eitaa logo
اشاره 👈 علیرضا قربان خان
187 دنبال‌کننده
1 عکس
33 ویدیو
0 فایل
اشعار و نوشته های علیرضا قربان خان @alirezaghorbankhan
مشاهده در ایتا
دانلود
۸ زیر واژه ها کل کلمات و جملات و معانی و هستی ! بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ « در فارسی لغتی مترادف کلمه الله نداریم و هیچ کدام رساننده ی تمام معنای الله نیستند زیرا واژه ی خدا مخفف خودآی است. خداوند نیز ترجمه ی رسایی از الله نمی باشد چون خداوند به معنای صاحب است و اگرچه الله خداوند هم هست ولی مرادف با خداوند نیست. خداوند یک شان از شئون الله است. » ؛ « الله حیرت جاری در همه چیز یا هر کسی که بخواهد درباره ی الله چیزی بگوید و او را در تعریف بگنجاند، جاهل است و کلامش کامل و درست نیست. » در واقع ما حتی نمی توانیم درباره ی خود کامل و جامع صحبت کنیم چه از نظر جسمی و چه از نظر روحی دیگر چه برسد به الله درباره ی خودم چه بگویم که کیستم دیدم که بهتر است بگویم که نیستم هستی به جز حقیقت الله دیده اید؟ من در مقابلش به چه جرات بایستم؟؟؟ ✍️؛ علیرضا_قربان_خان https://eitaa.com/eshare
۹ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک استرجاع ؛ از ریشه ( ر ج ع ) آنچه داده بود پس گرفت استرجاع یعنی گفتن ؛ « إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ » که مطابق مبارکه ی ۱۵۶ بقره در هنگام مصیبت شایسته است ادا گردد. خواه این مصیبت مرگ باشد خواه کمتر از آن. « الذین إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِیبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلهِ وَ إِنَّا إِلَیهِ رَ‌اجِعُونَ » ﴿بقره ۱۵۶﴾ [همان‌] کسانی که چون مصیبتی به آنان برسد، می‌گویند: «ما از آنِ الله هستیم، و به سوی او باز می‌گردیم.»[۲] بخش اول؛ انا لله ؛ اشاره به قبول مالکیت الله و ابتدای اصول دین دارد و در مقام توحید است. بخش دوم ؛ و انا الیه راجعون ؛ اشاره به برگشت و انتهای اصول دین دارد و در مقام معاد است. (معاد از عود به معنی بازگشتن) یعنی با گفتن استرجاع محیط دایره « الله به الله » از ابتدا که الله باشد تا انتها که الله است ( رجعت و معاد ) طی می شود. بخش اول ؛ انا لله ؛ ما از آن الله هستیم صحیح است و ما از الله هستیم غلط. در ترجمه ها و در افواه مردم دیده شده که می گویند ؛ « همه از خداییم » از خدا به معنی جزیی از خداست که ایراد دارد. اما « ما از آنِ الله هستیم یعنی ؛ « ما برای الله هستیم » که اشاره به مالکیت « او » دارد. بخش دوم ؛ و انا الیه راجعون ؛ الیه ؛ به سوی او اشاره واضح دارد به اینکه به سوی الله برمی گردیم و نگفنه است ؛ « فیه » در واقع هیچگاه فنای فی الله در معنای لغوی آن اتفاق نمی افتد و درک حقیقت ذات الله کلا و اصولا غیر ممکن است. سالک در سلوک خویش می تواند در صفات الله فانی شود و نه در ذات الله. معنای استرجاع نیز به معنی « آنچه داده بود پس گرفت » اشاره به همین دارد زیرا که صفات را داده بود و نه ذات را پس صفات را پس گرفت و نه ذات. مقام فنا ( فنای فی الله ) همین است. مقام فنا را فنای سالک از قدرت و نیز فنای سالک از صفات و سپس فنای سالک از هویت می داند که با توجه به بخش اول یعنی ؛ « انا لله » مطابقت دارد. از همینجا می توان نتیجه گرفت که « عرفان قدرت » به هر طریق و با هر نیت باطل است و چنانچه سالک در سلوک خویش و در طی مراحل الله به الله به قدرتی دست یافت حق استفاده از آن را ندارد مگر با اذن الله. & ما ز بالاییم و بالا می رویم ما ز دریاییم و دریا می رویم ما از آن جا و از این جا نیستیم ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می رویم... کشتی نوحیم در طوفان روح لاجرم بی‌دست و بی‌پا می رویم... خوانده‌ای انا الیه راجعون تا بدانی که کجاها می رویم... همت عالی است در سرهای ما از علی تا رب اعلا می رویم... ای کُهِ هستی ما ره را مبند ما به کوه قاف و عنقا می رویم & اشهد ان لا اله غیر تو که گرفتار آمدم در سیر تو چیست معنای شهادت جز وصال « یک » نفر را برگزیدن در مثال آدم پیدا و پنهان توام از کسی نه، بلکه از آن توام که بریدم خویش را بی واهمه از همه، از از همه، از از همه کو ‌همه؟ کو واهمه؟ هیچ است، هیچ ساقی و هوشیار و میر و مست؛ هیچ نه منی و نه تویی در کار نیست غیر ما ما گفتن ما چاره چیست اینکه می گویی منم؛ یعنی وجود بی وجودی، بی وجودی، بی وجود بی گمان وقتی که می گویی؛ تویی می کنی اذعان به آئین دویی گفت پیر ما، به ما؛ ما بهتر است وقت استرجاع، انا بهتر است گفت در قرآن، خدا با مومنون آیه ی انا الیه راجعون ما نه از الله، بلکه ما برا_ _ی خداونیم. از باشد خطا از بگویی جز جز اش کرده ای عمدا و سهوا غل و غش کرده ای زانکه اجزایی ندارد ذات کل جز باشد ناقص اثبات کل نه مرکب، نه مجزا، نه عدد پس بگو یا قل هوالله احد دل به سوی کشف معنی عازم است لاجرم تجدید مطلع لازم است؛ اشهد ان لا اله غیر ما لیس للانسان الی ما سعی... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۱۰ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ از ریشه ( س ب ح ) روان شدن، شناکردن، به جنب و جوش درآمدن ؛ شناور، شناگر ؛ شناگر به این سبب که در آب شناور است ؛ اسب تیزرو ؛ بدین جهت که در رفتار شناور است و شنا می کند. ؛ استخر، محل شنا، مکان شناوری، اسم مکان از سبح ؛ شناگر، شناکننده، شناور تسبیح ؛ در اصطلاح به معنای گفتن همانگونه که تکبیر یعنی گفتن و یعنی گفتن تسبیح ؛ شاید از آن جهت که دانه ها در آن شناور هستند و حرکت می کنند و دور می زنند و نیز به رشته کشیده شده اند. ؛ الله را ستایش کنید ؛ برای الله شناور باشید، جنب و جوش داشتن برای الله، دور الله چرخیدن، سبک شدن و فراغت از تعلقات ؛ پاک و منزه است الله، در مقام تعحب نیز گفته می شود، خلاصه تسبیح ؛ تسبیح در زبان نیست و شامل تمام مخلوقات اعم از جاندار و بی جان می گردد. تسبیح ( سبحان الله ) حرکت و جنب و جوش ذاتی و جوهری همه ی موجودات به سوی تکامل و حول محور الله است. از کوچکترین اجزا هستی ( ذرات زیر اتمی ) یعنی الکترون ها، پروتون ها و نوترون ها که حول اتم می چرخند و اتم‌ها که حول مرکز مولکول در گردشند تا سیارات که حول مرکز منظومه ها در گردشند و کهکشانها که حور محور خود در گردشند کل هستی در حرکت و جنب و جوش و گردشند و تسبیح جهت الهی تمام هستی است. « وَكُلٌّ فِي فَلَكٍ يسْبَحُونَ » و همه در مدار خاص خود شناورند. « وَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ » تز هر دو سمت خوانده می شود؛ شناور است!!! رشته ی تسبیح اگر بُگْسَست معذورم بدار دستم اندر دامنِ ساقیِ سیمین ساق بود و یا دستم اند ساعد ساقی سیمین ساق بود چون نیست خواجه معذور دار ما را ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
چون سماورهای روس دکه ی سمسارها مثل چینی های گلسرخی بر دیوارها یا شبیه کنده کاری های توی غارها خسته ایم از این همه - از این همه - تکرارها زندگی را یاد می گیریم، آنهم بارها گوسفندانیم در دکان قصابی که نیست ماهیان منتظر بر نوک قلابی که نیست یا پلنگانی اسیر نور مهتابی که نیست تشنه ایم از این همه - از این همه - آبی که نیست زندگی را خواب می بینیم در خوابی که نیست... ما اسیران خمارآلود ذهن بی حدیم گرم پیکاپیک با ساقی مست سرمدیم در خیال خویش جزیی از خطوط ممتدیم در تضاد از این همه - از این همه - حال بدیم زندگی خط است و ما پاره خط بی مقصدیم ماه آنجا نیست می گوییم آنجا ماه هست چاه آنجا نیست می گوییم آنجا چاه هست راه آنجا نیست می گوییم آنجا راه هست تا زیان از این همه - از این همه - دلخواه هست زندگی خسران خسران است و آه و آه هست گوش کن این نکته را این راه ترکستان ماست این خرابه در نظرآباد ما بستان ماست این که در چشمان ما داروست درد جان ماست مفتخر از این همه - از این همه - جولان ماست زندگی زیباست اما سنگ گورستان ماست کاش می شد می کشیدیمش به زیر یوق خویش می رسانیدیم بانگ خویش بر عیوق خویش دست برمی داشتیم از این همه مخلوق خویش بی خیال از این همه - از این همه - صندوق خویش زندگی را صرف می کردیم با معشوق خویش https://eitaa.com/eshare
دوستان ! فرهادِ عاشق، کار چندانی نکرد عشق باعث می شود، کوهی؛ پرِ کاهی شود https://eitaa.com/eshare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از لغلغه ی زبان گذشتند از گفتن این و آن گذشتند کردند عمل به آنچه گفتند از سود وَ یا زیان گذشتند رفتند و سر قرار ماندند از ثانیه و زمان گذشتند رفتند و کنار حق نشستند از حوصله مکان گذشتند چون نعمت قرب حق شنیدند از نقمت این جهان گذشتند روزی خور سفره ی خدایند از حسرت آب و نان گذشتند بستند کمر به عشق الله از بندگی بتان گذشتند شستند دو دست خویش یکجا از زندگی و ز جان گذشتند آنان که الست یادشان بود از سختی امتحان گذشتند آن شیر دلان جنگ و پیکار از آتش بی امان گذشتند آری شهدا به وقت معراج از بال فرشتگان گذشتند غاقل چه نشسته ای که آنان رفتند و از آسمان گذشتند https://eitaa.com/eshare
۱۱ #ب بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک سیری در اندیشه عرفانی امام خمینی (ره) سرّ نقطه‌ی باء «بسم الله» بودن امیرمؤمنان (ع) نویسنده: سیری در اندیشه عرفانی امام خمینی (ره) یکی از مباحث دقیق و اسرارآمیز ابعاد وجودی امیرمؤمنان (علیه‌السلام) این است که علی (علیه‌السلام) نقطه‌ی باء «بسم الله» است. این مسأله مستند به آموزه‌های دینی است و بسیاری از بزرگان درباره آن سخن گفته‌اند و در عرفان امام خمینی نیز تجلی ویژه‌ای دارد؛ از جمله فرموده‌اند: "... این سوره‌ی شریفه، فاتحة الکتاب، و ام الکتاب، و صورت اجمالیه‌ای از مقاصد قرآن است، و چون جمیع مقاصد کتاب الهی برگشت به مقصد واحد کند و آن، حقیقت توحید است... و حقایق و سرایر توحید در آیه‌ی مبارکه «بسم الله» منطوی است، پس این آیه‌ی شریفه اعظم آیات الهیه و مشتمل بر تمام مقاصد کتاب الهی است... و چون «باء» ظهور توحید و نقطه‌ی تحت الباء، سرّ آن است، تمام کتاب ظهوراً و سراً در آن «باء» موجود است، و انسان کامل، یعنی وجود مبارک علوی علیه الصلوة والسلام همان نقطه‌ی سرّ توحید است، و در عالم آیه‌ای بزرگ‌تر از آن وجود مبارک نیست. پس از رسول ختمی (صلی الله علیه و آله و سلم) چنانچه در حدیث شریف وارد است. (1)" همچنین در تفسیر سوره‌ی حمد، ضمن تحلیل مبسوطی فرموده‌اند: "پس تمام دایره‌ی وجود و تجلیات غیب و شهود، که قرآن شریف ترجمان آن است، تا این جای از این سوره مذکور است. و همین معنی جمعاً در بسم الله که اسم اعظم است موجود است، و در «باء» که مقام سببیّت می‌باشد و «نقطه» که سرّ سببیت است موجود است، و علی (علیه‌السلام) سرّ ولایت و سببیّت است؛ پس اوست نقطه‌ی تحت الباء، یعنی نقطه‌ی تحت الباء ترجمان سِرّ ولایت است. (2)" این مسأله در روایات به صورت‌های مختلفی آمده است؛ امیرمؤمنان فرمود: «أنا نقطة تحت الباء». (3) در روایتی دیگر آمده است که حضرت فرمود: «اعلم: أنّ جمیع أسرار الکتب السماویة فی القرآن، و جمیع ما فی القرآن فی الفاتحة، و جمیع ما فی الفاتحة فی «بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»، و جمیع ما فیه فی الباء، و جمیع ما فی الباء فی النقطه، و أنا نقطة تحت الباء»؛ (4) همه آنچه در قرآن آمده در سوره‌ی فاتحه جمع است، و همه آنچه در فاتحه است در (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) جمع است، و همه آنچه در بسم الله است در «باء» جمع است، و همه آنچه در «باء» است در نقطه «باء» جمع است، و من نقطه‌ی باء «بسم الله» هستم. حال این پرسش مطرح می‌شود که مفهوم این مسأله که علی (علیه‌السلام) سرّ نقطه‌ی «بسم الله» است چیست و در عرفان امام این مسأله چگونه تبیین شده است؟ پاسخ این پرسش و تحلیل این بحث با رویکرد عرفانی با تفاسیری که در این باره مطرح شده به شرح زیر است: تفسیر اول: تردیدی نیست که قرآن کریم جامع همه حقایق و اسرار جهان هستی است؛ زیرا قرآن، تجلی علم الهی است. خداوند در وصف «کتاب مبین» فرمود: (وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یَابِسٍ إِلَّا فِی كِتَابٍ مُبِینٍ)؛ (5) هیچ ترو خشکی نیست مگر این که در کتابی روشن [ثبت] است. منظور از «کتاب مبین» هرچه باشد، ناظر به مقام علم الهی است و قرآن، جلوه‌ای از آن حقیقت بی‌کران است. از سوی دیگر، می‌دانیم که همه حقایق و معارف قرآن کریم تنها از ظاهر آن به دست نخواهد آمد، بلکه برای این منظور باید به باطن قرآن راه یافت. براساس (إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ * فِی كِتَابٍ مَكْنُونٍ * لَا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ) (6) غیر از پیامبر اکرم و اهل بیت آن حضرت، هیچ کس نمی‌تواند از حقایق ظاهری و باطنی قرآن به طور کامل آگاه شود؛ لذا امیرمؤمنان (علیه‌السلام) فرمود: «ذلک القرآن؛ فاستنطقوه، ولن ینطق ولکن اُخبرکم عنه»؛ (7) آن قرآن را به سخن آورید؛ ولی هرگز سخن نمی‌گوید، اما من شما را از آن خبر می‌دهم. و از امام باقر (علیه‌السلام) نقل شده است: «إنما یعرف القرآن مَن خوطب به»؛ (8) قرآن را فقط کسی می‌شناسد و به طور کامل به آن معرفت دارد که به او خطاب شده است. امام خمینی با اشاره به این حدیث نورانی معتقدند که احاطه به جمیع معارف قرآن و تفسیر حقیقی آن اختصاص به انسان کامل دارد. (9) بنابراین با توجه به ژرفای معرفت و آگاهی امیرمؤمنان نسبت به حقایق و اسرار معارف قرآن کریم، به منزله‌ی نقطه‌ی «بسم الله» و عصاره‌ی معارف قرآن است. (10) ادامه دارد ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول https://eitaa.com/eshare
۱۱ قسمت دوم #ب امام خمینی معتقد است که تمام معارف قرآن در سوره‌ی حمد جمع شده است و به لحاظ وجود جمعی، همه سوره‌ی حمد در (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ)، و «بسم الله» در «باء» و «باء» در نقطه‌ی آن جمع است و علی (علیه‌السلام) همان نقطه‌ی «باء» است. (11) از نظر حضرت امام امیرمؤمنان (علیه‌السلام) چون بیانگر همه معارف قرآن است، لذا از او به نقطه‌ی «باء» یاد شده است؛ زیرا همان طور که حرف «باء» بدون نقطه، گویا و روشن نیست، اسرار معارف قرآن نیز بدون علی (علیه‌السلام) و سایر اهل بیت قابل دسترسی نیست؛ پس همان طور که نقطه مبیّن «باء» است، علی (علیه‌السلام) نیز مبین معارف قرآن است. به همین دلیل حضرت فرمود: «لو شئتُ لأوقرتُ سبعین بعیراً فی تفسیر فاتحة الکتاب»؛ (12) اگر بخواهم به اندازه‌ی هفتاد بار شتر در تفسیر فاتحة الکتاب مطلب می‌نویسم. تفسیر دوم: تفسیر دیگر مسأله این است که عرفا معتقدند عالم وجود و نشئه هستی با (بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) ظاهر شده است؛ (13) زیرا «باء» بعد از حرف «الف» کنایه از ذات خداوند است و «باء» اشاره به عقل اول و صادر نخست دارد. (14) تحلیل مسأله براساس این مبنا چنین است: حرف «باء» مقام سببیّت و نقطه، سرّ سببیّت است و علی (علیه‌السلام) سرّ ولایت و سببیّت است؛ به همین دلیل از آن حضرت به نقطه‌ی باء «بسم الله» یاد شده است. (15) در کلام برخی از بزرگان اهل عرفان آمده است که وجود با «بسم الله» ظاهر شده است. در عرفان امام خمینی نیز از «باء» به عنوان مقام سببیّت و از نقطه به سرّ سببیّت یاد شده است. شاید بتوان گفت، مراد این است که اسم شریف «الله» مبدأ و سبب آفرینش است و انسان کامل (پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السلام)) ‌سرّ و غایب آفرینش می‌باشد و به همین جهت امیرمؤمنان از خود به نقطه‌ی باء «بسم الله» یاد کرده است. با توجه به این نکته، منظور امام خمینی که فرمود: «باء ظهور توحید و نقطه‌ی سرّ آن، و وجود علوی همان نقطه‌ی سرّ توحید است» روشن خواهد شد؛ زیرا ظهور توحید به معنای تجلی الهی و سرّ توحید به معنای سبب و غایت آن تجلی است؛ در نتیجه وجود امیرمؤمنان سبب غایی ظهور و تجلی الهی است. همچنین از آن جا که حرف «باء» در اصطلاح عرفانی به معنای ظهور مطلق است و نخستین تعیّن آن ظهور و تجلی، عبارت از مرتبه‌ی اعلای وجود است که از آن به مرتبه‌ی ولایت مطلقه یاد می‌شود، پس ممکن است مراد از «سرّ توحید» همان نخستین ظهور وجود یعنی ولایت مطلقه‌ی محمدی و علوی باشد. به بیان دیگر، حقیقت وجود پیامبر و اهل بیت (علیهم‌السلام) نخستین تعیّن از تجلی مطلق هستند و به همین جهت در روایات یاد شده از امیرمؤمنان به نقطه‌ی «باء» تعبیر شده است، و از آن جا که در اصطلاحات عرفانی «باء» کنایه از عقل اول و صادر نخست است پس وقتی هستی از غیب به ظهور تجلّی کرد، اولین جلوه‌ی آن، حقیقت وجود ختمی مرتبت و اهل بیت آن حضرت می‌باشد. بنابراین همان طور که معنای حرف «باء» با نقطه‌ی آن ظاهر می‌شود، ظهور هستی نیز با حقیقت وجود انسان کامل جلوه می‌کند به همین جهت آن‌ها سرّ نقطه‌ی پیدایش و سرآغاز ظهور عالم هستی هستند. (16) طبق این تحلیل مراد امیرمؤمنان که فرمود: «من نقطه‌ی باء هستم» این است که سببیّت حق تعالی در مقام فعل، در حضرت امیر (علیه‌السلام) ظهور و تجلی کرده و آن حضرت مظهر تام سببیّت حق تعالی در مقام فعل است. بر این اساس در تفسیر عرفانی کلام حضرت که فرمود: «یَنْحَدِرُ عنّی السیل و لا یَرقی إلیّ الطیر». (17) گفته شده که در این سخن حضرت رمزی نهفته است؛ زیرا خروج جهان خلقت از کتم عدم، به «سیل» تشبیه شده و به این نکته اشاره گردیده که امیرمؤمنان، باطن نقطه‌ای است که موجودات از آن نقطه ظاهر می‌شوند. (18) تفسیر سوم: در تفسیر سوم این مسأله گفته شده که انسان کامل بر اثر بندگی و یقین ایمانی همه قرآن، بلکه تمام کتاب‌های آسمانی و حتی همه موجودات را در نقطه‌ی زیر باء «بسم الله» با شهود عینی مشاهده می‌کند. توضیح این که اگر کسی بتواند از وجود مجازی و حسی خود خارج شود و به وجود عقلی و عالم مجردات بپیوندد، متصل به دایره‌ی ملکوت می‌شود و معنای (وَكَانَ اللّهُ بِكُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطاً) (19) را بالعیان مشاهده می‌کند و خود را تحت کبریای حق می‌یابد. در چنین حالی وجود و هستی خود را تحت نقطه‌ی «باء» مسبّب الاسباب مشاهده خواهد کرد و سرّ باء «بسم الله» را با تمام عظمتش می‌بیند. و چون امیرمؤمنان (علیه‌السلام) به این مقام بار یافته بود، فرمود: «أنا نقطة تحت الباء». (20) این تفسیر، بازتاب حقایقی است که در آموزه‌های دینی درباره احاطه و گستره‌ی وجودی امیرمؤمنان آمده است؛ از جمله آن حضرت ضمن خطبه‌ی مبسوطی فرمود: ادامه دارد ... ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
قسمت سوم #ب «عندی مفاتیح الغیب لا یعلمها بعد رسول الله إلا أنا؛ أنا خازن العلم، أنا العالم بما کان و ما یکون، أنا الکتاب المسطور، أنا البحر المسجور، أنا البیت المعمور، أنا مع رسول الله فی الأرض و فی السماء، أنا أجوز السماوات السبع و الأرضیت السبع فی طرفة عینٍ، أنا خازن السماوات و الأرض بأمر ربّ العالمین، أنا العالم بمدار الفلک الدوّار، أنا الشاهد الأعمال الخلائق فی المغارب و المشارق»؛ (21) مفاتیج غیب نزد من است و بعد از رسول خدا کسی غیر از من از آن‌ها آگاه نیست، من گنجینه‌ی علم هستم، من به آنچه بوده و خواهد آمد آگاه هستم، من کتاب نوشته شده و اقیانوس بی کران پر از مروارید و بیت معمور هستم، من با رسول خدا در زمین و آسمان (شب معراج) بوده‌ام، من آسمان‌ها و زمین‌های هفتگانه را در یک چشم به هم زدن می‌پیمایم، من به امر پروردگار عالمیان خزانه‌دار آسمان‌ها و زمین هستم، من به مدار فلکِ همواره در گردش آگاهم، من شاهد و ناظر اعمال مردم در شرق و غرب عالم هستم. در جای دیگر، ضمن سخنان مبسوطی به سلمان فارسی می‌فرماید: «لقد علمتُ ما فوق الفردوس الأعلی و تحت السابعة السفلی و ما فی السماوات العلی و بینهما و تحت الثری؛ کلّ ذلک علم إحاطة لا علم إخبار. لو شئتُ أخبرتکم بآبائکم و أسلافکم أین کانوا و ممّن کانوا و أین هم الآن و ما صاروا إلیه؛ فکم مَن أکل منکم لحم أخیه. لو کشف لکم ما کان ممن فی القدیم الأول و ما یکون عنّی فی الآخرة لرأیتم عجائب مستعظمات و اُمور مستعجبات...»؛ (22) من به فوق بهشت برین و زیر هفتمین طبقه زمین و آنچه در آسمان بالا و ما بین آن و زیرزمین است آگاه هستم و بر همه آن‌ها احاطه‌ی علمی و وجودی دارم؛ نه این که از آن‌ها تنها باخبر باشم. اگر بخواهم شما را از پدران و گذشتگانتان خبر می‌دهم که کجایند و از کجا آمده و اینک کجا هستند و چه بر سر آن‌ها آمده است، و می‌دانم که در میان شما چه کسانی چه مقدار از گوشت برادر خود با غیبت خورده‌اند. اگر برای شما حقایقی را که در آغاز و انجام من بوده و هست کشف شود آن‌گاه امور شگفت‌آوری که مایه‌ی تعجب شما است خواهید دید. مرحوم فیض پس از نقل چندین روایت مشابه می‌گوید: "همه این گونه امور در پی فنای مطلق در توحید نصیب انسان کامل می‌شود؛ زیرا هرگاه خداوند با ذات و صفات و افعال خود بر کسی تجلی کند، او خود را با همه مخلوقات همراه می‌یابد و با آن‌ها مجتمع می‌شود؛ به طوری که گویا مدبّر آن‌ها است و همه آن‌ها مثل اعضای او تحت تدبیر او قرار دارد. (23)" با توجه به این احاطه‌ی علمی وجودی است که حضرت علی (علیه‌السلام) بر همه امور تشریعی و تکوینی عالم هستی سیطره‌ی وجودی دارد و اسرار معارف وحیانی و حقایق تکوینی را با شهود عینی می‌بیند. از این رو عرفا پیوسته به ولایت آن حضرت متوسل می‌شوند و از این راه، درک اسرار و معارف الهی و جلوه‌ای از مشاهدات کامل او را جویا می‌شوند. مولانا نیاز عرفا را به ولایت علوی، در اشعار نغزی چنین بازگو می‌کند: ای علی که جمله عقل و دیده‌ای شمّه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای بازگو ای باز عرش خوش شکار تا چه دیدی این زمان از کردگار چشم تو ادراک غیب آموخته چشم‌های حاضران بر دوخته چون تا بابی آن مدینه علم را چون شعاعی آفتاب حلم را باز باش ای باب بر جویای آب تا رسد از تو قشور اندر لُباب باز باش ای باب رحمت تا ابد بارگاه ما له کفواً احد (24) ادامه دارد ... ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول https://eitaa.com/eshare
۱۱ قسمت چهارم #ب تفسیر چهارم: نکته‌ی پایانی بحث این که در فرازی از کلام امام خمینی آمده بود که «باء» ظهور توحید و نقطه‌ی سرّ آن است، و انسان کامل آن نقطه‌ی سرّ است. در توضیح این کلام باید گفت: عرفا انسان کامل را مظهر و صورت نقطه‌ی مقام احدیت می‌دانند و معتقدند که وجود انسان کامل، کتابی تکوینی و صورت و تجلّی نقطه‌ی احدیّت بسیطه‌ی وجود الهی است؛ این نقطه، اصل همه نقطه‌ها و حروف وجودی و مبدأ تعیّنات است. از سوی دیگر «نقطه» کنایه از وجود حق تعالی و «باء» کنایه از ظهور آن وجود در مقام اسماء و صفات است، و نقطه‌ی تحت «باء» بودن کنایه از تجلّی آن حقیقت در عالم امکان و تنزّل هستی از اطلاق به تقیّد و تعیّن است. (25) پس این که در کلام امام خمینی از وجود علوی به عنوان سرّ نقطه‌ی «باء» یاد شده منظور این است که آن حضرت - پس از مقام ختمی مرتبت - کامل‌ترین تجلّی و ظهور حقیقت هستی است. یکی از بزرگان اهل تحقیق براساس این مبانی عرفانی می‌گوید: "نقطه‌ی تحت «باء» کنایه و تمثیل است از مظهر اول و تجلی نخستین بودن امیرمؤمنان (علیه‌السلام) یعنی همچنان که در عالم کتابت و تدوین، الفاظ و تصویر حروف هر لفظی که موجود می‌شود اولین تعیّن هستی او از مقام نقطه تجلّی می‌کند، بعد آن نقطه و حرف موجود می‌شود، در عالم کتابت تکوینی نیز نخستین تعیّن جمیع موجودات از مشرق ولایت که نفس رحمانی و فیض مقدس است، طلوع می‌کند و سایر ماهیات را روشن می‌سازد، و همان‌طور که همه الفاظ و حروف در حقیقت نقطه به طور اجمال موجود است، حقیقت ولایت نیز به طور بساطت دارای حقیقت جمیع موجودات است، و از این جهت است که برخی گفته‌اند: «باء» عالم ذات و «نقطه‌ی باء» عالم صفات است و امیرمؤمنان تعین اول و مظهر صفات الهی است. (26)" در پایان، ذکر این نکته ضروری است که یکی از بزرگان اهل معرفت «حدیث نقطه» را با رویکرد عرفانی به صورت بسیار عمیق و جامعی شرح داده‌اند که به دلیل اهمیت گفته‌های ایشان، تنها یکی از تفسیرهای این حدیث بازگو می‌شود: "اما رویی دیگر از آن سخن آن است که «أنا» در این لغت دلالت بر ولایت می‌کند... پس معنی سخن آن است که ولایت عبارت از نقطه‌ای است که در تحت «باء» (27) واقع شده و تحقیقش آن است که نقطه که محل بحث است این جا در حروف کتابی و صور خطی ایشان دو رو دارد: یکی آن‌که مبدأ همه است؛ از آن رو که نقطه است که مبدأ خط واقع گشته؛ و دیگری آن که معاد همه به او است؛ از آن رو که سبب علم به خصایص ایشان می‌گردد و مبدأ تمیّز متشابهات می‌شود." پس معنی سخن بر این توجیه آن باشد که ولایت عبارت از مبدأ شعور و شهود به واحدی است که به وحدت حقیقی یگانه بود؛ چنانچه محیط باشد مبدأ و معاد، و از این جا معنی توحید به عرف انبیا و اساطین اولیا که از شرب خاص انبیا و رسل نصیبی ایشان را مقدّر شده، از قمر وراثت که مترتب بر مقاربت اصلی و متفرع بر مراقبت اوضاع و متابعت احوال و افعال پسندیده انبیا و رسل است، معلوم می‌شود هوشمندان را اگر تأمل کند در این سخنان. قدر مجموعه‌ی گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست (28) پی‌نوشت‌ها: 1. آداب الصلوة، ص 298 2. تفسیر سوره حمد، ص 56- 57 3. روح البیان، ج 1، ص 7؛ منهج الصادقین، ج 1، ص 23، مشارق انوار الیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، ص 21 4. ینابیع المودّة، ج 1، ص 69؛ شرح فصوص الحکم (قیصری)، مقدمه، ص 38 5. انعام (6): 59 6. «این پیام قرآن کریم است؛ در کتابی نهفته است که جز پاک‌شدگان بر آن دستی ندارند»؛ واقعه (56): 77-79 7. نهج‌البلاغه، خطبه 158 8. بحارالانوار، ج 46، ص 350، ذیل حدیث 9. ر.ک: تفسیر سوره حمد، ص 12 10. منهج الصادقین، ج 1، ص 23؛ تفسیر تسنیم، ج 1، ص 323 11. ر.ک: شرح دعاء السحر، ص 52 12. بحارالانوار، ج 89، ص 93 13. الفتوحات المکیه، ج 1، ص 102 14. تفسیر القرآن الکریم، ج 1، ص 8 15. ر.ک: آداب الصلوة، ص 274 16. ر.ک: تفسیر سوره حمد، ص 157 17. «سیل معارف و فیض حقایق از کوهسار وجود من فرو می‌ریزد، و مرغ اندیشه را یارای پرواز بر بلندای وجود من نیست»، نهج‌البلاغه، خطبه‌ی 3 18. مشارق انوارالیقین فی اسرار امیرالمؤمنین، ص 44 19. النساء (4): 126 20. الحکمة المتعالیه، ج 7، ص 33-34 21. الکلمات المکنونه، ص 196-19۷ 22. همان، ص 202 23. همان 24. مثنوی معنوی، دفتر اول، ص 165-166 25. شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، ص 460 26. شرح مناقب، ص 74 27. ایشان در فرازی دیگر، از «باء» به عنوان مرتبه‌ی نبوت یاد کرده‌اند؛ با توجه به این نکته، عمق سخن بالا بهتر درک خواهد شد. 28. ر.ک: میراث حدیث شیعه، دفتر اول، ص 185 ✍️ ؛ سیمای اهل بیت (ع) در عرفان امام خمینی (ره) مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)چاپ اول & نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن ورنه چون بنگری از دایره بیرون باشی https://eitaa.com/eshare
۱۲ (صلات) بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک ؛ کلمه ی « نماز » ترجمه ی کامل صلات نیست. نماز یا همان نماج یا نماد، نمادی از صلات است و به معنای دعا و نیایش می باشد و البته دعا و نیایش از ارکان و اجزا اصلی صلات است. دعا را می توان با هر زبانی خواند اما صلات فقط با زبان عربی ادا می گردد. در قرآن وقتی صحبت از صلات می شود تعبیر قرآئت یعنی خواندن برای آن به کار نرفته است بلکه « اقامه ی صلات » یعنی برپاداشتن عنوان شده است. صرفنظر از اینکه ریشه ی واژه ی صلات چیست و به چه معناست( در معنی دعا، طلب، میل و توجه و یا ستایش و پرستش و تمجید و ثنا و یا لزوم و وجوب و یا نرمی و خشوع و یا اینکه واژه ای دخیل در عربی باشد به معانی عبادت و پرستش و ....) وجه اشتراک تمام این معانی و کلمات وصل شدن و اتصال و قرابت و نزدیکی است چه اینکه طلب و میل و خواستن و تمجید و ثنا و ... همه و همه در پرتو اتصال و نزدیکی است که اتفاق می افتد. منظور از توجه به اصل معنای واژه صلات این است که در مواقع پنجگانه که نماد صلات است، توجه ویژه ما به اصل اتصال دائم و نزدیکی و قرب به درگاه احدیت باشد. & در مبارکه ی ۳۱ و ۳۲ القیامه این دو کلمه در مقابل هم آمده: فَلَا صَدَّقَ وَلَا صَلَّىٰ وَلَٰکِنْ کَذَّبَ وَ تَوَلَّىٰ او تصدیق نکرد و روی نکرد بلکه تکذیب کرد و روی‌گردان شد. در اینجا همانگونه که صَدَّقَ و کَذَّبَ به عنوان متضاد آورده شده اند، صَلَّىٰ و تَوَلَّىٰ نیز به عنوان متضاد استفاده شده است و در مقابل هم آمده اند که از صَلَّىٰ معنای روی کردن و وصل شدن اخذ شده است. & « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلَاهِ ۚ إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرِینَ » بقره ۱۵۳ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! از صبر و نماز ( اتصال و تقرب و نزدیکی به الله ) کمک بگیرید! زیرا خداوند با صابران است. & « إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ ۗ وَلَذِکْرُ اللَّهِ أَکْبَرُ ۗوَاللَّهُ یَعْلَمُ مَا تَصْنَعُونَ » عنکبوت ۴۵ قطعا نماز انسان را از زشتیها و گناهان باز میدارد و از همه مهمتر یاد خداوند است و خداوند به کارهایی که انجام میدهید آگاه است. واضح است که متصل واقعی به الله و نه فقط نماز خوان خودبخود از فحشا و منکر دور است. & « یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَقْرَبُوا الصَّلَاهَ وَأَنْتُمْ سُکَارَىٰ حَتَّىٰ تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ » نسا ۴۲ ای کسانی که ایمان آورده‌اید! در حال مستی به نماز نزدیک نشوید، تا بدانید چه می‌گویید. نمازی که بخوانیم و اتصال واقعی برقرار نگردد نیز نوعی سکر و مستی و ندانم کاری است. در اینجا ادامه ی آیه بعد از ذکر مستی که فرموده شده است تا بدانید چه می گویید نشان می دهد که دانستن و فهم درست که همان اتصال واقعی باشد مهم است نه نماز خواندن ناآگاهانه. & « سجده کن؛ نزدیک شو، نزدیک شو» علق۱۹ در بیان و حالتش باریک شو ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
مرا به از تو نوشتن نمی رسد ادارک چه فهم می کند از آسمان سراچه ی خاک سخن که هیچ خیالت محال ممکن شد غبار هیچ کجا و دوائر افلاک کمند رلف تو سرحلقه ی پریشانی ست مخواه خاطر جمعی از این پریش هلاک چنان رفیع مقامی که وصف ممکن نیست وگر زبان بگشایم که می شوم هتاک نمی رسد به تو هرگز درازدستی من تو اوج منزلت و من به خاک نه که مغاک تو از بدیع ترین استعاره باخبری غزل چگونه بگوید سوار بی فتراک https://eitaa.com/eshare
بدون بردن نام تو داستان خالی ست زبان خامه و شیرینی بیان خالی ست تمام هستی تسبیح گوی لطف تواند بدون ذکر تو سرتاسر جهان خالی ست زمین و هر چه در او هست زیر سایه ی توست بدون نور تو پهنای آسمان خالی ست محبت تو قبولی طاعت و قرب است کمین اثر نکند تا دل کمان خالی ست بدون اشهد ان علی ولی الله نماز باطل و نیت بد و اذان خالی ست اشاره؛ نوشته های علیرضا قربان خان https://eitaa.com/eshare
۱۳ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک « ن وَالْقَلَمِ وَ مَا يَسْطُرُونَ » قلم ۱ نون، سوگند به قلم و آنچه سطر سطر مى ‏نويسند يَسْطُرُونَ ؛ سطر سطر مي نويسند سَطْر يا سَطـَر ؛ صفي از کلمات نوشته شده سَطـَر فلان ؛ فلاني سطر سطر نوشت & الله می توانست در این آیه به جای استفاده از یسطرون، از یکتبون استفاده کند به معنی می نویسند اما از یسطرون معانی بیشتری نسبت به نوشتن معمولی اراده کرده است و آن هم سطر سطر نوشتن است و به نظر می رسد این آیه ضمن اینکه تمام معانی گفته شده در ترجمه ها و تفاسیر را در خود دارد نوعی پیشگویی و اشاره به آینده نیز دارد که در آینده دستگاه هایی به وجود می آید که کل سطر را یکجا می نویسد که همین دستگاه های پرینتر، چاپ و کپی امروزه است که کل صفحه را یکجا چاپ می کند. در ترجمه ها در ذیل این آیه اکثر مترجمین نوشته اند « می نویسند » در حالیکه اصل معنای آن « سطر سطر می نویسند » می باشد. & « ن » هم از حروف مقطعه است و هم در این آیه با توجه به کلمات بعدی می تواند به این معنی باشد؛ ابتدا به « ن » یکی از حروف الفبا سپس به « قلم » وسیله ای که حروف و کلمات و جملات را با آن می نویسند. و در آخر به سطر سطر نوشتن قسم ایراد شده است. یعنی به حرف، کلمه و سطر قسم یاد شده است. & امروزه در بحث های انگیزشی و مدیریتی نسبت به نوشتن اهداف و برنامه های کوتاه مدت و دراز مدت تاکید می شود. در واقع وقتی ایده، برنامه، هدف و یا آرزویی بوسیله ی نوشتن از مرحله ذهنی به عینی تبدیل می گردد، خلقی صورت گرفته است و راه برآورده شدن آن ایده و هدف آسانتر دنبال می شود. اهمیت این بحث وقتی بیشتر می شود که حدود ۱۴۰۰ سال پیش این آیه نازل در سرزمینی نازل شده است که در میان آن ها در عرب جاهلیت شمشیر حرف اول را می زده است و تعداد نویسندگان و کسانی که خواندن و نوشتن می دانسته اند بسیار بسیار اندک بوده است و به آنچه که می نویسند ( خوب یا بد ) و وسیله ی نوشتن و حروفی که با آن نوشتن صورت می گیرد قسم خورده شده و تاکید شده است. & « الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » آن خدایی که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت. اشاره واضح به اینکه نوشتن و قلم را الله مستقیم به انسان تعلیم داده است. « إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا » انسان ۷۶ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس یکی از راه هایی که به انسان نشان داده شده است همین « عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » است که می تواند موجب سعادت و یا شقاوت او واقع گردد و در این دو سوگند و یا به تعبیری سه سوگند یاد شده در ابتدای سوره قلم به هر دو وجه نویسندگی ( کار رسانه ای ) اشاره شده است یعنی این سوگندها تنذیر و تبشیر دارد. اگر این حروف و کلمات و سطور در جهت مثبت باشد و وجهه ی خدایی داشته باشد این سوگند ها بشارت است و اگر در جهت منفی باشد تنذیر است و ترساننده. همچنان در مبارکه ی ۷۹ از سوره بقره فرموده است؛ «فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ يَكْتُبُونَ الْكِتَابَ بِأَيْدِيهِمْ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَنًا قَلِيلًا ۖ فَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا كَتَبَتْ أَيْدِيهِمْ وَوَيْلٌ لَهُمْ مِمَّا يَكْسِبُونَ » پس وای بر آنان که نوشته‌ای با دست خود می‌نویسند، سپس می‌گویند: «این، از طرف خداست.» تا آن را به بهای کمی بفروشند. پس وای بر آنان از آنچه با دست خود نوشتند؛ و وای بر آنان از آنچه از این راه به دست می‌آورند. & هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ؛ توتم من ، توتم قبیله من قلم است. قلم زبان خدا است ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی توتمی دارد و قلم توتم من است و قلم توتم ما است.  & الهی و ربی ؛ قلم از توست و در دست توست قلم عفوت را بر نادانسته ها و نادانی های ما جاری کن اگر ناآگاهم و سهوا خطا کرده ام ؛ به آگاهی ات مرا ببخش و اگر آگاهم و عمدا خطا کرده ام ؛ آگاهی ام عین ناآگاهی بوده است و عمد من نیز از سر ناآگاهی، به بزرگواری ات و به آگاهی ات مرا ببخش. & قلم را آن زبان نبود که سر عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی... & ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
سر سلسله ی دلاوران است علی لب دوز همه سخنوران است علی آلاف تحیه و الثنا بر او باد میر دو سرا امیر جان است علی https://eitaa.com/eshare
۱ عروض به زبان ساده ؛ رکن ؛ اساس و ستون هر چیز، در عبادات، جزئی است که کم و زیاد کردن عمدی یا سهوی آن موجب بُطلان عبادت می‌شود. رکن در شعر ؛ به هر یک از میزان‌ها یا افاعیل؛ پایه یا رُکن می‌گویند. مانند؛ فَعولُن، مَفاعیلُن، فاعِلاتُن، مُستَفعِلُن، مَفاعِلَتُن و ... جمع رکن ؛ & هجا ؛ هجا یا بخش، یک واحد گفتار است که با هر ضربه هوا از ریه خارج می‌شود. مثلا کلمه دفتر به دو هجا تقسیم می‌شود که عبارتند از؛ دف _ تر در واقع هر هجا یک بخش از یک‌ کلمه است. هجا در شعر ؛ هر بخش رکن را یک هجا می گویند ؛ رکن مفاعیلن ؛ مَ / فا / عی / لُن شامل ۴ هجا رکن فعولن ؛ فَ / عو / لُن شامل ۳ هجا تکرار و تمرین روزانه باعث می شود ارکان ملکه ی ذهن شده و خودبخود ذهن آماده ی کلاسیک گویی می شود برای مثال کلمات و جملاتی که روزانه می شنویم یا می گوییم ممکن است هم آوا با برخی ارکان باشد در حالیکه تعمدا به آن آگاه نیستیم؛ می نشستم ؛ فاعلاتن می / نِ / شس / تم فا / عِ / لا / تن در را ببند ؛ مُستَفعِلُن در / را / بِ / بند مس / تف / عِ / لُن و ... انواع هجا؛ ابتدا خیلی مختصر به معرفی صامت و مصوت می پردازیم ؛ صامت؛ به معنی ساکت و بی‌صداست. در زبان فارسی ۲۳ صامت وجود دارد؛ ء ب پ ت ث ج چ ح خ د ز ژ س ش ف ق ک گ ل م ن و هـ ی در واقع هر حرف بدون صدا, صامت نامیده می شود که البته خواندن آن بدون صدا امکان پذیر نیست مصوت؛ مصوِّت آوایی که با لرزش تارهای صوتی از گلو خارج می‌شود و در هنگام ادای آن، دهان باز می‌ماند. در زبان فارسی شش مصوت داریم؛ ــَـ  ــِـ  ــُـ  آ   او   ای مصوت کوتاه ؛ سه مصوت «ــَـ  ــِـ  ــُـ» مصوت بلند ؛ سه مصوت «آ، او، ای» یک. هجای کوتاه ؛ ۱. مصوت کوتاه ؛ اَ اِ اُ ۲.صامت +مصوت کوتاه ؛ نُ تُ رِ و.... خوانش حرکات فتحه، کسره و ضمه بر روی یک حرف هجای کوتاه را بوجود می آورد؛ بَ بِ بُ در کلمه ی « برادر » اولین هجا، « بَ » هجای کوتاه است دو . هجای بلند؛ ۱. صامت+مصوت کوتاه+صامت ؛ مَن زَد شُد و... ۲. صامت + مصوت بلند ؛ با بو سو مو و... ۳. مصوت بلند به تنهایی ؛ آ او ایی خوانش صداهای « آ - ای - او » بر روی یک حرف هجای بلند را بوجود می آورد ؛ با بی بو خوانش دو‌ حرف کنار هم به صورتی که حرف دوم ساکن باشد هجای بلند را بوجود می آورد ؛ دَرْ بر سر تن من آن و... در کلمه ی « برادر » دومین و سومین هجا، هجای بلند است؛ ۱. بَ هجای کوتاه ۲. را هجای بلند ۳. در هجای بلند برادر ؛ فعولن ب / را / در فَ / عو / لُن سه . هجای کشیده ؛ ۱. مصوت بلند+صامت ؛ آش آب و... ۲. صامت +مصوت کوتاه +صامت+صامت؛ رَفت بَست بُرد و.... ۳. صامت +مصوت بلند+یک یا چند صامت؛ زور دور مار کار پیش کیش دید بید و... نکته؛ ۱. هجای کشیده دو هجاء محسوب می شود. ادامه دارد ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
« إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ » مائده۵۵ « ولیّ امر و یاور شما تنها خدا و رسول و مؤمنانی خواهند بود که نماز به پا داشته و به فقرا در حال رکوع زکات می‌دهند » به اتفاق مفسّران مراد مولا علی علیه السّلام است. ؛ ركوع كنندگان و ؛ خم شدن به آیه ۵۵ مائده که درباره ی ولایت علی علیه‌السّلام است « آیه ولایت » اطلاق می‌شود زیرا که آشکارا بر حق ولایت و خلافت مولا علی علیه السلام دلالت دارد. ✍️ ؛ https://eitaa.com/eshare
۲ « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » فاتحه۶ « صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَلَا الضَّالِّينَ » فاتحه۷ « ما را به راه راست هدایت کن » « راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی، نه کسانی که بر آنان غضب کرده‌ای؛ و نه گمراهان » در روایات متعدد « صراط مستقیم » به اهل‌بيت عليهم السلام و ولايت مولا على عليه السلام تعبير شده است. « صراط مستقیم » مولا علی علیه السلام است و ائمه اطهار علیهم السلام « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » ؛ دعایی ست بسیار روان و ساده که می تواند ذکر لحظه های کار و فراغت باشد هم بر زبان جاری گردد و هم در عمل اجرا گردد « اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ » ؛ آنتی تز مقابله با شیطان است زیرا بنابر آیه ی مبارکه ی ۱۶. از سوره ی اعراف شیطان اینگونه گفته است که ؛ « قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ » « شیطان گفت که چون تو مرا گمراه کردی من نیز البته در کمین بندگانت در سر راه راست تو می‌نشینم » ✍️ ؛ @eshare
۱۴ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک اسم ؛ نام، عنوان، شهرت، آوازه & اسم ؛ از ( س م و ) به معنای علو، مشتق از ( سما، یَسْمو، سُمُوّاً ) به‌ معنای‌ برتری‌ و عُلُوّ به دلیل برتری‌ اسم‌ بر مسمی‌ و نیز بر فعل‌ و حرف‌ دانسته‌اند. و به دلیل بالابردن و معرفی مسمی. سما، آسمان ؛ بلند & اسم ؛ از ( س م ه ) به معنی نشانه مشتق‌ از ( وَسَم‌َ، یَسِم‌ُ، وَسْماً ) به‌ معنای‌ علامت‌، نشانه‌ و داغ زیرا اسم‌ علامتی‌ برای‌ مسمّای‌ خود است‌ که‌ آن‌ مسمی‌، بدان‌ بازشناخته‌ می‌شود. که این ریشه هم دلالت ضمنی بر علو دارد زیرا بلندی نشانه است. & اسم در منطق ؛ لفظ مفرد دارای معنای مستقل بدون دلالت زمان، یعنی اینکه معنایی را بیان می کند بدون اینکه زمان وجود آن معنا را نشان بدهد. & اسم در ادبیات ؛ لفظی که بر چیزی که اسم بر او نهاده شده (مسمّی) دلالت کند. & « وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَٰؤُلَاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ » بقره ۳۱ و الله همه اسماء را به آدم یاد داد، آن گاه حقایق آن اسماء را در نظر فرشتگان پدید آورد و فرمود: اسماء اینان را بیان کنید اگر شما در دعوی خود صادقید. و در الرحمن مبارکه ۴ ؛ « عَلَّمَهُ الْبَيَانَ » به او تعلیم نطق و بیان فرمود. و در قلم مبارکه ۴ ؛ « الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ » آن که بشر را علم نوشتن به قلم آموخت. کل اسما را الله به انسان تعلیم داد. بیان و نطق را الله به انسان تعلیم داد. نوشتن و کتابت را الله به انسان تعلیم داد. « ٱلۡحَمۡدُ لِلَّهِ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ » تمام حمد فقط و فقط خاص برای الله پروردگار جهانیان است. از دست و زبان که بر آید کز عهدهٔ شکرش به در آید & « اللَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ » طه ۸ به جز الله یکتا که همه اسماء و صفات نیکو مخصوص اوست الهی نیست. از این آیه معلوم می گردد که اسم فقط اسم نیست و فقط برای نامیده شدن نیست بلکه ؛ اسم؛ مسمی و حقیقت وجودی مسمی و عرفان و شناخت آن و صفات و مشخصات و ... را نیز شامل می شود پس وقتی فرمود کل اسما را به انسان تعلیم داد یعنی تمام موارد فوق را تعلیم داد. در این آیه می فرماید برای اوست اسما حسنی که قابل تامل است & ؛ نام جامع اسما و صفات الهی است. اسم ذات است. « سُبۡحَٰنَ رَبِّكَ رَبِّ ٱلۡعِزَّةِ عَمَّا يَصِفُونَ » اسم علم ( خاص ) است. نباید و نمی شود ترجمه کرد اسم معرفه است. الله اعلم ریشه شناسی؛ از ریشه ؛ « کلمه الله در اصل الاله بوده است و همزه آن به‌ خاطر کثرت استعمال حذف شده است » اللّه در اصل اَلاِله بوده است، که در تلفظ، تخفیف پذیرفته است: اَل + اِله => اللّه در معنی همان تنها اله معروف و مشخص از ریشه عبادت و پرستش کردن (کسی یا چیزی را) تنها و تنها معبود مشخص و معروف از ریشه اِتَّخَذَ اِلهاً: (چیزی یا کسی را به) خدایی گرفتن. از ریشه پناه جستن، پناه گرفتن، تنها و تنها پناه حقیقی معروف و مشخص از ریشه اله فی الشی: اذا التحیر فیه و لم یهتد الیه تحیر و سرگردانی پیرامون چیزی آنکه عقول در درک حقیقت ذات و صفات او متحیر و ناتوانند. و نیز ؛ مشتق از «وله» است و بنابراین اصل «اله» هم «وله» است که واو آن به همزه بدل شده است. هر مخلوقی یا به‌ تسخیر و یا به‌ اختیار ( طَوْعاً وَ کَرْهاً ) مایل به اوست. و نیز از ریشه ؛ ........ ✍️ ؛
۱۴ برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی؛ اسم کلمه اى است که معنى مستقل دارد; زمان خاصّى را نشان نمى دهد; براى نامیدن موجودات به کار مى رود. گروه اسمى = اسم + وابسته. گروه اسمى دو گونه است: موصوف + صفت مضاف + مضافٌ الیه. ؛ اسم مشتق: اسمى است که در ساخت آن، بن فعل وجود داشته باشد. . مثال :( بن مضارع +ش= آرامش) «من به برکت این پیام خداوند، آرامش یافتم.» اسم جامد: اسمی است که در ساختمانش بن فعل نباشد. مثال:گلاب/کتاب/رخسار اسم خاص: اسمی که بر فرد یاافرادی خاص و معین دلالت میکند. مثال:مدیترانه/خزر اسم عام: اسمی که شامل همه گروه همجنس باشد. مثال:دریا اسم ساده: اسمى است که داراى بیش از یک جزء معنادار نباشد. مثال:قلم/ کتاب اسم مرکّب: اسمى است که در عین برخوردارى از مفهوم واحد، داراى بیش از یک جزء باشد، مثال: روزگار، روزنامه، قلمدان، گریه اسم نکره: اسمى است که نزد مخاطب، بر فردى نامعیّن از یک جنس دلالت کند. مثال:مردی کتاب می خواند. اسم معرفه: اسمی است که نزد مخاطب نشانگر فرد یا مفهومی معیّن از یک جنس باشد. مثال:پیامبر قرآن تلاوت می فرمود. معمولا اسم نکره علامت ندارد و آن را از معنى باید شناخت. اسم مفرد: اسمی است که بر یک موجود یا مفهوم دلالت کند. مثال:درس/کتاب اسم جمع: اسمی است که هم بر بیش از یک موجود دلالت کند و هم داراى نشانه جمع (ها ـ ان) باشد. مثال:دروس/کتابها گاهی اسم جمع اسمى است که بر واحدى دلالت دارد که آن واحد بیش از یک فرد یا شىء را شامل مى شود. اسم جمع داراى نشانه جمع نیست. مثال: رمه، لشکر، مردم اسم جمع مى تواند جمع بسته شود. اسم ذات: اسمی که بطور مستقل مفهومی خارج از ذهن داشته باشد و قابل لمس باشد. مثال :خانه/ میز اسم معنی: اسمی که به طور مستقل در خارج از ذهن وجود ندارد و وجود آن وابسته به مفهوم دیگریست. مثال:ادب/هوش اسم مصدر: اسمى است که حاصل و نتیجه معناى مصدر را نشان مى دهد، بى آن که خود داراى علامت مصدر باشد. مثال:دانش/ستایش حاصل مصدر همان اسم مصدر است، منتها ساختى خاص از آن، یعنى: اسم یا صفت + ى; همچون: شادى (نتیجه شاد بودن)، مَردى (نتیجه مَرد بودن). دیگر ساخت هاى مشهور اسم مصدر از این قرارند: 1. بن مضارع + ـِ ش: دانش. 2. بن مضارع + هاى غیر ملفوظ: گریه. 3. بن ماضى + آر: گفتار. 4. بن مضارع + آن: حنابندان. 5. اسم + آن: چراغان. 6. بن مضارع: دو. 7. بن ماضى + و + بن مضارع: گفتگو. https://eitaa.com/eshare
۱۴ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک برگرفته از یکی از سایت های آموزش زبان فارسی ؛ ؛ نقشِ اسم یعنى وظیفه اى که اسم در جمله بر عهده دارد. این وظیفه در دانش نحو (Syntax) بررسى مى شود، در مقابل دانش صرف یا تکواژشناسى (Morphology) که صرفاً نوع کلمه را بررسى مى کند. نقش هاى گوناگون اسم از این قرارند: نهاد: اسمى که فعل به آن نسبت داده مى شود: الف. کننده کار (فاعل):محمد آمد. ب. پذیرنده کار (نایب فاعل): ماه دیده شد. ج. داراى صفت یا حالتى (مسندٌالیه) :علی با هوش است.  مُسند: اسمى که با فعل ربطى به نهاد نسبت داده مى شود. مثال :خراسان استان است. مفعول: اسمى که فعل بر آن واقع شود: مثال :سعید را دیدم. تنها افعال متعدّى، مفعول مى پذیرند. مفعول معمولا پیش از حرف نشانه را مى آید.  مُتَمِّم (مفعول با واسطه): اسمى که به وسیله حرف اضافه، معنى فعل را در جمله تکمیل کند. مثال :علی تکالیفش را در کلاس با خودکار در دفترش نوشت. هم فعل متعدّى چنین مفعولى را مى پذیرد و هم فعل لازم. وجوه معانىِ فعل که با متمّم تکمیل مى شوند، از این قبیلند: زمان، مکان، غرض و منظور، ابزار، و چگونگى وقوع فعل. حروف اضافه مشهور : از،به، با، در، براى، بر. قید: اسم یا گروه اسمى که بدون واسطه حرف اضافه، راجع به فعل و گاه غیرفعل توضیح دهد: مثال :"در همان دقایق اول یکدیگر را شناختیم." قید ممکن است مانند مثال شامل حرف اضافه و متمم باشد.  بَدَل: اسمى که پیش یا پس از اسم دیگر مى آید تا آن را بهتر بشناساند، مثلا لقب، مقام، یا پیشه اش را بیان کند: مثال:«پدرم ...به پشتوانه ابوطالب، بزرگِ سرزمینِ بَطحا، در برابر طوفان قامت راست مى کرد.» کلمه اى که بدل آن را مى شناساند، مبدَلٌ منه نام دارد. مبدَلٌ منه مُرادِ اصلى است، گر چه گاه پس از بدل قرار مى گیرد.  مضافٌ الیه: اسمى که به اسم دیگر مى پیوندد تا مفهومى از این قبیل را به آن بیفزاید: ملکیّت (کتابِ حسین)، تشبیه (کتاب گل)، استعاره (کتابِ جدایى)، اختصاص (کتابِ درس)، توضیح (کتابِ مکاسب)، بیان جنس (کتابِ زر)، فرزندى (محمّدِ زکریّا). اسمى که پیش از مضافٌ الیه قرار دارد، مضاف نامیده مى شود که خود مى تواند نقش هایى بپذیرد. گاه نیز مضافٌ الیه پیش از مضاف مى آید که آن را اضافه مَقلوب مى نامند; مثل: کوهپایه (= پایه کوه)، دریا کنار (= کنارِ دریا)اسمی که در جمله مورد خطاب قرار گیرد. مثال:"برادر! خوش آمدی." وصفی: اسمی که در جمله به مفهوم و در نقش صفت بیاید. مثال:"سنگینترین دل ، دل اوست." https://eitaa.com/eshare
بیار باده که شد اشتیاق ما لبریز بریز بر جگر خستگان از آتش تیز کدورت است در آئینه ی دل و دیده بشوی دیده و دل را به آن شراب تمیز اگر بناست بمیریم مرگ را برسان اگر بناست بمانیم باده کن تجویز کدام باده همان که از اوست صلح و صفا نبودنش همه را کرده است چون چنگیز کدام باده همو که خوش است از او عالم جهان شده است از او برقرار و حاصلخیز اگر به جبر وگر اختیار میکده را رها مکن که ببینی ضرر از این پرهیز به حکم عقل نه احساس و عشق می گویم که جام باده و ساقی ست خوشگوار و عزیز بهار را برسانید باغ خشکیده ست چمن شده ست لگدمال چکمه ی پاییز بگیر جام دمادم که صلح را بچشی بنوش باده و ‌پایان بده به جنگ و گریز حکایت من و تو مثنوی فریاد است اگر که ساقی ما نشنود همه باد است بدون یار،‌ بدون قرار می میریم بدون عشق، بدون مزار می میریم بدون یاز نشستیم عاقبت این شد به جای صلح و صفا و صمیمیت، کین شد اگر که عشق نباشد چکار باید کرد به عشق چاره ی حال نزار باید کرد به عقل دلخوشی و در نتیجه بیرحمی وگر به تجربه دل بسته ای چه کج فهمی کدام راه نرفته برای تو مانده به مقصدت نرسیدی غریب وامانده تو‌ کور بودی و ناجورها تو را بردند چه یوسفی تو که این گرگ ها تو را خوردند تو آدمی و پر از اشتباه ای آدم تو یوسفی و به فکر گناه ای آدم به هوش باش از این چاله درنیاندازند برادران حسودت به چاه ای آدم اگر به گوشه ی زندان نشسته ای خوش باش غیور باش نگردی تباه ای آدم اگر عزیز شدی هم‌به فکر کنعان باش گناهکار نشو از نگاه ای آدم سوار کشتی بی ناخدای نوح نشو هزار مرتبه از دستت آه ای آدم به چله از چه نشستی که قوم ملعونت شدند گاو پرستان تشنه ی خونت به چله از چه نشستی دوباره ای موسی چه سوزنی ست که بر جامه بسته ای عیسی لباس شستی و چک خوردی و صلیب شدی برای قوم مریض خودت طبیب شدی صبور بودی و ماندی غریب ای ایوب بخوان ترانه ی امن یجیب ای ایوب به جز تو کیست که صبرش هزار ساله شده به جز تو کیست غریب و نجیب ای ابوب مریضی است و تباهی، فساد و فتنه و شر به جز تو کیست حکیم و طبیب ای ایوب بگو سپیده ی مشرق که صبح نزدیک است که شب شده ست عجیب و غریب ای ایوب کویر؛ عاشق بارانی بهار شماست به دل هوای تو دارد عجیب ای ایوب کجاست آنکه سرانگشت اوست نقش بهار گلاب و گلشن و گلپونه است و گل رخسار به او خوش است دل تنگ غنچه و از اوست اگر هنوز گلی مانده است در گلزار چه باغبان عزیزی ست آنکه می آید به دست اوست گل و زیر پای او هر خار خدا کند که ببینیم روی ماهش را نه آنکه کور بگیریم نقش بر دیوار به این امید تفال زدم به خواجه و گفت؛ به غیر قافیه با کسب رخصت این گفتار؛ دلم رمیده ی لولی وشیست خوش رفتار... دروغ وعده و قتال وضع و رنگ درآر فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامه تقوی و خرقه و دستار خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیر تبار فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم آر پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز لاکردار فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست به کار بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگذار میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی حافظ از میان بردار _____________&__________________ دلم رمیده لولی‌وشیست شورانگیز دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز فدای پیرهن چاک ماه رویان باد هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت که در مقام رضا باش و از قضا مگریز میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست تو خود حجاب خودی از میان برخیز https://eitaa.com/eshare
۱۵ بسم الله الرحمان الرحیم به اسم الله همیشه و بسیار نزدیک & باءِ بسم الله الرحمن الرحيم بابِ خوبي هاست بر خلقِ رَجيم مي كنم آغاز با حمد خدا (حمد/1) مالك ديروز و امروز و جزا (حمد/3) آن خدايي كه همه عالم از اوست (حمد/1) آنكه نزديك است و خويشاوند و دوست (حمد/2) تو سزاوار عبادت بوده اي ، (حمد/5) هستي و خود نيز هم فرموده اي دست ياري مي كنم سويت دراز (حمد/5) اي خداوند كريم چاره ساز دستگيري كن من گمراه را رهنمايي كن بيابم راه را (حمد/6) راه آنان را كه نعمت داده اي (حمد/7) مومناني را كه عزّت داده اي (منافقون/8) مومنانِ غيب و انفاق و صلات (بقره /3) مومنانِ مجريِ خمس و زكات راه مغضوبين و ضالين باطل است (حمد/7) فطرت انسان خدا را مايل است (روم/ 30) & اصل ریشه در معنی نزدیک بودن و خویشاوندی ست و در اینجا نزدیک بودن به معنی نهایی آن منظور است. یعنی در نزدیک ترین حالت ممکن از همین معناست ؛ دوستی، احسان، اتصال و دیدار با نزدیکان و خویشاوندان رحم در بدن زن چون نزدیکترین جا ( داخل بدن ) زن قرار دارد رحم نامیده شده است و نیز عضوی که باعث خویشاوندی می گردد. ؛ صیغه مبالغه از ریشه ( ر ح م ) ؛ صفت مشبهه از ریشه ( ر ح م ) در هر دو مبالغه وجود دارد معنای همزمان همیشگی بودن، استمرار، ثبوت، همگانی بودن، مهربان در عربی می شود رئوف یا ودود و ... بخشنده در عربی می شود جواد باز هم در ترجمه ی فارسی این دو کلمه همان قاعده ی اشتباه کلی بکار رفته است یعنی استفاده از نمونه ی بارز به جای ترجمه نزدیکی و خویشاوندی مهربانی و بخشندگی می آورد و بارز ترین مشخصه اش است. برای مثال در تعریف مادر اگر فقط بگوییم مهربان است و یا فقط بگوییم بخشنده است ویا هر دو، جفا کرده ایم. درست است که مادر نمونه ی منخصر به فرد مهربانی و بخشندگی است اما این همه ی مادر نیست. این که موقع گفتن بسم الله در ذهن خود بدانیم که الله همیشه به ما نزدیک نزدیک نزدیک .... است و نیز بسیاااااااار نزدییییک است حس آرامش و اطمینان خاطر فوق العاده بیشتری به ما دست می دهد. & اول قرآن خداوند علیم گفت؛ « بسم الله الرحمان الرحیم » جای «جبار» و «شدید» و «منتقم» اصل رحمان و رحیمی شد مهم هر که او دور است او شیطانی است هر که نزدیک است یار جانی است... ✍️ ؛