🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_هفتم بعد از تولد زینب و بی حرمتی ای که از طرف خانواده
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_هشتم
ساعت نه و ده شب ،وسط ساعت حکومت نظامی ،یهو سر و کله پدرم پیدا شد.
صورت سرخ با چشم های پف کرده.
از نگاهش خون می بارید.
اومد تو خونه، تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی.
بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش:
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟
به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟؟؟
از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید و زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد.
بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود.
علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم
. نازدونه علی بدجور ترسیده بود.
علی عین همیشه آروم بود.با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد.
_هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟
قلبم توی دهنم می زد، زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق، ولی در رو نبستم.
از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه.
آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام.
تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید.
علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم:
_ دختر شما متاهله یا مجرد؟
و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید:
- این سوال مسخره چیه؟
به جای این مزخرفات جواب من رو بده .
- می دونید قانونا و شرعا ،اجازه زن فقط دست شوهرشه؟.
همین که این جمله از دهنش در اومد رنگ سرخ پدرم سیاه شد.
- و من با همین اجازه شرعی و قانونی مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه.
کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه.
از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید.چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد:
_ لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟؟؟
علی سکوت عمیقی کرد:
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم باید با هم در موردش صحبت کنیم ، اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم.
دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد:
- اون وقت، تو می خوای، اون دنیا، جواب، دین و ایمان ، دختر من رو پس بدی؟؟؟
تا اون لحظه، صورت علی آروم بوداما یکهو حالت صورتش بدجور جدی شدو گفت:
- ایمان از سر فکر و انتخابه، مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟؟؟
من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام چادر سرش کرده
ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ، آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط، ایمانش رو مثل ذغال گداخته کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه . ایمانی که با چوب بیاد با باد میره.
این رو گفت و از جاش بلند شد.
_ شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما قدم تون روی چشم ماست، عین پدر خودم براتون احترام قائلم،
اما با کمال احترام، من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی و خانوادگی من وارد بشه.
پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد .در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در:
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو.
تو آخوند درباری!
در رو محکم بهم کوبید و رفت.
پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم،
خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ،یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند و اکثرا نیز بدون حجاب بودند، بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند.
علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید.
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✨🌙----------------------------------🌟
#دعای_فرج
تا نرسد نشان #او ♡
نیست نشان زندگي
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج
✨🌙-----------------------------------🌟
@emamzaman
❀
✨مولای من❤️
🍂گرفته قلبم و آه هم مدد مرا ندهد...
🍂برای درد فراقت کسی دوا ندهد...
🍂بهراه مانده نگاهم بیا گل نرگس...
🍂کسی به جز تو پناهی به بینوا ندهد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#تعجیل در فرج مولایمان صلوات
#شبتونمهدوی🌙
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
Ahd.mp3
2.07M
❀
#دعای_عهد
#استاد_فرهمند
✳️تغییر مقدرات الهی با مداومت بر خواندن دعای عهد...
🌸امام خمینی ره:
اگر هرروز (بعد از نماز صبح) #دعای_عهد خواندی،مقدراتت عوض میشود....⚡️
امام زمانی شو👇👇👇👇
کانال امام زمان (عج)
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
4_345554935284237547.mp3
28.82M
#دعای_ندبه
🌸در زمان غیبت، خواندن این دعا از
#وظایف_منتظران امام عصر (عج) است.🌸
باصدای : #سید_رضا_نریمانی
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#سلام_مولا_جانم ❣
#جمعه یعنی
روشن از رویش بگردد این جهان🤗
جمعه یعنی
انتظار مَهدی صاحب زمان💔
به جمعه بگو
یا نیاید
یا اینکه تو راهم با خود بیاورد😔
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج🌺🍃
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
✨ امام زمانی بودن سخت نیست فقط جگر میخواد .اگر مردش هستی بسم الله
🌺 وارد میوهفروشی شدم. خلوت بود. قیمت موز و سیب را پرسیدم. فروشنده گفت: موز شانزده تومان و سیب ده تومان. گفتم از هر کدام دو کیلو به من بده. پیرزنی وارد میوهفروشی شد و پرسید: محمد آقا سیب چند؟ میوه فروش پاسخ داد: مادر کیلویی سه تومان! نگاه تعجبزدهام را به سرعت به میوهفروش انداختم و او که متوجه تعجب و دلخوری من شده بود، چشمکی زد و با نگاهش مرا به آرامش دعوت کرد. صبر کردم. پیرزن گفت: محمد آقا خدا خیرت بده! چند تا مغازه رفتم، همشون سیب را ده-دوازده تومن میدن! مادر با این قیمتا که نمیشه میوه خرید!
🔹محمد آقای میوهفروش، یک کیلو سیب برای پیرزن کشید و او را راهی کرد و رو به من کرد و گفت: این پیرزن به تازگی پسرش و عروسش را تو تصادف از دست داده و خودش مونده با دو تا نوهی یتیم! من چند بار خواستم به او کمک کنم و به او میوهی مجانی بدم اما ناراحت شد و قبول نکرد. به همین خاطر هیچ وقت روی میوهها تابلوی قیمت نمیزنم تا وقتی این زن به مغازه میاد از قیمتها خبر نداشته باشه و بتونه برای بچههاش میوه بخره. راستش را بخواهی من به هر کسی که نیاز داشته باشه کمک میکنم و همیشه با امام زمانم معامله میکنم.
🔺دلم مثل آوار ریخته بود پایین و بسیار شرمنده بودم و بغضی سنگین تو گلوم نشسته بود. دلم میخواست روی میوهفروش را ببوسم، میوهها را خریدم، سوار ماشین شدم و هقی زدم زیر گریه و در حال رانندگی از خودم و از امام زمان علیه السلام خجل بودم و با خودم میگفتم؛ ای کاش در طول سالیان دراز عمرم من هم قسمتی از درآمدم را با امام زمانم معامله میکردم.
#داستان_کوتاه_پندآموز
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
۵۰ روز تا سالگرد #سرداردلها😔
🌱چقدر به گوشزد هاش عمل کردی⁉️
اونی که فقط بلد شدی نمایت رو عکس حاج قاسم بزاری🤨😔
چه قدر به حرفاش گوش دادی و عمل کردی😔
دلمون عجیب هواتو کرده سردار عزیز
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🌼 آیتالله ناصری (حفظه الله):
اگر من به شما خیانت کردم، دو تا عِقاب میشوم؛ یکی به این دلیل که فعل حرام به جا آوردهام.یکی هم اینکه حق شما را تضییع کردهام.
حالا اگر توبه کردم، خدا حق خود را میبخشد؛ اما شما را چه بکنم؟ حق الناس است عزیز من!
حواسمان را جمع کنیم. کلاه سر کسی نگذاریم. یک لقمه نان میخواهی؛ خدا میرساند. این قدر در فکر آن نباش. خدا مهربان است و میرساند. همینطوری که خدا عبادتِ فردا را امروز از من نمیخواهد، من هم رزق فردایم را امروز از خدا نخواهم. میرساند آقا! خدا کریم است.
❓تا به حال با خودت فکر کردی که چرا امام زمان (عج) رو ندیدی؟ اگر می خوای نظر امام زمان (عج) رو بدونی نامه زیر رو بخون 👇
📜 نامه ای از امام مهدی (عج) به شیخ مفید:
ای دوست مخلص! ای کسی که با ستمگران در راه ما مبارزه می کنی!
خداوند بزرگ، آن چنان که دوستان صالح ما را در گذشته یاری فرمود؛ شما را نیز با نصرت خود تأیید فرماید. ما با شما عهد می کنیم هر یک از برادران دینی شما که تقوا را سرمایه خویش قرار دهد، از فتنه های گمراه کننده در امان داریم و اگر کسی بر خلاف وظیفه رفتار کرده و از آن چه باید عمل کند بخل ورزد، مسلماً در هر دو جهان خسران و زیان نصیبش خواهد شد.
اگر شیعیان ما – که خداوند آن ها را به طاعت و بندگی خویش موفق بدارد – در وفای به عهد و پیمان الهی اتفاق و اتحاد داشته و عهد و پیمان الهی را محترم می شمردند، سعادت دیدار ما به تأخیر نمی افتاد و زودتر از این به سعادت دیدار ما نائل می شدند.
آن چه موجب جدایی ما و دوستانمان گردیده و آنان را از دیدار ما محروم نموده است، عمل نکردن آنان به احکام الهی است.
📗 گروه دین و اندیشه تبیان مرتضی معلم شکوری/ احتجاج طبرسی ج۲ ص۴۹۸ چاپ بیروت
#حدیث
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
#تلنگر ✨
°•.♡.•°
به فکر نمازت باش -----> مثل شارژ موبایلت!
باصدای اذان بلند شو -----> مثل صدای آلارم موبایلت!
از انگشتانت برای ذکر استفاده کن -----> مثل صفحه موبایلت!
قرآن را همیشه بخوان -----> مثل پیام های موبایلت!
منتظر امام زمانت باش -----> مثل بیقرار یک تماس مهم از موبایلت!
°•.♡.•°
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج♡
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✴️ #جمعه 👈 23 آبان 1399
👈 27 ربیع الاول 1442👈 13 نوامبر 2020
🏛مناسبت های دینی و اسلامی .
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی .
🌗 امروز ساعت ۵۰ : ۱۹ قمر وارد برج عقرب می شود .
❇️ امروز روز شایسته ای است برای امور زیر :
✅ آغاز بنایی و خشت بنا نهادن .
✅ تجارت و داد و ستد.
✅ و مطالبه حق و حق خواهی نیک است .
✈️مسافرت : مسافرت بعد از ظهر خوب و سودمند و خیر دارد .
👶 برای زایمان خوب و نوزادش زیبا و دوست داشتنی خواهد شد . ان شاء الله
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌗 این روز از نظر نجومی روز مناسبی است و برای امور زیر نیک است .
✳️ کودک به مهد نهادن .
✳️ فروش جواهرات .
✳️ خوردن نوشیدنی ها .
✳️ و آغاز معالجه نیک است .
💑 انعقاد نطفه و مباشرت
👩❤️👩 مباشرت امروز....# فرزند پس از وقت فضیلت نماز عصر دانشمندی معروف و با شهرت جهانی گردد . ان شاء الله .
👩❤️👨 امشب : امشب ( شب شنبه ) ، مباشرت قمر در عقرب است .
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) ، پشیمانی دارد .
💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن....
#خون_دادن یا #حجامت، زالو انداختن باعث ایمنی از ترس است .
✂️ ناخن گرفتن
جمعه برای #گرفتن_ناخن، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد.
👕👚 دوخت و دوز.
جمعه برای بریدن و دوختن، #لباس_نو روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود..
✴️️ وقت استخاره
در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه ی ۲۸ سوره مبارکه " قصص" است.
قال ذالک بینی و بینک ایما الاجلین قضیت ...
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که فرد مهمی نزد خواب بیننده برود. ان شاء الله شما چیزی همانند ان قیاس گردد...
❇️️ ذکر روز جمعه
اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه #یانور موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد .
💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به #حجة_ابن_الحسن_عسکری_عج . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
#جمعه ها حس عجیبی ست میان من و دل
دل آواره به تکرار تو را می خواند...
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
رسولاکرم(ص)فرمود:
هیچموجودےدرپیشگاهخدامحبوبتر
ازمردیازنتوبهکنندهنیست(:
#برگردیمبهآغوشخدا🕊
#استغفراللهمنجمیعالذنوب🌱
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
•💙•
استادپناهیان:
به کمقانعشدندرخوبیها
آغازسقوطاست!
آغازخرابشدنانسان
بامحبت
بهدنیاست؛
دنیابدنیست،
کماست..
#سخن_بزرگان
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
« رهبر جوان »
در روز ظهور و قیام جهانی امام عصر ، ظاهر امام با توجه به سن واقعی امام ، بسیار جوان می باشد.
اباصلت هروی از امام رضا میپرسد : علامت قائم شما وقتی ظهور میکند چیست ؟
امام میفرماید : علامت وی این است که از لحاظ سن ، پیر است ؛ وری برابر دیدگان مردم جوان ؛ به طوری که بیننده گمان میکند او چهل ساله یا کمتر است . نشانه او این است که با گذشت روز ها و شب ها پیر نمیشود ؛ تا زمان رحلتش فرا رسد.
با توجه به این روایت و احادیث دیگر که در آن واژه ( شاب ) آمده است در مییابیم که رهبر دولتی که همه انبیا و اولیا چشم انتظار آن هستند ، ( جوان ) است . در برخی روایات دیگر همراه این واژه قید های دیگری نیز آمده است :
💐شابٌ حَدَث : جوانی نورس💐
🌱شاباً مُوَفَّقاً : جوانی کامل 🌱
🌷شابٌ بعد کِبَرَالسِّن : جوان است با اینکه سنش زیاد است🌷
🌸شیخ السِّن شابُّ المنظر : سنش زیاد و چهره اش جوان است🌸
#مهدویت
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
امام خمینی(ره) :
این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند.
🌹 شهید محمد مهدی حمیدی :
توصیه ام به شما این است که تا آخرین نفس از روحانیت متعهد و از خط ولایت فقیه که همان استمرار حرکت انبیاء و خداست، جدا نشوید.
🌹 شهید احد تهرانچی :
دست امام زمان (عج) و کمک خداوند متعال هست که ما جوانان را به این راه مقدس کشاند.
🌹 شهید احسان تهمتنی :
خدای را شکر می کنم که مرا از یاران امام امت قرار داد و لیاقت سربازی نائب امام زمان (عج) را به من داد و محبت خودش و دوستانش را در دلم قرار داد که بزرگ ترین انگیزه شهادت، محبت عاشق و معشوق است و شوق لقاء دلدار است.
🌹شهید علی اکبر ثابت فر :
از شما می خواهم که انقلاب را محکم نگه دارید؛ چون تنها رهبر آن امام خمینی نیست بلکه امام زمان (عج) هم پشتیبان این انقلاب است.
🌹شهید محمدکاظم ثابتی :
از مردم غیور و شهیدپرور ایران می خواهم که امام عزیزمان را هرگز تنها نگذارند همان طور که تا حال نگذاشته اند و تا آخرین لحظه همپای او و به فرمان او برزمند تا ظهور آقا امام زمان (عج) ان شاء الله.
🌹 شهید ابراهیم جاری نجف آبادی :
ما باید به جبهه ها برویم و با جان و اموال و... هستی خود این انقلاب اسلامی را به تمامی جهان صادر کنیم و زمینه را برای ظهور حضرت مهدی (عج) آماده کنیم.
🌹شهید اسماعیل جاقوری :
امیدوارم سرباز امام زمان (عج) باقی بمانید و اما کلاس های عقیدتی و درس احکام را فراموش نکنید که انسان ساز است و به سربازی گمنام امام زمان (عج) و بدون آرم بودن افتخار کنید و با هیچ چیز دلسرد نشوید؛ چون خدا با شماست.
🌹شهید اکبر جاوید :
با استعانت از الطاف بیکران پروردگار متعال به منظور دفاع از دین و قرآن و حریم کشور امام زمان (عج) عازم جبهه های جنگ هستم.
🌹شهید احمد جاویدان پور :
و خدا را صد هزار بار شکر می کنم که بعد از ماه ها انتظار، توفیق این را یافتم که در صف سربازان امام زمان (عج) حضور یافته و به ملت شهیدپرور آن حضرت، خدمتگزاری کرده و بر علیه کفر جهانی و شیطان، مبارزه کنم.
🌹شهید اصغر جبروتیان نیستانی :
خدایا! به خاطر رسیدن به تو و عشق به تو از همه چیز خود حتی از جان خود گذشته و سراسیمه به سوی تو می آیم. امیدوارم که قبول فرمایی که من به جز گناه چیز دیگری در کوله بار خود ندارم به امید آنکه امام زمانم (عج) از من و از همه شما خشنود باشد.
🌹 شهید علی جریان :
به امید ظهور هر چه زودتر آقا امام زمان (عج) آمین یا رب العالمین.
🌹 شهید ابوالقاسم جریده :
خدایا! فرج امام زمان (عج) را نزدیک بگردان تا مانند جدش علی (ع) مانند شیر به استعمارگران یورش ببرد و مستضعفین را نجات دهد.
🌹شهید حجت الله جعفرپور :
ان شاء الله خداوند تمام مردم را به راه راست هدایت فرماید و امام ما را که نائب برحق ولی عصر (عج) است؛ سلامت و موید بدارد تا بتواند پرچم این نهضت را به دست پرتوان امام زمان (عج) برساند و خداوند به تمام شما صبر عنایت فرماید.
🌹 شهید بهمن جعفردوست :
خدایا! جندالله را که با سوگند با ثارالله در لشکر روح الله برای شکست عدوالله و استقرار حزب الله زمینه ساز حکومت جهانی بقیه الله است، حمایت کن.
🌹شهید رحمت الله جعفری :
هدف از آمدن ما به جبهه و چشم پوشی از ظواهر دنیوی و زن و خانه و کاشانه، جز یاری و کمک به اسلام و لبیک به ندای «هل من ناصر ینصرنی» آقا اباعبدالله (ع) نبوده و نیست و ما، برای برقراری عدل و قسط در سراسر جهان و برافراشته شدن پرچم «لااله الاالله» بر سراسر گیتی با کفر جهانی تا آخرین قطره خون و تا آخرین نفس، به فرمان رهبر کبیر ایستاده ایم.
🌹شهید جعفر جعفری آلام :
با درود و سلام به محضر مبارک ولی امر، حضرت حجت، امام زمان (عج) ، آن غایب منتظر ظهور و منجی بشریت.
🌹 شهید پیمان جعفری چم علی شاهی:
با سلام و درود به یگانه منجی عالم بشریت، فرمانده نیروهای اسلام در جبهه های نور علیه ظلمت، آقا و سرور ما امام زمان (عج)، ان شاء الله که ما بتوانیم به اذن خدا راه کربلا را باز کنیم و علم دار قیام مهدی موعود (عج) باشیم.
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
❀
حواستونباشه☝️
جوونیتونوحرومنکنین
وگرنهآقامونبایدبشینه
منتظرنسلبعدی:)💔
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️ حاضری با دوست دخترت ازدواج کنی؟
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
✅ ازدواج در دوران جوانی
🌸 رهبر معظم انقلاب:
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) اصرار داشتند جوانها زود ازدواج کنند - چه دخترها و چه پسرها - البته با میل خودشان و اختیار خودشان، نه اینکه دیگران برایشان تصمیم بگیرند. ما هم باید در جامعه خودمان این را رواج دهیم. جوانها در سنین مناسب، وقتی از دوران جوانی خارج نشدهاند، در همان حال گرمی و شور و شوق، باید ازدواج کنند. این برخلاف برداشت و تلقی خیلی از افراد است که خیال میکنند ازدواجهای دوران جوانی، ازدواجهای زودرس است و ماندگار نیست. درست برعکس است، اینطور نیست. اگر درست صورت بگیرد، ازدواجهای بسیار ماندگار و خوبی هم خواهد بود و زن و شوهر در چنین خانوادهای کاملاً با هم صمیمی خواهند بود.
(خطبهی عقد مورخهی 23/12/1379)
#سخن_رهبری
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
❀ 🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_هشتم ساعت نه و ده شب ،وسط ساعت حکومت نظامی ،یهو سر و کل
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_نهم
مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم نمی تونستم با چیزهایی که شنیده بودم کنار بیام.
نمی دونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت.
تنها حسم شرمندگی بود. از شدت وحشت و اضطراب، خیس عرق شده بودم.
چند لحظه بعد علی اومد توی اتاق با دیدن من توی اون حالت حسابی جا خورد.
سریع نشست رو به روم و دستش رو گذاشت روی پیشونیم:
- تب که نداری. ترسیدی این همه عرق کردی؟؟ یا حالت بد شده؟
بغضم ترکید، نمی تونستم حرف بزنم خیلی نگران شده بود.
- هانیه جان؟
می خوای برات آب قند بیارم؟؟
در حالی که اشک مثل سیل از چشمم پایین می اومد سرم رو به علامت نه، تکان دادم.
- علـــــی؟
- جان علـــــی؟
- می دونستی چادر روز خواستگاری الکی بود؟؟
لبخند ملیحی زد، چرخید کنارم و تکیه داد به دیوار.
- پس چرا باهام ازدواج کردی و این همه سال به روم نیاوردی؟؟
- یه استادی داشتیم می گفت زن و شوهر باید جفت هم و کف هم باشن تا خوشبخت بشن.
من، چهل شب توی نماز شب از خدا خواستم خدا کف من و جفت من رو نصیبم کنه و چشم و دلم رو به روی بقیه ببنده.
سکوت عمیقی کرد:
- همون جلسه اول فهمیدم، به خاطر عناد و بی قیدی نیست.
تو دل پاکی داشتی و داری، مهم الانه کی هستی یا چی هستی، و روی این انتخاب چقدر محکمی.
و الا فردای هیچ آدمی مشخص نیست. خیلی حزب بادن با هر بادی به هر جهت میرن.
مهم برای من، تویی که چنین آدمی نبودی.
راست می گفت من حزب بادی به هر جهت نبودم.
اکثر دخترها بی حجاب بودن منم یکی عین اونها.
اما یه چیزی رو می دونستم از اون روز علی بود و چادر و شاهرگم.
من برگشتم دبیرستان، زمانی که من نبودم علی از زینب نگهداری می کرد.
حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه.
هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود.
سر درست کردن غذا، از هم سبقت می گرفتیم،
من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ولی اکثر مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود.
دست پختش عالی بود حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد.
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی.
اما به روم نمی آوردطوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید، سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت، صد در صد بابایی شده بود، گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد.
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت، تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه.
هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد.
مرموز و یواشکی کار شده بود،منم زیر نظر گرفتمش.
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش همه رو زیر و رو کردم.
حق با من بود داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد.
شب که برگشت عین همیشه رفتم دم در استقبالش، اما با اخم، یه کم با تعجب بهم نگاه کرد.
زینب دوید سمتش و پرید بغلش.
همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید زیر چشمی بهم نگاه کرد:
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟؟
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش:
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟؟
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄
🇵🇸 امام زمان (عج) 🇮🇷
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀ #رمان #بی_تو_هرگز #پارت_نهم مثل ماست کنار اتاق وا رفته بودم نمی تونستم با چیزهایی
❀
🙇♀💛🙇♀💛🙇♀💛🙇♀
#رمان
#بی_تو_هرگز
#پارت_دهم
حسابی جا خورد و خنده اش کور شد زینب رو گذاشت زمین:
- اتفاقی افتاده؟؟
رفتم تو اتاق سر کمد، و علی دنبالم
از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون:
- اینها چیه علی؟؟
رنگش پرید:
- تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟؟
- من میگم اینها چیه؟؟ تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟؟
با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت:
- هانیه جان شما خودت رو قاطی این کارها نکن.
با عصبانیت گفتم:
_ یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه.
بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم؟؟؟
نازدونه علی به شدت ترسیده بود اصلا حواسم بهش نبود.
اومد جلو و عبای علی رو گرفت.
بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی.
با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت بغض گلوی خودم رو هم گرفت.
خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد.
اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین:
.
- عمر دست خداست هانیه جان.
اینها رو همین امشب می برم.
شرمنده نگرانت کردم دیگه نمیارم شون خونه.
زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد.
حسابی لجم گرفته بود:
- من رو به یه پیرمرد فروختی؟؟؟
خنده اش گرفت ،رفتم نشستم کنارش:
- این طوری ببندی شون لو میری بده من می بندم روی شکمم هر کی ببینه فکر می کنه باردارم:
- خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟؟
خطر داره نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط.
توی چشم هاش نگاه کردم:
- نه نمیگن.
واقعا دو ماهی میشه که باردارم.
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب دومین دخترمون هم به دنیا اومد.
این بار هم علی نبود اما برعکس دفعه قبل اصلا علی نیومد.
این بار هم گریه می کردم اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود، به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشتش خبری نداشت.
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم .
کارم اشک بود و اشک.
مادر علی ازمون مراقبت می کرد،
من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد.
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید.
از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت. زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده،
توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد تهران، پرستاری قبول شده بودم.
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود.
هر چند وقت یه بار، ساواکی ها مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه همه چیز رو بهم می ریختن.
خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست.
زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد.
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن.
روزهای سیاه و سخت ما می گذشت. پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود.
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید.
ترم سوم دانشگاه سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو، دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت.
چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم .
چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم.
روزگارم با طعم شکنجه شروع شد.
کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد..
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود.
اما حقیقت این بود همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه توی اون روز شوم شکل گرفت.
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن.
چشم که باز کردم علی جلوی من بود.
بعد از دو سال که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن.!
زخمی و داغون، جلوی من نشسته بود ...
👈ادامه دارد…
❀[ @EmamZaman ]❀
┄┅═✧❁✧═┅┄