اِࢪیحا(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےشانزدهم
#عباسِعلۍ ..
سر راحلہ را بہ خودم تڪیہ دادم و زیر گوشش گفتم:
– بۍتابۍ مڪن! مگر تو همین را نمیخواستۍ؟
سرش را بلد ڪرد و چشمهایش را بہ من دوخت:
– بہ خدا سوگند ڪہ همین را میخواستم و پشیمان نیستم!
امّا بۍتابۍام براے سڪینہ[سلامالله] است!
او ...
با صداے جیغ و خندهے بچہها بلند میشوم بچہها دورِ عباسِ علۍ[علیہالسلام] جمع شدند و میخندد!
نگاهم بہ سڪینہ [سلامالله] مۍافتد، چشم هایش برق میزند ..
حتۍ زینب[سلامالله] ..
حتۍ رباب و فاطمہ و حسین[علیہالسلام] هم خوشحالاند!
راحلہ خندید و زیر گوشم گفت:
– تمام شد؛ عباس بن علۍ[علیہالسلام] ڪہ بہ میدان برود تشنگۍ تمام میشود!
او عباس[علیہالسلام] است اسماء!
عباسِ علۍ[علیہالسلام]!
صداے عمو گفتن بچہها ڪہ بلند میشود رو بہ راحلہ میڪنم:
– پسرِ امالبنین[سلآمالله]؟
سر تڪان داد:
– خودش است!
معروف است بہ سقا،
سقاے آب! هر چہ از ادبۍ ڪہ خانم امالبنین[سلامالله] بہ او و برادرانش یاد داده بگویم ڪم است!
متعجب میپرسم:
– برادرانش؟
– آرے! سہ برادرش پس از علۍاڪبر[علیہالسلام] بہ میدان رفتند!
نگاهم را بہ او دوختم:
– چقدر شبیہ ماهست!
– بہ قمر بنۍهاشم معروف است!
سقا را علۍ[علیہالسلام] برا او نهاد و ماه را ..
هر ڪس او را میدید میگفت او ماهاست!
او قمر بنۍهاشم است!
در صفین نوجوانۍ بیش نبود اما همچون تیرے از ڪمان دشمن رها شد و بہ میدان رفت!
محمد میگفت ابوشعثا و هفت پسرش را راهۍ جهنم ڪرد!
نقاب بر چهره داشت و ڪسۍ او را نمیشناخت،
هنگامۍ ڪہ برگشت همہ فهمیدند او عباس [علیہالسلام] است!
قمر بنۍهاشم!
عباسِ علۍ[علیہالسلام] ..
زیر لب زمزمہ ڪردم'او ماه است! قمرِ بنۍهاشم! سقاے آب و ادب! پرچمدارِ حسین ..'
بچہها همہ آب میخواستند اما سڪینہ[سلامالله] نہ!
سڪینہ[سلآمالله] نہ ..
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
پ.ن:
امشب ڪلۍ قطره داریم!
قلم حسابۍ روش فشارِ، و فقط بہ خاطر گوشہ نگاه ارباب و شما نوشتہ!
ببینم چیڪار میڪنید(؛
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطرهےشانزدهم #عباسِعلۍ .. سر راحلہ
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهیشانزدهم'چڪہےاول'
#عباسِسڪینہ ..
لبخند روے لبهاے ترڪ خوردهاش مینشیند و بہ خون مۍافتد لبهایش..
لبخند میزنم، جلوے عمویش ایستاده و مشڪ را جلو گرفتہ،
هیچ نمیگوید!
فڪر میڪردم مثل بقیہے بچہها بگوید'عمو آب بیاور!تشنہایم ..'
اما هیچ نگفت و فقط بہ عمو نگاه ڪرد ..
فقط بہ عمو نگاه ڪرد ...
•∅•
بچہها ڪمتر بۍتابۍ میڪردند و زنان ڪمتر مویہ سر میدادند!
انگار همہے امید بہ عباس است ..
اینڪہ برود و بہ جاے مشڪ، فرات را بیاورد!
حالا وقتۍ ڪودڪان میگفتند 'آب'، سڪینہ خانم[سلامالله] فقط اشاره بہ ماهِ روے اسبۍ ڪہ چون عقاب بر زمین مۍتاخت اشاره میڪند و میگوید:
–عمو!
بچہها هم انگار فهمیدند همان یڪ ڪلمہ؛
یعنۍ صبر ڪنید عمو آب میاورد!
صبر ڪنید قرار است از دستانۍ ڪہ علۍ[علیہالسلام] آن را بوسیده آب بنوشید!
صبر ڪنید قرار است سیراب شوید از انگشتانۍ ڪہ علۍ[علیہالسلام] هزاران هزار بار آنها را در آب فرو برده!
و سڪینہ[سلامالله] یڪ عمو میگوید ما تا آخر داستان را میخوانیم!
عباس[علیہالسلام] براے سڪینہ[سلامالله]،
علۍ[علیہالسلام] است ..
تجلۍ پدر خاڪ!
عباس[علیہالسلام] انگار یاد گرفتہ براے خودش نباشد!
عباس[علیہالسلام] براے همہست ..
او،
عباسِعلۍ ست و عباسِسڪینہ ..
او حتۍ عباسِحسین است!
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطرهیشانزدهم'چڪہےاول' #عباسِسڪینہ
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهیشانزدهم'چڪہےدوم'
#عباسِحسین ..
#عباسِزینب ..
خواهر و برادر خیره بہ ماه با چشمهایۍ نگران!
ڪہ بہ قطع حسین[علیہالسلام] میگوید فقط برگرد!
علمدارِ من!
سقاےِ من!
برادرِ من!
امید زنان و دخترانم!
عباسِ من!
فقط برگرد ..
زینب[سلامالله] هم از آن طرف برادر را صدا میزند و فقط میگوید ڪہ برگردد!
ڪہ این بچہها بیشتر از آب بہ عمو نیاز دارند!
بہ یڪ ڪوه ..
ڪہ اگر بیایۍ آب برایشان مهم نیست ..
ڪہ این بچہها بہ جاے تشنگے بہ صحیح و سلامت برگشتنت فڪر میڪنند!
ڪہ عباسِ من!
تو بیا ..
این بچہها تو را میخواهند ..
علۍ و قاسم را ..
اما اشڪ از چشم میگیرد و میداند ڪہ براے برادر سختتر از این نیست ببیند سہ برادر ڪوچڪ و خواهرزادهها و برادرزادههایش بروند و او بداند!
ڪہ زینب[سلامالله] میداند چقدر براے برادر سخت است
ببیند رفتن یڪ بہ یڪ یاران و همراهان را ..
او میداند ولۍ چہ ڪند؟
عباس[علیہالسلام] فقط علمدار نیست!
سقا نیست!
همراه و سردار نیست!
پرچمدار نیست!
عباس[علیہالسلام] ستون خیمہے وجود حسین[علیہالسلام] است..
ڪہ اگر برود،
فرو میریزد وجود برادر!
میشڪند ڪمر حسین[علیہالسلام] پس از برادر!
[از علاقہے زینب'سلاماللهعلیها' بہ برادرش
عباسِبنعلۍ'علیہالسلام' پرسیدند!
فرمود:
معجرم را میبویم و میبوسم
ڪہ در مسیر بارها و بارها آن را درست ڪرد و بوسید!]
حالا اینجا در سرزمین ڪربوبلا؛
تمام آمال زینب[سلامالله] بہ برگشت برادر است ..
فقط برگشت برادر!
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
اِࢪیحا(:
•°🖤 خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:' #جامانده .. #قطرهیشانزدهم'چڪہےدوم' #عباسِحسین .
•°🖤
خداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےشانزدهم'چڪہےسوم'
#دستهایشراجاگذاشت ..
نگاهم بہ پیرمرد لاغراندامۍ بود ڪہ چشم شورش را بہ او دوختہ بود:
– تا ڪنون دیده بودید خورشید بر فراز آسمان باشد و ماه سوار بر مرڪب باشد؟
مردِ چاق دیگر موے ریشِ زیر لبش را جوید و خندید:
– اندڪۍ صبر ڪن!
ماه پاره تحویلِ حسین[علیہالسلام] میدهیم!
و عمودِ آهنین در دستش را دور سرش چرخاند و قهقہ زد ..
و عالمۍ بہ حرفش خندیدند و هلهلہ سر دادند!
•∅•
آب در تلاطم بوسیدن دستهایش بود و با فشار خود را بہ پاهاے او میرساند و دور پاهایش میچرخید طواف میڪرد ..
آب، آبرو گرفت از دستهایش، و الا آن رود ڪہ چیزے نبود!
ولۍ حالا بہ سبب سجده بر پاها و زدودن غبار از روے چڪمہها و دستهایش معطر شد و رایحہے رضوان گرفت!
حالا هر جرعہاش بہ سببِ او شفا بود و ڪاشفالڪرب،
غم و اندوه میشت این آب بہ واسطہے دستهایش ..
دخترڪ را در آغوش گرفتم و بوسیدمش،دستهایش را در آب فرو بود و بالا آورد ولۍ؛
انگار چیزے یادش آمد ..
صداے آمنہ را شنیدم ڪہ در جوابِ زنۍ ڪہ پرسید چرا عباس[علیہالسلام] امان نامہے شمر را قبول نڪرد گفت:
– دلایل زیادے دارد!
شاید یڪۍ از آنها وصیت علۍ[علیہالسلام] باشد!
ڪہ فرمود'ڪنارش بمان! غریبتر از حسین[علیہالسلام] ڪسۍ نیست!'
اشڪم چڪید..
شاید همین یادش آمد ڪہ سراسیمہ مشڪ را پر ڪرد و بلند شد،
آنقدر سراسیمہ ڪہ دستهایش را ..
جا گذاشت!
عباس آمد و شریعہ ماند،
عباس سراسیمہ آمد و دستهایش را نۍآورد!
پیشانۍ دختر را بوسیدم.
'آب آبرو گرفت از دستهایش ..'
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
پ.ن¹:
–از غصہ آب شدم ..
خونہ خراب شدم ..
شرمندهے تو و روے رباب شدم!(:
آقاے ماه!
حالا ڪہ برایتان مینویسم تمامۍ شعرها بہ جآنم هجوم آورد و بغض رو تو گلوم ڪاشت ..
پ.ن²:
ولۍ من مطمئنم(:
أمّا القلوبُ المنڪسرة
العباسُ ڪفیلها ..
اما قلبهاے شڪستہ؛
عباس ضامن و سرپرست آنهاست ..
پ.ن³:
و این قطرهها تقدیم بہ علمدار ایران!
حاج قاسمِ عزیزمان(:
↯
پرندهاے ڪہ مقصدش پرواز است
از خراب شدن لانهاش نمےهراسد!
eitaa.com/shahidzadeh
🔰 کتاب ناے سوخته 🔰
⚜ شام نیمه شعبان تصمیم میگیرد بعد از هیئت رفقاے نوجوانش را از نارمک تا محلہ خاک سفید تهران بدرقہ کند. شاید نگران بود. اضطراب اینکہ نکند نیمہهاے شب براے هم هیئتےهاے کم سن و سالش خطرساز باشد. غیرتش اجازه نداد تنها راهیشان کند. در محله تهرانپارس،چهار راه سیدالشهدا، متوقف شد. غیرتش به جوش آمد!
عدهاے در حال...
《شہید علے خلیلے،شہید امربہمعروف و نہے از منکر است که بعد از ۲ سال مجروحیت، به دیدار پرودگاࢪ خویش میرود✨》
📚 #ڪتابِخوب 📚
@shahidzadeh
✨بسم رب النور✨
گاه آنقدر دلتنگ می شوم که فراموش میکنم غوغای اطرافم را..⚡️
خودم را رها میکنم از این قفس تنگ و مرغ خیالم را پر می دهم سمت آنجایی که دلم را جا گذاشته ام..🕊
گوشهایم را تیز میکنم تا بشنوم صدای هلبیکم را...🌱
چشمانم را می بندم تا بهتر ببینم...
خیال میکنم که در راه هستم..
تشنگی وجودم را با آب کوچک از دست دختر بچه ی عراقی برطرف میکنم و خستگی جان را در خانه ی عراقی ها برطرف میکنم..💦
نسیم خنکی که از طرف بین الحرمین آمده؛ صورت را می نوازد🌫
و چای تیره ی موکب ها وجودم را تازه تر می کند...☕️
چشمانم را که باز میکنم خودم را در قفس میبینم...⛓
گوشهایم دیگر صدای هلبیکم را نمی شنود بلکه صدای خداحافظی هارا می شنود..
و حال تنها میتوانم از همینجا بگویم:صلی الله علیک یا اباعبدالله{علیه السلام}
و اینچنین است حال و احوال یک جامانده که لایق دیدار نشده است...
#مَحْبٓوبیٓحُسِیْن(علیه السلام)
#اربعین
#سفا
اِࢪیحا(:
. . .
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت
دردِ تو دوری یار است، به آن عادت کن!(:
اِࢪیحا(:
_أحببتك بكل الطرق و أولها الصمت!
_به همه روشها دوستت داشتم و اولینشان «سکوت» بود!
سلام و ادب خدمت همه ی اعضا✋🏻
#سفا هستم..
چند وقتی میشه که با متن هام در خدمتتونم.
خواستم نظرات،انتقادات و پیشنهاداتتون رو درباره ی متن ها بدونم.
قطعا نظراتتون در رشد متن ها و بهتر شدن قلم موثر هست..
https://harfeto.timefriend.net/16323204292271
ان شاالله که بتونم در راه اهداف مفید قدمی برداشته باشم..
یا علی (علیه السلام)...
#سفا
#اربعین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°[🖤🔦]°
اَربَعینۍبودَناِنگارینِمیآیَدبِهما
بازهَمدَرڪارِخود،دَرڪارِدُنیا،ماندِهاَم…!
#تاڪۍبہتوازدورسلآم...
#اربعین | #مَحْبٓوبیٓحُسِیْن
اِࢪیحا(:
فَکَیفَ أصبِرُ علیٰ فِراقِك . . . !💔
•
•
-نَحنُ الفُقراء الَّذينَ أغناهُم اللهُ بِحُبِّ الحُسين . . .
...|شہیدزاده|...
اِࢪیحا(:
دختر آبی را بخاطر دارید؟
همان داستان فیک که بخاطرش جهان سیاهپوش بود!
میخواهم بگویم این پسر، جان دو زنِ گرفتار در آتش را نجات داد و با ۹۰ و خوردهای درصد سوختگی، جان سپرد...
اما چرا سرگذشت #علی_لندی همچون دخترآبی وایرال و جهانی نشد؟
چون با اولی میشد به اهداف سیاسی رسید
و چه بد است نامردی مردمان این زمانه:)
#قهرمان
اِࢪیحا(:
بس ڪن رباب سر بہ سر غم گذاشتۍ؟'اصلاً خیال ڪن علۍاصغر نداشتۍ ..'💔(:
•°🖤
خُداے ڪوچہ گَردِ غَریبِ ڪُوفِہ رُخْصَت؟(:'
#جامانده ..
#قطرهےهفدهم
#نگاهِحرملہ!
انگشت سبابہاش را روے گونہے نرم برادر ڪشید و سرش را خم ڪرد و زیر گلویش را بویید و بوسید ..
و بعد دوباره دستش را روے موهاے ڪوتاه و ڪم پشت خرمایۍاش ڪشید.
چشمهاے برادر چین افتاد و لبهاے خشڪ شدهاش بہ تبسم باز شد:
– سڪینہ[سلامالله]؟علۍ[علیہالسلام] را بہ من بده ..
مادر ڪہ پسرڪش را درآغوش گرفت قلبش آرام شد!
نگاهش را بہ پسر داد ڪہ انگشت سبابہاش را میمڪد:
– ڪاش تو هم بزرگ شده بودے جآنِ مادر!
مثل عمو و علۍاڪبر[علیہالسلام]!
پهلوانۍ نامدار میآن عرب و عجم ..
چون سرو رشید و چون ڪوه سینہاے فراخ! هان؟
بہ ناگاه دیدم رنگش مهتابۍ شد و لبهایش لرزید لختۍ علۍ[علیہالسلام] را در گهواره گذاشت و ڪنارش نشست؛
لختۍ هم بلند شد گرد خیمہ چرخید!
زیر لب مدام زمزمہ میڪرد'الهۍ!بہ حق عزیزِ تنها و مضطرت ڪہ در این بیابان تنها مانده و ما را بہ واسطہے او عزیز ڪردهاے
بر او و ڪودڪان و زنانش رحم ڪن!
علۍ و سجاد[علیہالسلام]
تنها وارثان حسین[علیہالسلام] اند!
بر آنان و اهلبیتِ عزیزت رحم ڪن و نظرے بر اینان ڪہ در وادے بلا هستند ڪن ..'
بغض صدایش را برید و لب زد'از عمر من بگیر و بہ عمر علۍ[علیہالسلام] اضافہ ڪن!'
صداے گریہے طفلش بلند شد، پا تند ڪرد طرف گهواره:
– عزیزِ مادر! آمدم ..
پسر را در آغوش گرفت و تڪانش داد، اشڪ از مژگانش روے لبهاے خشڪ شده علۍ[علیہالسلام] افتاد و زخمش را سوزاند!
گریہاش شروع شد ناگاه طفل را بر سینہ چسباند:
– مادرت را ببخش ..
سڪینہ[سلامالله] بازوے مادرش را گرفت:
– آرام باش مادر! اصغر[علیہالسلام] را بۍتابتر میڪنۍ ..
از ڪنار من ..
مروارید عقیلہے بنۍهاشم، زینب[سلامالله] داخل خیمہ شد
روبند از چهره ڪنار زد و آرامشِ چشمهایش را بہ مادرے مضطر و نگران دوخت:
– بگو ببینم؟
میوهے دلت را دقیقہاے بہ من و برادرم قرض میدهۍ؟
شاید حسین[علیہالسلام] توانست از سنگ دلان، قدرے آب براے رفع تشنگۍ طفلت بگیرد!
بہ یڪباره ..
گویۍ دلهره دوید در سینہے مادر!
و عرقۍ سرد بر تنش نشست ڪہ ردا بر تنش چسبید و پیشانۍاش از قطرات بزرگ عرق خیس شد ..
اما سریع اخم ڪرد شاید میگفت 'چہ ڪسۍ امانتدار تر از حسین[علیہالسلام]؟
تعلل در برابر خواستہے امام ڪفر است در برابر ولایت!
از چہ شوریده احوال شدے؟
از جرعہاے آب؟
گرچہ دشمنان سنگاند در برابر مهر، در برابر لطف اما ..'
نگاهش را بہ جزء جزء طفلش چرخاند
چشمهاے درشت و صورت لطیفش را بہ خاطر سپرد،
موهاے ڪم پشتش ..
حرز روے بازو و دست و پاهاے ڪوچڪش،
سپس دست دراز ڪرد و علۍ [علیہالسلام] را بہ امانت داد آغوش زینب[سلامالله] و بعد
حسین[علیہالسلام]!
زمزمہ ڪرد:
– از ما غریبتر تویے حسین[علیہالسلام]!(:
عمہ ڪہ رفت از گوشہے خیمہ نگاه بہ ڪودڪش داد ..
صداے گریہاش مۍآمد!
بیرون از خیمہ رفتم نگاههاے حرملہ و شمر تلخ بود!
تیر بود ڪہ از ڪمانشان رها شد و بر دلم نشست ..
نگاهش بند دلم را پاره ڪرد ..
شاید بند دل رباب[سلامالله] را هم ..
و امان از وقتۍ ڪہ بند دلش با بند قنداقہ پاره شد ..(:
نویسنده✍🏻:
[#ریحانہحسینۍ]
پ.ن:
من هیچۍ نمیگما!
هیچۍ ولۍ ..
خانمجونم میگہ بچہ در شش ماهگۍ تازه گردن میگیرد! ..