون شده در آبِ زمز
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_شصت_و_نهم
✍چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهای گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود.
کلافگی چنگ شده بود محض اتمامِ ته مانده ی انرژیم.
کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم.
بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد...
خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت.
حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهای پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود.
باز کردن جلد کتابها،اجباری شد برایِ ادامه شان.
خواندن و خواندن،حتی در اوج درد در آغوش تهوع و بی قرار...
اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ #نهج_البلاغه ...
کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش،حق میدادم به پدر محض تنفر از #علی (ع)
علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود،شیطان را چه به دوستی با او
و باز حق میدادم به مادر که کنار مذهب سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش...
قلبت که به عشق خدا بزند،علی را #عاشق ❤️ میشوی.
دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد.
فیلمی که چندسال پیش،مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد.
همه میگویند علی درب خیبر را کَند،اما علی نبود که خیبر شکنی می کرد،
علی وقتی مقابل درب ایستاد،خدا را دید...
در خدا حل شد،با خدا یکی شد و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستان علی کند و حالا درک میکردم.
آن روز آن جمله نامفهموم ترین،پیچیده ی عالم بود.
عالمی که خدایش در لابه لای موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوج بازانه،سر میتراشیدم.
علی مسلمان بود،علی خدا را در نبض دستانش داشت.
علی بقچه ای کوچک از نان،در کنار غلاف شمشیرش پنهان کرده بود.
علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت،اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان.
علی شیرِ رام شده در پنجه های خدا بود و بس...
هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم،گیجی ام بیشتر میشد.
من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟
نمیدانم چند روز،چند ساعت،چند دقیقه در بطن خواندن های چندین و چندباره ی آن وِردهایِ جادویی گذشت
که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم.
حیران بودم،سرگشته شدم.
چند ضربه به در زد.
ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم.
با اجازه ای گفت و داخل شد.
در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد.
سر به زیرو محجوب،درست مثل همیشه.
اما لبخند گوشه ی لبش،با همیشه فرق داشت.
پر از تحسین بود.
تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برای احترام.
خوب براندازش کردم.
موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانی لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش.
شلوارِ کتان طوسی رنگش،دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد.
لبخند بر لبانم نشست.
خوش پوشی،مختص غیر مذهبی ها نبود.
این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود.
سلام کرد و حالم را جویا شد.
چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا،سر بلند نمیکرد.
گفت که آمده به قولش عمل کند.
انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید.
با گوشی اش شماره ای را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد.
مکالمه ای به شدت صمیمانه،یعنی با دانیال حرف میزد؟
- پسر تو چرا انقدر پرچونه ای؟
یه مقدار سنگین باش برادر من.
یه کم از من یاد بگیر آخه هر کَس دو روز با من گشته،ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست...😐
باشه..باشه..گوشی..
چقدر راست میگفت،و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته است.
موبایل را به سمتم گرفت:
- بفرمایید با شما کار دارن.
با تعجب گوشی را روی گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد.
خودش بود دیوانه ترین روانشناسِ دنیا...
یانی که شیک میپوشید،شیک حرف میزد،شیک برخورد میکرد اما نه در برابر دوستانش.
صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی بامزه صدایم میکرد.
این مرد واقعا،پزشکی ۳۴ ساله بود
- سلام بر دختر ایرانی،
شنیدم کلی برام گریه کردی سیاه پوشیدی گل انداختی تو رودخونه،
روزی سه بار خود زنی کردی شیش وعده در روز غذا خوردی بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم😂
حسام راست میگفت،یان همیشه پر حرف بود اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد.
اینکه زنده بود و سالم،طبق طبق شادی در وجودم میپاشید.
حسام از اتاق خارج شد
و من حرف زدم از خستگی هایم،از دردهایم،از ترسهایم،از روزهایی که گذشت و جهنم بود،
از موهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم.
از سوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ای که داور در نظر داشت و من میدانستم خیلی کم است.
از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت،که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_نهم ✍چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتادم
✍و او فقط و فقط گوش داد.
یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد که ای کاش با پوزخندی بلند،به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید.
بعد از اتمام تماس،بغضم را قورت دادم و زانو به بغل،روی تخت چمپاتمه زدم.
تمام خاطرات،تصویر شد برای رژه رفتن در مقابل چشمانم.
حسام چند ضربه به در زد و وارد شد.
وقتی دید تکان نمیخورم،صدایی صاف کرد محض اعلام حضور.
سرم را بلند کردم چشمانش را دزدید.
دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت:
- خوندینشون؟
به دردتون خوردن؟
نفسی عمیق کشیدم...
- علی...
خیلی دوسش دارم❤️
لبخندی عمیق بر صورتش نشست.
نمیدانستم آرزویم چیست؟
اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟
- دانیال کی میاد؟
دلم واسه دیدنش پر میکشه.
به جمله ی خیلی زود برمیگرده اکتفا کرد.
اجازه گرفت که برود.
صدایش کردم.
شنیدن چند آیه از قرآن برایِ منی که خمار صدایش بودم،پر توقعی محسوب نمیشد که اگر هم محسوب میشد،اهمیتی نداشت.
چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون #نقش_زن_در_اسلام 💖را
شروع کرده بودم.
خواندمو خواندم،از ریحانگی زن تا نعمت خدا بودنش.
گذشته ام را بالا و پایین کردم.
در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود.
تا یادم می آمد کتک بود و فحاشی.
راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟
اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم.
یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟
بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد.
و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)،شیرِ میدان جنگ،همسرش فاطمه را با جمله #جان_علی_به_فدایت ❤️ صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محض کبودی تنِ مادرم ندیدم.
اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به #حجاب محدود میکرد.
حجابی که آن را پارچه ای سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم،
جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمان مردانش،
مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت.
اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد،هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن.
و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود...
#حجاب در اسلام یعنی چشمان حریصِ نانوا و مرد راننده،
ارزش تماشایت را ندارد.
حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی #ملکه باش
نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه.
شمایل آن چند زن و دختر #محجبه با روسری،کیف و کفش رنگی و زیبا،
پوشیده در #چادر که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم،در خاطراتم زنده شد.
خودش بود حجاب یعنی همین❤️زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی.
حسام پنجره ای تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود.
از اینجا دنیا پر از رنگ،خود نمایی میکرد و حالا ، من روسری را دوست داشتم.
تنفرهایی که به لطف امیر مهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین های زندگی ام شد.
آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برای یافتنِ جواب در لا به لای کتابها بودم که تقه ای به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد.
با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم.
رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت...
انگار خوب متوجه نیمچه پوشیدگی ام شده بود.
لب به گفتن باز کرد.
از دانیال،از سلامتی اش،و از سفر...
سفری از جنس ماموریت.
نام ماموریت به سوریه که آمد،دستانم یخ زد.
با چشمانی ملتهب به وجود سراسر آرامشش خیره شدم.
#سوریه یعنی احتمال #مرگ و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی برنمی گشت،نفسی برایِ کشیدن نمانده بود.
کاش میشد که نرود.
با لبخند بسته ای کوچک را به طرفم گرفت.
- ناقابله امیداورم خوشتون بیاد، البته زیاد خوش سلیقه نیستم. ببخشید.
ماتِ متانتش بودم.
نباید میرفت،من اینجا تنهایِ تنهایم.
مکثم را که دید،کمی سرش را بلند کرد:
- چیزی شده؟حالتون خوب نیست؟
سری تکان دادمو بسته را از دستش گرفتم.
به طرف در قدم برداشت:
- مزاحمتون نمیشم،استراحت کنید اما اگه دیگه ندیدمتون حلال بفرمایید.یاعلی
ابرویی در هم کشیدم:
- چرا دیگه نبینمتون؟
لبخند رویِ لبهایش، تک چالِ رویِ گونه اش را نمایان کرد.
- سوریه ست دیگه،میدون جنگه
جملاتش اصلا قشنگ نبود.
داشت کلافه ام میکرد.
- اصلا سوریه به شما چه ربطی داره از ایران پاشدین میرین سوریه؟
که چی؟
مگه اونجا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#طب اسلامی
آب باران :
آب باران بنوشید که بدن را پاکیزه نموده و بیماری ها را دفع نماید
امام علی(ع)
منبع نهج الطبابه
@emamzaman
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دعای فرج هرشب📲
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
* بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم *
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى
وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا
كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،
و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،
و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،
و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،
خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست.
آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،
پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،
اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،
مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد،
اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️
فريادرس،فريادرس،فريادرس
مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب
اكنون،اكنون،اكنون
با شتاب،با شتاب،با شتاب
اى مهربانترين مهربانان
به حق محمّد و خاندان پاك او.
💚کانال امـام زمـان (عج)💚
#دعای_فرج
✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨
🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
💖💖💖
#قرآن
#سوره_ بقره
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌸🍃إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ﴿۱۶۱﴾
✍كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر آنان باد (۱۶۱)
🌸🍃خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿۱۶۲﴾
✍در آن [لعنت] جاودانه بمانند نه عذابشان كاسته گردد و نه مهلت يابند (۱۶۲)
🌸🍃وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ﴿۱۶۳﴾
✍و معبود شما معبود يگانه اى است كه جز او هيچ معبودى نيست [و اوست] بخشايشگر مهربان (۱۶۳)
🌸🍃إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۶۴﴾
✍راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز و كشتيهايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى رساند و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هر گونه جنبنده اى پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است براى گروهى كه مى انديشند واقعا نشانه هايى [گويا] وجود دارد (۱۶۴)
🌸🍃وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵﴾
✍و برخى از مردم در برابر خدا همانندهايى [براى او] برمى گزينند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى كسانى كه ايمان آورده اند به خدا محبت بيشترى دارند كسانى كه [با برگزيدن بتها به خود] ستم نموده اند اگر مى دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو[ها] از آن خداست و خدا سخت كيفر است(۱۶۵)
🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفرج🌺
👉 @EmamZaman 🌷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده :
هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،
از #يـــــــاوران قائم ما باشد،
و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#دعای_عهد
❤️کانال امام زمان(عج)❤️
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🆔 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتادم ✍و او فقط و فقط گوش داد. یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور
💐🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_یکم
✍ - جون و پول و وقتنونو دارین تو یه کشور دیگه هزینه میکنید که چی بشه؟
سوریه.. لبنان.. عراق.. افغانستان.. فلسطین.. و.. و.. و.. آخه به شماها چه؟
عصبی بودم و تشخیصش نیاز به هوش سرشار نداشت.
دستی به ابرویش کشید و نفسی عمیق بیرون داد.
خنده از لبهایش حذف نمیشد:
- خب #اولا خدا میگه وقتی صدای کمک مسلمونی رو شنیدی واسه کمک بهش شتاب کن...
پس رسم بچه مسلمونی نیست که مردم بیگناهو تیکه پاره کنن،ما بشینیم اینجا آبمیوه و کلوچمونو بخوریم.
#دوما کشورهایی که نام بردین همشون خط مقدم ایران هستن. هدف #داعش و بقیه ابر قدرتها از حمله و نا امن کردن این کشورها، رسیدن به ایرانه.
یه نگاه به نقشه بندازین،دور تا دور ایران آتیشه
و ایران حکم ابراهیمو داره وسط شعله هایِ سوزان.
ابراهیم نسوخت ما هم نمیذاریم که ایران بسوزه.
من دانیال و بقیه میریم تا اجازه ندیم حتی دودش به چشم هموطنامون بره.
ما جون و پولو وقتمونو می بریم اونجا تا مجبور نشیم تو خاک خودمون هزینشون کنیم.
مرزهامونو تو عراق و سوریه و الی آخر حفظ میکنیم تا شما با خیال راحت و بدون ترس از اینکه هر آن یه مشت وحشی بریزن تو خونتون، راحت کتاب دست بگیرنو مطالعه کنید.
اینجا ایرانه.
سرزمین دست نیافتنی واسه ابرقدرت های دنیا.
مرزامونو تو اون کشورها نگه میداریم تا دشمن نزدیک مرزای ما نشده
و ما اونوقت تازه به این فکر بیوفتیم که باید جلوی پیشروی شونو بگیریم تا وارد خاکمون نشدن.
ما تو سوریه و عراق و لبنان و فلسطین و الی آخر نفس دشمنو میبریم.
تا لب مرز از ترس ورودشون به خاک ایران،نفسمون بند نیاد.
منطق حرفهایش،خاموشم کرد.
من فقط نوک بینی ام را تماشا میکردم
و او سکوت و نفس عمیقم را که دید با خداحافظی از اتاق بیرون زد.
و من ماندم حسرت زده که ای کاش برای یکبار هم که شده آواز قرآنش را ضبط میکردم.
بسته ی هدیه اش را باز کردم.
یک روسری بزرگ با رنگهایِ در هم پیچیده ی شاد.
خوش سلیقه نبود...
این مرد بیشتر از ظرفیتش زیبابین بود...
چند روزی از رفتن حسام میگذشت و فاطمه خانم گه گاهی به خانه ی ما می آمد و با پروین هم کلام میشد.
حرفایش برایم جذاب بود.
از همسر شهیدش گفت و امیری مهدیِ تک فرزند،که هیچ وقت پدرش را ندید.
از دلشوره ها و نمازهایِ شبانه اش که نذر میشد برایِ سلامتیِ تنها امیدِ نفس کشیدنش،
از دلتنگی ها و دلواپسی هایِ مادرانه اش در ثانیه ثانیه های زندگی...
از نگرانی هایِ ایرانی مَآبش برای توپ بازی هایِ کودکانه ی پسرش در کوچه هایِ بچگی گرفته،
تا ماموریتش در آلمان و حالا وسطِ داعشی هایِ حیوان مسلک در سوریه...
من زیادی به این مادر بدهکار بودم...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_یکم ✍ - جون و پول و وقتنونو دارین تو یه کشور دیگه هز
💐🍃🌸
🍃🌸
🌸
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_دوم
✍مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم،از او هیچ اطلاعی نداشتم.
روز هایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش.
حالا در کنار دانیال،دلم برای سلامتی مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد.
جلویِ آینه ایستادم،
کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم.
صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد.
هیچ مردی نمیتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند.😔
بغض چنگ شد،زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به تهِ دیگش رسیده بودم.
دیگر چیزی از من نمانده بود،
نه زیبایی نه سلامتی نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن.
اما خدا بود،
دانیال بود و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم...
راستی چرا نمی مردم؟
دکتر که نا امیدانه از بودنم میگفت.
خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود.
هنوز هم درد بود،تهوع بود،بی قراری و کلافگی بود.
لبخند بر لبم نشست.
معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم،هنوز هم زنده ام؟
انگار یک چیز به شدت کم بود.
شاید #نماز 💖
خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز...
باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود،چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید.
سراغ لپ تاپم رفتم.
طریقه نماز خواندن را سرچ کردم.
همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود،اعمالش را انجام دادم.
اما نمیشد...
گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود،چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم.
به سراغ پروین رفتم از او هم خبری نبود.
اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود.
نه خودش،نه مادر...
به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده اما من دلم نماز میخواست.
دوست داشتم مانند دختر بچه ای لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیاید.
کاش حسام بود😔
نا امید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم.
دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد...
صدایِ زنگ خانه بلند شد.
پروین کلید داشت پس چه کسی بود؟
به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم.
کسی در مانیتور دیده نمیشد اما زنگ دوباره تکرار شد،ترسیدم.
کسی در خانه نبود اگر دوستان عثمان به سراغم آمده باشن چه؟
قهرمانِ داستانم در سوریه به سر می برد.
لرز به تنم افتاد و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد.
نباید در را باز میکردم اما صدایِ تیکی از در بلند شد.
پشت پنجره ایستادم...
کلید، کلید داشتند.😥
در باز شد و من بدون تامل،با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم...
در اتاق را بستم و به آن تکیه داد.
خواستم کلیدش کنم،اما نشد.
یادم آمد حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و او مجبور به شکستن در شود.
با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم.
این بار اگر دستشان به من میرسید،زجر کُشم میکردند.
کاش حسام بود.
چشمانم از شدت اشک دو دو میزد به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم.
امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟
صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید...
وارد شده بود و در خانه سرک میکشید.
نــه !!!
خدا کند به اتاق من نیای😰تضمین نمیدادم که جیغ نکشم.
به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندان هایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو...
طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد...
نفسم بند آمد اما ناگهان مسیرش را عوض کرد از اتاق دور شد.
مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود چون دیوار به دیوار با من بود.
چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم؟😭
اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم؟
برگشت...
آرام و شمرده گام برمیداشت.
در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد.حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود.
ازفرط ترس،صدای بلندِ تپش قلبم را می شنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش او هم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض.
به سمت تخت آمد،کنارش ایستاد و مکث کرد.
یعنی، یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد...؟
صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید.
- تو دهاتایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟
نصفه لنگت وسط اتاقه،اونوقت کَلَّتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟
من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید😑
البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم.
زبانم بند آمده بود از شدت هیجان.
سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد.
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
دعای فرج هرشب📲
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
* بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم *
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى
وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا
كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،
و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،
و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،
و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،
خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست.
آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،
پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،
اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،
مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد،
اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️
فريادرس،فريادرس،فريادرس
مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب
اكنون،اكنون،اكنون
با شتاب،با شتاب،با شتاب
اى مهربانترين مهربانان
به حق محمّد و خاندان پاك او.
💚کانال امـام زمـان (عج)💚
#دعای_فرج
✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨
🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
#قرآن
#سوره_بقره
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🌸🍃اِذ تَبَرَّاَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ﴿۱۶۶﴾
✍آنگاه كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را مشاهده كنند و ميانشان پيوندها بريده گردد (۱۶۶)
🌸🍃وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ﴿۱۶۷﴾
✍و پيروان مى گويند كاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه كه [آنان] از ما بيزارى جستند [ما نيز] از آنان بيزارى مى جستيم اين گونه خداوند كارهايشان را كه بر آنان مايه حسرتهاست به ايشان مى نماياند و از آتش بيرون آمدنى نيستند (۱۶۷)
✍يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۱۶۸﴾
🌸🍃اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست (۱۶۸)
🌸🍃إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹﴾
✍[او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى دهد و [وامى دارد] تا بر خدا چيزى را كه نمیدانید بربنديد (۱۶۹)
🌸🍃وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴿۱۷۰﴾
✍و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مى گويند نه بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمیکرده و به راه صواب نمى رفته اند [باز هم در خور پيروى هستند] (۱۷۰)
🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفرج 🌺
👉 @EmamZaman 🌷
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده :
هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،
از #يـــــــاوران قائم ما باشد،
و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#دعای_عهد
❤️کانال امام زمان(عج)❤️
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🆔 @emamzaman
شهرُ رَمَضان الَّذي انزِلَ فيهِ القرآن...🌙
❤️حلول ماه مبارک #رمضان،
ماه رحمت و برکت و غفران،
ماه دوری از گناهان،
ماه بندگی و فرصت خدایی شدن مبارکـباد.
التماس دعای خیر🌸
🌤 @EmamZaman 🌷
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_دوم ✍مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خب
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_سوم
✍ دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیرون کشید.
باورم نمیشد.....
با بهت به صورتش خیره شدم.
همان چشمان رنگی و صورت بور که حالا به لطفِ ته ریش بلندو طلائی اش،کمی آفتاب سوخته تر از همیشه نشان می داد.
نگاه رویِ چهره ام چرخاند،غم در چشمانش نشست.
حق داشت...
این مرده ی متحرک چه شباهتی به سارایِ دانیال داشت؟؟
محکم بغلم کرد...
آنقدر عمیق که صدای ترق ترق استخوانهایم را می شنیدم
و من
انقدر در شوک غرق بودم که نمیدانست باید بدَوم؟
فریاد بزنم؟
یا ببوسمش؟؟
دانیال... برادر من... در یک نفسی ام قرار داشت و من رویِ ابرها، رقصِ باله را تمرین میکردم.
مرا از خودش دور کرد.
چشمانش خیس بود اما سعی کرد به رویم نیاورد که دیگر آن خواهر سابق نیستم.
- چیه نکنه طلبکارم هستی؟
میخوای بفرستمت مناطق اشغالی، روش هایِ نوینِ مخفی شدن رو به بچه ها یاد بدی؟
خدایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم اصلا اشک تو چشام حلقه زد وقتی لنگتو وسط اتاق دیدم.😂
بعد میگم خنگِ داداشتی،بهت برمیخوره
با لبخند به صورتش خیره ماندم...❤️
کاش دنیا این لحظه ها را از فرصتِ زنده بودنم کم نمیکرد.
دوست داشتم او حرف بزند و من تماشا کنم...
از جوک هایِ بی مزه اش بگوید و من فقط تماشا کنم...
از خالی بندی هایِ مردانه اش بگوید و من باز هم فقط تماشایش کنم...
چقدر فرصت کم بود برایِ تماشایِ این تنها برادر😞
طلبکارانه سری تکان داد:
- چیه عین قورباغه زل زدی به من؟
خوشکل،خوش تیپ ندیدی یا اینکه الان میخوای بگی که مثلا خیلی مظلومی و از این حرفا؟
بیخود تلاش نکن جواب نمیده
من حسام نیستم که سرم شیره بمالی
خدایی چه بلایی سر اون بخت برگشته آوردی که از وقتی پاشو گذاشت سوریه دنبال شهادته؟
روزی سه بار میره تو تیر رس دشمن وای میسته میگه داعش بیا منو بکش😂
خندیدم، بلند...
خودِ خودِ دیوانه اش بود...
بی هیچ تغییری...
اما دلم لرزید،
کاش بی قرارِ حسام نبودم.
یک دل سیر خواهرانه براندازش کردم...بوسیدم ، بوییدم و قربان صدقه اش رفتم.
خدا کند که امروز هیچ وقت تمام نشود.
پرسیدم چرا اینطور وارد خانه شد؟
و او با شیطت جواب داد:
- بابا خواستم عین تو فیلما سوپرایزتون کنم اما نمیدونستم قرارِ گانگستر بازی دربیاری.
گفتم در میزنم بالاخره یکی میاد دم در، وقتی دیدم کسی باز نمیکنه گفتم لابد نیستین دیگه،
واسه همین با کلیدایی که حسام داده بود اومدم تو
بعدم خواستم وسایلو تو اتاق بذارم و برم دوش بگیرم که با هوشِ سرشارِ خنگترین خواهر دنیا مواجه شدم همین😐😂
ولی خوب شد نکشتیما
راستی چرا انقدر ترسیده بودی آخه؟
از ترسم گفتم،
از وحشتم برایِ برگشتنِ افرادِ عثمان...
و اون شرم زده مرا به آغوش کشید و مطمئنم کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدمان نمیکند...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_سوم ✍ دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیر
💐🍃🌤
🍃🌤
🌤
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_چهارم
✍مدتی از هم صحبتی مان میگذشت و جز چشمان غم زده ی دانیال،زبانش به رویم نمی آورد سرِ بی مو و صورتِ اسکلتی ام را
و چقدر خود خوری میکرد این برادرِ از سفر رسیده...
از جایش بلند شد.
- یه قهوه ی خوشمزه واسه داداشِ گلت درست میکنی؟
یا فقط بلدی با حسرت به این کوه خوش تیپی و عضله زل بزنی؟
از جایم بلند شدم و به سمت آشپزخانه رفتم:
- نداریم.چایی میارم
چشمانش درشت شد از فرط تعجب
- چایی؟😳
تا جاییکه یادمه وقتی بابا چایی درست میکرد از خونه میزدی بیرون که بوش به دماغت نخوره، حالا میخوای چایی بریزی؟
و او نمیدانستم چای نوستالژیِ روزهایِ پر حسامم بود...
چای شیرین شده با دستانِ آن مبارزه محجوب که طعم خدا میداد...
و این روزها عطرش مستم میکرد.
بی تفاوت چای ریختم در همان استکانهایِ کمر باریکِ قدیمی که جهاز مادر محسوب میشد اما حالا همه چیز برعکس شده.
عاشق عطر چای هستم و متنفر از بویِ قهوه و من چقدر ساده نفرت در دلم می کاشتم.
متعجب دلیلش را پرسید و من سر بسته پاسخ دادم.
- از چای متنفر بودم چون انگار هر چی مسلمون تو دنیا بود این نوشیدنی رو دوست داشتم و اون وقتها هر چیزی که اسم #اسلام رو تو ذهنم زنده میکرد،تهوع آور بود.
ابرو بالا داد:
- و الان چطور؟
نفسی عمیق کشیدم و سینی چای را درمقابلش رویِ میز گذاشتم.
- اما اشتباه بود...
#اسلام خلاصه میشه تو #علی ❤️ و علی حل میشه تو #خدا
خب من هم اون وقتها نمیدیدم
دچار نوعی کوری فکری بودم اما حالا نه...
چای رو دوست دارم،عطرش آرومم میکنه.. چون...
چه باید میگفتم؟
اینکه چون حسام را در ذهنم مرور میکند؟
زیر لب زمزمه کرد #علی ،
اسمی که لرز به بدن بابا مینداخت
نگاهم کرد این یعنی اینکه مثل یه #شیعه ،علی رو دوست داری؟
شانه ای بالا انداختم:
- شیعه و سنی شو نمیدونم اما علی رو به سبک خودم دوست دارم.
سری تکان داد.
اگر پدر بود حکمی جز اعلام برایم صادر نمیکرد و دانیال فقط نگاهِ پر محبتش را به سمتم هل داد بدون هیچ اعتراضی😊
انگار او هم مثل مادر حب امیر شیعیان را در دل داشت.❤️
از چای نوشید و لبخند زد:
- آفرین کدبانو شدیا عجب چایی دم کردی😉
خب نظرت در مورد قهوه چیه یعنی دیگه نمی خوریش؟
استکان را زیر بینی ام گرفتم. چطور این معجون مسلمان پسند را هیچ وقت دوست نداشتم؟
- اولا که کار من نیست و پروین دم کرده.
دوما از حالا دیگه قهوه متنفرم، چون عطرش تمام بدبختیامو جلو چشمام ردیف میکنه و میرقصونه.
سوما نوچ خیلی وقته دیگه نمیخورم.
خندید:
- دیوونه ای به خدا خلاص😂
ناگهان صدای در بلند شد.
به سمت پنجره رفتم،پروین بود و مادری که زیر بغلش را گرفته بود و با خود به سمت خانه می آورد.
نگران به دانیال نگاه کردم.
یعنی از شرایط مادر چیزی میدانست؟
در کلنجار بودم تا چطور آگاهش کنم که با دو به طرف حیاط رفت...
از پشت پنجره ی باران خورده به تماشا نشستم.
هنوز هم لوس و مامانی بود.
بدون لحظه ای درنگ از گردن مادر آویزان شد و غرق بوسه اش کرد پروین با تعجب سر جایش خشک شده بود و جُم نمیخورد و اما مادر...
مکث کرد...مکثش در آغوش دانیال کمی طولانی شد.
انتظارِ عکس العملی از این زنِ اعتصاب کرده نداشتم،
اما نگرانِ برادر بودم که حال مادرِ دردانه اش،دیوانه اش کند.
ولی ورق برگشت...
مادر دستانش به دورِ دانیال زنجیر شد،بلند گریست و بوسه بارانش کرد.
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
💖🌙💖🌙💖
دعای بعد از هر نماز واجب
در #ماه_مبارک_رمضان 🌙
بسم الله الرحمن الرحیم🌸
َیا عَلِيُّ يَا عَظِيمُ
يَا غَفُورُ يَا رَحِيم
أَنْتَ الرَّبُّ الْعَظِيمُ الَّذِي لَيْسَ كَمِثْلِه
ِشَيْءٌ وَ هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ.
🌼وَ هَذَا شَهْرٌ عَظَّمْتَهُ وَ كَرَّمْتَهُ وَ
شَرَّفْتَهُ وَ فَضَّلْتَهُ عَلَى الشُّهُورِ
🌺وَ هُوَ الشَّهْرُ الَّذِي فَرَضْتَ صِيَامَه
ُعَلَيَّ وَ هُوَ شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِي
أَنْزَلْـتَ فِيهِ الْقُرْآنَ هُدًى لِلنَّاسِ و
َبَيِّنَاتٍ مِنَ الْهُدَى وَ الْفُرْقَانِ
🌹وَ جَعَلْتَ فِيهِ لَيْلَةَ الْقَدْرِ و َجَعَلْتَهَا خَيْراً مِنْ أَلْفِ شَهْر
✨ٍفَيَا ذَا الْمَنِّ ولاَ يُمَنُّ عَلَيْكَ
مُنَّ عَلَيَّ بِفَكَاكِ رَقَبَتِي مِنَ النَّار
🌸ِفِيمَنْ تَمُنُّ عَلَيْهِ وَأَدْخِلْنِي الْجَنَّة
🕊َبِرَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ.
💖🌙💖🌙💖
التماس دعا
✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨
🌤 @emamzaman
دعای فرج هرشب📲
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
* بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم *
إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ
وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ
وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ
وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى
وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ
اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ
وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ
فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا
كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ
اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ
يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ
أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي
السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ
الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ
يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ
💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃
خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت،
و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت،
و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى،
و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است،
خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست.
آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى،
پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر،
اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد،
مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد،
اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️
فريادرس،فريادرس،فريادرس
مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب
اكنون،اكنون،اكنون
با شتاب،با شتاب،با شتاب
اى مهربانترين مهربانان
به حق محمّد و خاندان پاك او.
💚کانال امـام زمـان (عج)💚
#دعای_فرج
✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨
🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
#قرآن
#سوره_بقره
🌟بِسم الله الرَّحمن الرَّحیم 🌟
🌸وَمَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِمَا لَا يَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لَا يَعْقِلُونَ ﴿۱۷۱﴾
✍و مثل [دعوت كننده] كافران چون مثل كسى است كه حيوانى را كه جز صدا و ندايى [مبهم چيزى] نمى شنود بانگ مى زند [آرى] كرند لالند كورند [و] درنمى يابند (۱۷۱)
🌸يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُلُوا مِنْ طَيِّبَاتِ مَا رَزَقْنَاكُمْ وَاشْكُرُوا لِلَّهِ إِنْ كُنْتُمْ إِيَّاهُ تَعْبُدُونَ ﴿۱۷۲﴾
✍اى كسانى كه ايمان آورده ايد از نعمتهاى پاكيزه اى كه روزى شما كرده ايم بخوريد و اگر تنها او را مى پرستيد خدا را شكر كنيد (۱۷۲)
🌸إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِيرِ وَمَا أُهِلَّ بِهِ لِغَيْرِ اللَّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَيْرَ بَاغٍ وَلَا عَادٍ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ﴿۱۷۳﴾
✍[خداوند] تنها مردار و خون و گوشت خوك و آنچه را كه [هنگام سر بريدن] نام غير خدا بر آن برده شده بر شما حرام گردانيده است [ولى] كسى كه [براى حفظ جان خود به خوردن آنها] ناچار شود در صورتى كه ستمگر و متجاوز نباشد بر او گناهى نيست زيرا خدا آمرزنده و مهربان است (۱۷۳)
🌸إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ وَلَا يُكَلِّمُهُمُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَلَا يُزَكِّيهِمْ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ ﴿۱۷۴﴾
✍كسانى كه آنچه را خداوند از كتاب نازل كرده پنهان مى دارند و بدان بهاى ناچيزى به دست مى آورند آنان جز آتش در شكمهاى خويش فرو نبرند و خدا روز قيامت با ايشان سخن نخواهد گفت و پاكشان نخواهد كرد و عذابى دردناك خواهند داشت (۱۷۴)
🌸أُولَئِكَ الَّذِينَ اشْتَرَوُا الضَّلَالَةَ بِالْهُدَى وَالْعَذَابَ بِالْمَغْفِرَةِ فَمَا أَصْبَرَهُمْ عَلَى النَّارِ ﴿۱۷۵﴾
✍آنان همان كسانى هستند كه گمراهى را به [بهاى] هدايت و عذاب را به [ازاى] آمرزش خريدند پس به راستى چه اندازه بايد بر آتش شكيبا باشند (۱۷۵)
🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺
👉 @EmamZaman 🌷
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده :
هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند،
از #يـــــــاوران قائم ما باشد،
و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است:
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸
✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨
✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨
✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨
✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
#دعای_عهد
❤️کانال امام زمان(عج)❤️
🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃
🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
تنها من عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛
ببین! پرنده 🕊ها هم، به هرجا که می روی، کوچ می کنند!!!
💖مولای من، سلام؛😊
دل❤️م برای تو به هر سو پَر می کشد...
🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺
🆔🌷 @EmamZaman🌷
هدایت شده از 🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
94034.mp3
9.71M
هر روز با
#دعای_عهد
✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨
🌤 @emamzaman
دعـای #روز_دوم ماه مبـارک رمضـانــ🌙
بِـسْمِ اللهِ الـرَّحْمٰـنِ الـرَّحیم🍃
اَللَّهُـمَّ قَـرِّبّنی فیـهِ اِلیٰ مَرضٰـاتِکَ
وَ جَنِّبْـنی فیـهِ سَخَتِکَ وَ نَقِماتِکَ
وَ وَفِّـقْنی فیـهِ لِقِـرائَتِـه آیاتِـکَ
بِرَحـْمَتِکَ یٰا اَرْحَـمَ الـرّاحِمـینَ.
تـرجـمه 💖
خدایا در این روز مرا به پسند خود نزدیک کن،
و مرا از خشمت و شکنجه هایت دور کن،
و در آن برای خواندن آیات،توفیقم ده،
به مهـربانی خودت ای مهربانترین مهربانان.
#نشر_دهیم
التماس دعا
🌙الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌙
💕 @emamzaman
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_ششم
✍ آرزوی مرگ برایِ جوانی که به غارِ مخفوفِ قلبم رسوخ و خفاش هایش را فراری داده بود،سخت تر از مردن، گریبانم را می درید.
اما مگر چاره ی دیگری هم وجود داشت؟
#مرگ صد شرف داشت به اسارت در دستانِ آن حرامزادگانِ #داعش نام...
کسانی که عرق شرم بر پیشانیِ یاجوج و ماجوج نشاندند و مقام استادی به جای آوردند.
هر ثانیه که میگذشت پریشانیم هزار برابر میشد و دانیال،کلافه طول و عرضِ حیاط را متر میکرد.
مدام آن چشمانِ میخ به زمین و لبخندِ مزیّن شده به ته ریشِ مشکی اش در مقابل دیدگانم هجّی میشد.
اگر دست آن درنده مسلکان افتاده باشد،چه بر سرِ مهربانی اش می آورند؟
اصلا هنوز سری برایِ آن قامتِ بلند و چهارشانه باقی گذاشته اند؟😭
هر چه بیشتر فکر میکردم،حالم بدتر و بدتر میشد...
تصاویری که از شکنجه ها و کشتار این قوم در اینترنت دیده بود، لحظه ای راحتم نمیگذاشت...
تکه تکه کردن یک مرد زنده با ارّه برقی و التماس ها و ضجه هایش...
سنگسارِ سرباز سوری از فاصله ی یک قدمی آن هم با قلوه سنگهایی بزرگتر از آجر...
زنده زنده آتش زدنِ خلبانِ اردنی در قفسی آهنی...
بستنِ مرد عراقی به دو ماشین و حرکت در خلاف جهت...
حسام...
قهرمانِ زندگیم در چه حال بود؟
نفس به نفس قلبم فشرده تر میشد💔
احساس خفگی گلویم را چنگ میزد و من بی سلاح فقط #دعا میکردم.
و بیچاره پروین که بی خبر از همه جا،این آشفته حالی را به پایِ شکراب شدن بین خواهر و برادری مان میگذاشت و دانیال تاکید کرده بود که نباید از اصل ماجرا بویی ببرد.
که اگر بفهمد،گوش هایِ فاطمه خانم پر میشود از گم شدنِ تک فرزندِ به یادگار مانده از همسر شهیدش...
باید نفس میگرفتم.
فراموش شده ی روزهایِ دیدار برادر،برق شد در وجودم.
#نماز ...
من باید نماز میخواندم...
نمازی که شوقِ وجودِ دانیال از حافظه ام محوش کرده بود.
بی پناه به سمت حیاط دویدم. دانیال کنارحوض نشسته و با کف دو دست،سرش را قاب گرفته بود.
- یادم بده چجوری نماز بخونم.
با تعجب نگاهم کرد و من بی تأمّل دستش را کشیدم.
وقتی برایِ تلف کردنِ وجود نداشت،
دو روز از گم شدنِ حسام در میدان جنگ می گذشت و من باید خدا را به سبک امیر مهدی صدا میزدم.
در اتاق ایستادم و چادرِ سفید پروین با آن گلهایِ ریز و آبی رنگش را بر سرم گذاشتم.
مهرِ به یادگار مانده از حسام را مقابلم قرار دادم و منتظر به صورتِ بهت زده ی برادر چشم دوختم.
سکوت را شکست:
- منظورت از این #مهر اینکه میخوای مثه #شیعه ها نماز بخونی؟
و انگار تعصبی هر چند بندِ انگشتی،از پدر به ارث به برده بود...
محکم جواب دادم که #آری ❤️
که من شیعه ام و شک ندارم که اسلام بی #علی، اصلا مگر #اسلام میشود؟
و در چهره اش دیدم،گره ای که از ابروانش باز شد
و لبخندی که هر چند کوچک، میخِ لبهاش شد.
- فکر نکنم زیاد فرقی داشته باشه.
صبر کن الان پروینو صدا میزنم بیاد بهت بگه دقیقا چیکار کنی...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_هفتاد_و_پنجم
✍هم خوشحال بودم،هم ناراحت.
خوشحال از زبانِ باز شده اش،
ناراحت از زبان بسته بودنش در تمامِ مدتی که به وجودش احتیاج داشتم.
شاید هم دندانِ طمع از دخترانه هایم کنده بود.
چند ساعتی از ملاقات مادر و پسر میگذشت و جز تکرارِ گه گاهِ اسم دانیال و بوسیدنش تغییری در این زنِ افسرده رخ نداد.
باز هم خیره میشد و حرف نمیزد. زبان می بست و روزه ی سکوت میگرفت.
اما وقتی خیالم راحت شد که دانیال برایم توضیح داد از همه چیز به واسطه ی حسام باخبر بوده.
مدتی از آن روز می گذشت و دانیال مردانه هایش را خرج خانه میکرد.
صبح به محل کار نظامی اش میرفت،و نخبگی اش در کامپیوتر را صرفِ حفظ خاکِ مملکتش میکرد.
و عصرها در خانه با شوخی هایش علاوه بر من و پروین،حتی مادر را هم به وجد می آورد.
با همان جوکهای بی مزه و آواز خواندنهایِ گوش خراشش...
حالا در کنار من،پروینی مهربان و بامزه قرار داشت که دانیال حتی یک ثانیه از سر به سر گذاشتنش غافل نمیشد.
چه کسی میگوید نظامی گری، یعنی خشونتِ رضا خانی؟؟
حسام همیشه می خندید و دانیال خوش خنده تر از سابق شده بود.
اما هنوز هم چیزی از نگرانی ام برایِ حسامِ امیر مهدی نام کم نمیشد و به لطف تماسهایِ دانیال علاه بر خبرهایِ فاطمه خانم از پسرش،بیشتر از حالِ حسام مطلع میشدم.
زمان می دوید و من هر لحظه ترسم بیشتر میشد.
از جا ماندن در دیدار دوباره ی تنها ناجیِ زندگیم...
#سرطان چیز کمی نبود که دلخوش به نفس کشیدن باشم.
آن روز بر عکس همیشه دانیال کلافه و عصبی بود،دلیلش را نمیدانستم اما از پرسیدنش هم باک داشتم.
پشتِ پنجره ایستاده بودم و قدم زدنهایِ پریشانش در باغ و مکالمه ی پر اضطرابش با گوشی را تماشا میکردم.
کنجکاوی امانم را بریده بود،به سراغش رفتم و دلیل خواستم و او سکوت کرد.
دوباره پرسیدم و او از مشکل کاریش گفت اما امکان نداشت... چشمهایِ برادر رسم دروغگویی به جا نمی آورد.
باز کنکاش کردم و او با نفسی عمیق و پر آشوب جواب داد #حسام گم شده...
نفسم یخ زد و او ادامه داد:
- دو روز هیچ خبری ازش نیست دارم دیونه میشم سارا
یعنی فاطمه خانم میدانست؟
- یعنی چی که گم شد؟
معنیش چیه؟
دستی به صورتش کشید:
- یعنی یا #شهید شده یا گیر اون حرومزاده هایِ داعشی افتاده...
و من با چشمانی شیشه شده در اشک،از ته دل برایِ شهادتش دعا کردم.
کاش شهید شده باشد...💔
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman