🖤🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴🖤
دلم هواى بقیع دارد و غم صادق
عزا گرفته دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکى به دست دل گیرم
زنم به سینه که آمد محرم صادق
@eshgh1313
❤️ مادرِ شهید بود؛ شهیدِ مفقودالاثر.🥀
از بنیاد شهید واسش دعوت نامه سفر به مکه فرستادن، قبول نکرد. دعوت نامه سفر به کربلا فرستادن، قبول نکرد. حتی دعوت نامه سفر به مشهد رو هم قبول نکرد.
❓ بهش گفتن: چیزی شده مادر؟ نکنه از ما ناراحتی؟
🔰 گفت: شماها نمیدونید چشم انتظاری یعنی چی. من با نگرانی تا سرِ کوچه میرم که نکنه یه وقت پسرم برگرده و من نباشم!😭
💢 با خودمون صادق باشیم! چشم انتظاری ما هم این شکلی هست؟!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج ✨
#تلنگرانه💡
@eshgh1313
6.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥مداحی پسر شهید جواد الله کرم برای پدرش...💔😭
سـلام بـابـا...✋💔
ببین دارم هــواے تــو...😭😭😭
#شهید_جواد_الله_کرم
#فرزند_شهید
#شهدا_شرمنده_ایم
@eshgh1313
4_5906835115933174030.mp3
3.22M
اما نامردا..😢😔
منم یه زمانی مثݪ شما
زلال و جاری بودم😢😔
پاڪ بودم😭
کنارتون بودم😭
رفیقتون بودم😭
بابا اگه نبودم😭
نوکرتون که بودم..😭
#دلمآسمونمیخاد..:)😭😭
خیلي قشنگه😭😭😭
#جامونده
♥️ کانال زمزمه عشق
@eshgh1313
شهادت امام صادق علیه السلام - @rozeh_nab.mp3
6.39M
#نوحه بسیار بسیار شنیدنی و جانسوز شهادت #امام_صادق (ع)
این حرم خانه زهراست ؛ نسوزانیدش😔
این حسینیه ی مولاست؛ نسوزانیدش😭
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبرید😔
پسر فاطمه را پای پیاده نبرید😭
#فوق_فوق_زیبا
🍃حجم : ۲ مگابایت🍃
#سه_دقیقه_اشک
بانوای گرم #حاج_محمود_کریمی🎤
💜با دوستانتان ب اشتراک بگذارید💜
#التماس_دعا🙏
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد
سمیه- اون شب بابا بعد از نمازش، سرش رو گذاشت روي مهر و زد زير گريه، نيم ساعتي گريه كرد، بعد هم بلند شد و به مامان گفت كه برن ديدن آقاي محلاتي و همسر دومش. از اون به بعد هر از گاهي بابا و مامان خونه ي يكيشون ميرفتن. البته ما رو هيچ وقت با خودشون نمي بردن.
من ديگر متوجه نبودم سميه چه ميگويد. چند لحظه اي #خودم را به #جاي يكي از آن دو زن گذاشتم. ان وقت بود كه ديدم ميتوانم به خانم محلاتي و رسولي #حق_بدهم به خاطر كاري كه كرده اند.
راحله در حالي كه پوزخند ناباورانه اي روي لبهايش خودنمايي ميكرد، به آرامي گفت:
- همين كه پدر و مادر سميه اخر سر هم بچه هاشون رو به خونه ي آقاي محلاتي نمي بردن، نشون دهنده ي اينه كه ته دلشون باز هم از كار آقاي محلاتي راضي نبودن.😏
« عجب دختر تيز و نا قلايي بود اين راحله »
فهيمه تذكر داد:
- شايد به اين علت باشه كه خيلي وقتها مردها از اين قانون #سوءاستفاده_كردن! و به همين علت كه #ابزار سوء استفاده مردها شده، مردم به همه ي افرادي كه دست به اين كار بزنن به چشم #خائن نگاه ميكنن.
فاطمه سري تكان داد و گفت:
- ممكنه نظر تو هم درست باشه، ولي اين بعضيها ممكنه از يه قانون سوءاستفاده كنن، #دليل_اشتباه_بودن اين قانون نيست. حتي #اسلام تا جايي كه تونسته سعي كرده جلوي اين سوء استفادهها رو بگيره! به همين علت هم #شرط_عدالت بين همسرها را #مجوز چنين كاري قرار داده و خب طبيعيه كه چون هر مردي #توانايي اجراي عدالت كامل بين زن هاش رو نداره، #اجازه چنين كاري رو هم نداره. پس اسلام فقط جواز اون رو صادر كرده نه اين كه اون رو به همه توصيه كرده. نمونه اش همين آقاي محلاتي دوست خانوادگي سميه، كه به خاطر همين كه احساس ميكرد اجراي عدالت مشكله، اولش راضي به اين كار نبود.👌
فهيمه كمي شانه هايش را بالا كشيد:
- ولي بچهها واقعا هم اگه كسي كمي با اوضاع الان غرب آشنا باشه، ميدونه كه اوضاع زنهاي بي سرپرست در غرب، الان معضلي شده! طوري كه خود دولتها و سازمانهاي خيريه دست به كار شدن و مكانهايي رو مثل پرورشگاه درست كردن كه اين جور زنها رو اونجا نگهداري ميكنن. ولي چنين جاهايي هيچ وقت جاي يه خانواده ي كامل رو نمي گيره.
فاطمه گفت:
- تازه دليل تعدد زوجات مردها كه فقط همين يكي _ دو مسئله نيست! مثلا ممكنه زن #مريض باشه يا بيماريهاي زنانه داشته باشه، يا اين كه ممكنه مرد #مكان_كارش از محل اصلي خانواده اش دور باشه و خب بايد هم قبول كرد كه متاسفانه توي يه همچين مواقعي خيلي از مردها #توان_كنترل_غرايزشون رو ندارن. اين مختص مردهاي مسلمون هم نيست ؛ در تمام دنيا هست! منتها توي خيلي از جاهاي دنيا اين روابط به طور نا مشروع و نا محدود وجود داره، ولي اسلام سعي كرده با اين قانون به اين قضيه جنبه ي رسميت بده كه هم #محدود بشه و هم با تشكيل خانواده، آسيب كمتري به زن دوم برسه.
اما راحله به اين راحتي قانع نمي شد:
- حالا علت و فلسفه ي اين امر هر چي باشه، امروزه براي احساسات خيلي از خانمها هضم چنين مسئله اي آسون نيست. نمي تونن به شوهرشون اجازه بدن كه همسر ديگه اي غير از اونها بگيره.😕
فاطمه- خب اشتباهه راحله جون! چرا خيلي از زنها مثل همون زنهاي غرب راضي ميشن كه شوهرشون از راههاي نا مشروع دست به اين كار بزنن ولي به طور شرعي و رسمي اش، نه. به نظر من، اين فقط به علت فرهنگ غلط جامعه ماست. در ضمن، خانمهايي كه با اين مسئله مخالفن، ميتونن مخالفتشون رو ضمن شروط عقد ذكر كنن. در اين صورت، محضرها هم بدون رضايت نامه ي همسر اول، مجوز ثبت چنين عقدي رو صادر نمي كنن. امروزه هم اين شرط جزو شروط اصلي شده كه همه ي آقا دامادها بايد امضا كنن حق گرفتن زن ديگه اي ندارن مگر با اجازه عروس خانم.
صداي يك تازه وارد، صحبت فاطمه را قطع كرد.
مهسا- عاطفه خانم! آقاي پارسا با شما كار دارن.
عاطفه رويش را به مهسا كه در دهانه ي در ايستاده بود، برگرداند.
- نمي دوني چي كار دارن؟
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @eshgh1313
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد_ویک
فاطمه- نمي دوني چي كار دارن؟
جواب، حركت رو به بالاي شانهها بود.
مهسا- نه، نمي دونم. اون پايين تو راهرو ايستادن. خودت سري بهشون بزن.
فكر كنم هر چه زودتر بري بهتر باشه.
فاطمه نگاه كوتاهي به عاطفه كرد:
- تو هم با من مياي؟
عاطفه- باشه!
فاطمه و عاطفه چادرهايشان را برداشتند و رفتند پايين. وقتي برگشتند، رنگ از صورت عاطفه پريده بود. بچهها با تعجب به همديگر نگاه كردند. نگران بودن عاطفه، بيشتر باعث تعجب شده بود. به غير از سميه كه واقعا نگران شد.
سمیه- چي شده فاطمه جان؟ اتفاق بدي افتاده؟😳
فاطمه نگاهي به عاطفه كرده و لبخندي زد:
- اون جوون الان دوباره اومده بود دم در و سراغ عاطفه رو گرفته بود. سرايدار هم بهش ميگه كه چند لحظه صبر كنه تا اون برگرده و ميياد و جريان رو به آقاي پارسا ميگه.
هيجان همه ي بچهها زيادتر شده بود.
- اما اتفاق بدش اينه كه وقتي هر دو بر ميگردن دم در، هيچ خبري از اون جوون نبود. غيبش زده بود.😊
ثريا در حالي كه با نگاه شيطنت آميزي، از كنار چشم هايش عاطفه را تماشا ميكرد، گفت:
- هي! انگار مسافرت اومدن با دختر شهرستونيها زياد هم بي خطر نيست.😄
من هم گفتم:
- تو هم كه دلت غش ميره براي همچين خطراتي.
بچهها اگر چه به اين شوخي خنديدند و عاطفه را هم مجبور كردند كه بخندد، ولي نگراني عاطفه به آنها هم سرايت كرده بود.
فاطمه ايستاد توي دهانه در، دستهايش را از دو طرف بازكرد و گذاشت روي چهار چوب در.
- بچهها مژده! يه خبر فوق العاده براتون دارم.
من گفتم: - چي هست حالا؟
فاطمه- همين طور كه نميشه بايد مژدگاني بدين!
عاطفه همين طور كه دراتاق قدم ميزد، تعارف كرد:
- حالا چرا دم در؟! فرماييد داخل! اين طوري بده؟😃
ثريا نيم نگاهي به عاطفه كرد و با شيطنت خاصي پرسيد:
- نكند آقاي مرادي پيدا شدن؟😉
مسلماجواب اين سوال با عاطفه بود، نه فاطمه! چون هيچ وقت چنين سوالهايي رو بي جواب نميگذاشت!
عاطفه- تو چرا جوش ميزني؟ مگه براي تو فرقي ميكنه؟😅
ثريا خنديد:
- چرا كه نه! ما كه مثل شما اصفهانيها خسيس نيستيم. خوشحال ميشيم يكي از ترشيدهها از توي كوزه در بياد!😁
فاطمه آمد داخل اتاق و دستهايش رو باز كرد:
- خيلي خب! ديگه بسه! آتش بس اعلام ميشه خبر اينه كه درست كردن شام امشب به عهده ماست😜😄
راحله غريد: -برو بابا دلت خوشه تو هم!
فهيمه ناليد:
- واقعا كه! بايد هم براي چنين خبري مژدگاني بگيري!😕
عاطفه گفت:
- مژدگاني ات يه كتك مفصله كه باشه طلبت، هر وقت وقتش شد خبرت ميكنم.😝
سميه با تاسف گفت:
- اين هم از برنامه امشب! حرم رفتن، رفت براي فردا صبح، با اين خستگي كي ميتونه نيمه شب بره حرم.🙁
و بعد رو به فاطمه گفت:
- آخه تو چطور دلت مياد اين تنها شب جمعه رو كه مشهد هستيم خراب كني! بابا! امشب...! امشب!....
و بعد ديگر چيزي نگفت. در عوض پريا جمله اش را كامل كرد:
- شب مراد است امشب! به به! به به!... چه شبي ميشه امشب!😂
من هم گفتم:
- واقعا كه چه استقبال گرمي كرديم از پيشنهاد فاطمه!😅
فاطمه هم شانه ايش را بالا انداخت.
- دقيقا همين طوره. من كه شرمنده شدم از اين همه روحيه همكاري و تلاش و كوششي كه در شماها ديدم!😄
را حله گفت:
_برو بابا. تورو خدا بازي در نيار فاطمه جون! آخه اين هم شد كار كه توقع داري ما انجام بديم ديگه كي حال اين كار هارو داره! مگه چي شده؟
- عزيز دلم از قديم و نديم گفتن اين چند شب ديگران پختند و ما خورديم، اين يه شب رو ما ميپزيم، ديگران ميخورن، مگه نه فهيمه؟😊
فهيمه جواب داد:
- بابا ما اين همه راه رو از خونه فرار كرديم و اومديم مشهد، كه از زير كارهاي خونه فرار كنيم. حالا تو ميگي بلند شيم پخت و پز كنيم.😅
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡@eshgh1313
#دختـــران_آفتابـــــ☀️♥️
قسمت #صد_ودو
اين بار عاطفه طرف فاطمه گرفت.
- خب چه اشكالي داره. عوضش براي آينده ات هم خوبه. يه چيزي ياد ميگيري تا كمتر از مادر شوهرت غر بشنوي.😄
اما جوابش را ثريا داد:
- تو ميخواي ازدواج كني، بايد تمرين كني. ما براي چي ياد بگيريم؟😜
عاطفه- نه اين كه تو تا آخر عمرت ور دل مامان جونت ميموني و هميشه اون برات اين كارا رو ميكنه! نه عزيز دلم! اين شتريه كه در خونه همه مون خوابيده.😅
ثريا دوباره ناراحت شد. اما فقط لبهايش را گزيد تا چيزي نگويد. فهيمه اما گفت:
- واقعا كه خيلي مسخره است!
را حله پرسيد: -چي؟
فهیمه- اين شتريه كه در خونه همه مون قراره بخوابه!😕
راحله- چه طور؟! تو ناراحتي؟
فهیمه- نه! من با ازدواج مشكل ندارم، ولي اين زور نيست كه ما توي اين چند روز اين همه راجع به نقش زنها توي سرو كله مون زديم، شعار داديم، هوار كشيديم، حنجره خودمون رو پاره كرديم، آخرش هم بريم بشينيم گوشه خونه و خودمون رو با شستن ظرفها و پخت و پز سرگرم كنيم.🙁
ثريا آه عميقي از سينه بيرون داد.
- اي بابا چه اهميتي، چه نقشي؟! چه كشكي؟! چه ماستي؟! بابا زندگي ما زنها امروزه در چندتا چيز خلاصه شده. اگه پولدار باشيم و كلفت داشته باشيم كه كار هامون رو انجام بده، صبح تا شب نشستيم جلوي ميز آرايش و به خودمون ميرسيم تا عصر بريم مهموني هفتگي و جلسه فال قهوه و صد جور مهموني ديگه! موقعي هم كه خونه ايم بشينيم پاي تلفن و با اين و اون حرفهاي صد تا يه غاز بزنيم.
عاطفه سوالش را با يك چشمك همراه كرد:
-و اگه بي پول باشيم...؟ 😉
ثریا- اگه هم بي پول باشيم و كلفت نداشته باشيم كی كارهامون رو انجام بده، خودمون بايد صبح تا شب رو توي يه آشپز خانه چرب و دود گرفته صبر كنيم و هي پياز داغ سرخ كنيم و لاستيكي بچه رو عوض كنيم. اين هم شد زندگي؟! من كه از يه چنين نقش با اهميتي دلم به به هم ميخوره!
عاطفه خنده تمسخر آميزي كرد:
- حالا فكر ميكني شوهر اين خانم هاچه گلي به سر عالم و خودشون زدن كه زن هاشون نزدن، فكر ميكني شوهر اون زني كه توي آشپز خانه چرب و دود گرفته سر ميكنه، توي قصر كار ميكنه يا پشت كامپيوتره! نه عزيزدلم، نه خاله جون! شوهر اون زن هم يا كوره پز خونه و كار خونه عرق ميريزه يا توي يه مغازه نيم متر تاريك توي يه محله درب و داغون!
راحله زير لب غرغر كرد: -اينكه جواب نشد!😐
فاطمه اول رو به همه بچهها كرد:
- منم با قسمتي از حرفهاي ثريا موافقم. اينكه ما زنها خودمون رو دست كم گرفتيم. در عين حال، خیلي از اين زنها و مردها هم چاره اي به جز سر بردن در يه زندگي سخت و فقيرانه ندارن.
و بعد رو به ثريا كرد:
- به نظر خود تو، نقش زن يا مهمترين نقشش در خانواده يه يا چي بايد باشه؟
ثريا شانه هايش را بالا انداخت:
- من از كجا بدونم. من كه هنوز ازدواج نكردم!😕
فاطمه- پس بدون وقتي هم كه ازدواج كني وضعت خيلي بهتر از زنهايي كه مسخره شون كردي نيست.😊
ادامه دارد....
❌ #نویسندگان_آقایان_بانکی_دانشگر_رضایتمند ❌ #کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
••✾با ما همـــراه باشیـــــن😎👌 ✾••
══════°✦ ❃ ✦°══════
♡ @eshgh1313
#مهدے_جان
غم هجران تو ای یار مرا شیدا ڪرد
غیبٺ و دور تو حال مرا رسوا کرد🥀
دوری تو اثر جمع بدیهای من اسٺ💔
شرمسارم گنهمچشم تورا دریاکرد😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#سهشنبههای_مهدوی
@eshgh1313
به جمله ای که معترض آمریکایی روی پلاکارد خود نوشته توجه کنید: «ارزش کفش سردار سلیمانی، از سر ترامپ بیشتر است»
@eshgh1313