🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
💐🍃💖 🍃💖 💖 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجاه_و_دوم ✍سرو صداهای بیرون از اتاق کمی غیرعادی بود. حسام
💐🍃🌺
🍃🌺
🌺
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_پنجاه_و_سوم
✍ نمیدانم چقدرگذشت؟
چند ساعت؟
یا چند روز؟
اما اولین دریافتی حسی ام، بوی تند ضدعفونی کننده ی بیمارستان بود
و نوری شدید که به ضربش،جمع میشد پلکهای سنگینم
و صدایی که آشنا بود.
آشنایی از جنس چای شیرین با طعم #خدا ...
باز هم #قرآن میخواند.
قرآنی که در ناخودآگاهم، نُت شد و بر موسیقایی خداپرستیم نشست.
در لجبازی با دیدن و ندیدن،تماشا
پیروز شد.
خودش بود...
حسام قرآن به دست،روی ویلچر با لباس بیماران بیمارستان
لبخند زدم.
خوشحال بودم که حالش خوب است،
هم خودش،هم صدایش.
باز دلم جای خالی دانیال را فریاد زد.
صدایم پر خش بود و مشت شده
- دا... دانیال کجاست؟
تعجب زده نگاهم کرد،
اما تند چشمانش را دزدید.
راستی چشمانش چه رنگی بود؟
هرگز فرصت شناساییش را نمی داد این جوان با حیا.
لبخند به لب قرآنش را بوسید و روی میز گذاشت
- الحمدالله به هوش اومدین دیگه😊نگرانمون کرده بودین.
مونده بودم که جواب دانیالو چی بدم؟
با موجی بریده دوباره سوالم را تکرار کردم و او با تبسم سرش را تکان داد
- همه ی خواهرا اینجورین یا شما زیادی اون تحفه رو دوست دارین؟
آخه مشکل اینجاست که هر چی نگاه میکنم می بینم چیزی واسه دوست داشتن نداره.
نه تیپی،نه قیافه ای،
نه هنری،
از همه مهمتر،نه عقلی😂
دوست داشتم بخندم.
دانیال من همه چیز داشت.
تیپ،قیافه،هنر،عقل و بهترین مهربانی های برادرانه ی دنیا.
صندلی اش را به سمت پنجره هل داد.
پرده را کنار زد.
- ایران نیست
نگران به صورت ریش دارش خیره شدم.
- اما اصلا نگران نباشید جاش اَمنه.
من تمام ماجرا رو براتون تعریف میکنم.
مردی چاق و میانسال وارد اتاق شد.
- آقا سید،میشه بفرمایید منو همکارام چه گناهی کردیم که تو بیمار این بیمارستانی؟😐😞
حسام با لبهایی جمع شده از شدت خنده،دست در جیبش کرد و موزی درآورد
- عه نبینم عصبانی باشیا
موز بخور حرص نخور لاغر میشی می مونی رو دستمون
این جوان در کنار داشتن خدا،طبع شوخ هم داشت؟
خدا و شوخ طبعی منافات نداشتند!
پرستار سری تکان داد.
- بیا برو بچه سید،مادرت در به در داره دنبالت میگرده.
آخه مریضم انقدر سِرتِق؟
بری که دیگه اینورا پیدات نشه😒☹️
حسام خندید
- آمینشو بلند بگو😂
سرش را پایین انداخت و با صدایی پر متانت مرا خطاب قرار داد.
- سارا خانم الان تازه بهوش اومدین.
فردا با اجازه پزشکتون میامو کل ماجرا رو براتون تعریف میکنم.فعلا #یا_علی
نام #علی غریب ترین اسم به گوشم بود.
چون تا وقتی پدر بود به زبان آوردنش در خانه،فرقی با هنجارشکنی نداشت.
دو پرستار زن وارد اتاق شدند و حسام کَل کَل کنان با آن پرستار چاق از اتاق خارج شد و من خواب زمستانی را به انتظار کشیدن تا فردا ترجیح میدادم...
⏪ #ادامہ_دارد...
نویسنده:
#زهرا_اسعد_بلند_دوست
📝 @emamzaman
#چله_ترک_گناه(چهل پلہ تا خدا)😍
#بیست_و_هفت_قدم_مانده(۲۸ روز تا اربعین)⏳
❓تا به حال فکر کردهاید که
💖 توقع خدا؛
از انسان مؤمن چیست؟
💖 خداوند از انسان مؤمن توقع دارد
✨در تقوا تا آنجا پیش برود که
🌹 به مرز عصمت
و مصونیت از گناه برسد.
⁉ آیا میتوان به مصونیت از گناه رسید؟
👈همهٔ ما میدانیم؛ عرضهٔ گناه
و وسوسه شیــ👹ـطان
همیشگی است
👿شیطان از ما دست برنمیدارد
💥او دشمن قسم خوردهٔ انسان است
👺شیطان از پیش رو ↪
↩ و پشتسر
و از طرف راست ↗
و از طرف چپ ↖
🔄 به ما حمله میکند
او با همهٔ امکاناتش پیش میآید👣
💪و در برنامهریزی خود جدی است
🌀و ما را رها نمیکند.
⚠️ اما ما هم در هر مرحلهای که از نظر؛
✨ ایمان و تقوا🌼
بالا برویم
به همان اندازه از گناه مصونیت پیدا میکنیم🌹
و توانستهایم دست یک طایفه از شیطان را قطع کنیم😃
💯ما برای نجات، یک راه بیشتر نداریم
و آن هم #تقواست✌️
❤️راستی #مجاهد عزیز سیزدهمین روز پاکیت مبارکککک😊
💚اگر هم این مدت شکست خوردی یا هنوز شروع نکردی ناامید نباش
هنوز دیر نشده 😊
💜یه #یا_علی بگو و بلند شو و شروع کن💪
🌤اَلسَّلامُ عَلَیْکــَ یٰاصٰاحِبــَ الْاَمْرْ🌤
@emamzaman