خاک غربت آشنایی کی دهد مسکین غریب
آشنایان به ظاهر را ببین چندین غریب
این چه دنیایی ست عشاقش به هجران شهره اند
آن طرف مجنون غریب و این طرف رامین غریب
تیشه ی فرهاد را در موزه ی عبرت ببین
رفته در آغوش خسرو دیده ی شیرین غریب
تخته ی نرد است و شطرنج حوادث روزگار
شاه بی حامی غریب و خان بی تمکین غریب
گل بدون باغبان تاراج غربت می شود
گل غریب و باغبان در غربت و گلچین غریب
بر تن غربت چه فرقی می کند پست و بلند
جامه ی پشمین غریب و جامه ی زرین غریب
هر که می خندد نمی داند چه تاوان می دهد
خواب خرگوشی غریب و پنجه ی شاهین غریب
اشنا پیدا کن ای دل در غریبستان رنج
دیده ی حق بین بنا کن چشم ظاهربین غریب
عاشقی تمرین توحید است در کثرت بکوش
عشق را پیدا کنی ای درخور تحسین، غریب!
بوی غربت می دهد این خاک آدم بازگرد
جز وصال دوست کی باشد تو را تسکین، غریب!
خود غریبی، در میان آشنایان نیستی
از چه می نالی که آن باشد غریب و این غریب
« گفت #حافظ آشنایان در مقام حیرتند
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب »
#علیرضا_قربان_خان
#استقبال
#استقبال_حافظ
ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_ـ_
گفتم ای سلطانِ خوبان رحم کن بر این غریب
گفت در دنبالِ دل، رَه گُم کُنَد مسکین غریب
گفتمش مَگذر زمانی، گفت معذورم بدار
خانه پروردی، چه تاب آرد غم چندین غریب
خفته بر سنجابِ شاهی نازنینی را چه غم؟
گر ز خار و خاره سازد بستر و بالین غریب
ای که در زنجیرِ زلفت جایِ چندین آشناست
خوش فتاد آن خالِ مشکین بر رخِ رنگین غریب
مینماید عکسِ مِی، در رنگِ رویِ مَه وَشَت
همچو برگِ ارغوان بر صفحهٔ نسرین، غریب
بس غریب افتاده است آن مور خَط، گِردِ رُخَت
گر چه نَبوَد در نگارستان، خطِ مشکین غریب
گفتم ای شامِ غریبان طُرِّهٔ شبرنگِ تو
در سحرگاهان حذر کن، چون بنالد این غریب
گفت حافظ آشنایان در مقامِ حیرتند
دور نَبوَد گر نشیند خسته و مسکین غریب
#حافظ
@eshare