eitaa logo
عشقـہ♡ چهارحرفہ
809 دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
59 فایل
⊰•✉🔗͜͡•آبۍ‌تَراَزآنیم‌ڪِہ‌بۍرَنگ‌بِمیریم، 💙!! اَزشیشِہ‌نَبۅدیم‌ڪِہ‌بـٰا‌سَنگ‌بِمیریمシ! . . حا سین یا نون:حسین(ع) پ لام یا سین:پلیس سازمان‌اطلاعاتموڹ⇦|‌ @shorot4 فرمانده‌مون ツ @HEYDARYAMM تولد: ۵/۱۱/۹۹ انتقادتون بفرمایید بعد ترک کنید :(!
مشاهده در ایتا
دانلود
آھ‌حسرٺ‌تو‌سینمھ‌کہ‌تو‌سوریہ‌هم‌شهید‌نشدم💔🚶🏻‍♂ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
_گفٺچے‌‌همیشھ‌کنار‌اتاقتھ!؟ +رختخواب ×جانماز فرق‌ادم‌باهم‌به‌همینھ‌‌:)))! EHGHE FOUR HARFE
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
ذڪر روز چـهـار شـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
اگر‌ترک‌کردن‌کانال انقدرکار‌جذابیه‌بگیدماهم‌تر‌ک‌کنیم😐🚶🏻‍♂
زکودکے‌یاد‌گرفتم‌عشق‌شهادتو")! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_سی_و_هشتم #خانومہ_شیطونہ_من با خجالت سرمو
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ با تعجب گفتم: اینجا چه خبره داداش؟ بابک: هیچ خواهری چون همه شبیه هم بودیم محمدرضا گفت منو نمیشناسی ماهم شرط گذاشتیم من: اهان بابک: خب بچه ها بریم همگی از خونه اومدیم بیرون و سوار دوتا ماشین پارس مشکی شدیم بابک پشت فرمون و من کنار دستش و دوتا از پسرا هم پشت چهار نفر هم تو اون یکی ماشین سوار شدن لپ تاپم و روشن کردم و موقعیت دختره و گفتم که بابک با بیسیم به اقا محمدرضا هم گفت و سرعتش و بیشتر کرد وقتی به خونه مورد نظر نزدیک شدیم یه کوچه اونور تر ماشینا و پارک کردیم و پیاده شدیم من: خب این خونه همه جاش دوربین داره ... و سه محافظ بیرون و چهارتا هم داخل ... من همه دوربین هارو هک کردم اما... اقا محمدرضا: اما..؟ من: اون اتاق دوربین نداشت یکی از پسرا:یعنی چی؟ من: نمیدونم🤷‍♀ بابک: خب باران و محمد رضا اینجا بمونن بقیه با من بیان اقامحمدرضا: یعنی چی .. من میرم تو بمون بابک: لج نکن محمد اقامحمدرضا: نشکووون اسمووو بابک: اه باشه بابا ما رفتیم ... باران چیزی شد از طریق بیسیم تو گوشمون بهمون بگو من: باش ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_سی_و_نهم #خانومہ_شیطونہ_من با تعجب گفتم: ا
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ وقتی بابک و بقیه رفتن اقا محمدرضا گفت : بیاید سوار شید من: باش در جلو و باز کردم و نشستم که اقامحمدرضا هم در راننده و باز کرد و نشست سریع لپ تاپم و باز کردم و از طریق دوربین ها حواسم به بابک اینا بود بچه ها از دیوار پریدن داخل که همون لحظه دوتا از محافظ و دیدم که داشتن به سمت بابک اینا میرفتن سریع از طریق بیسیم گفتم: بابک بابک: جانم من:‌ سریع از اونجا دور بشید و برید سمت اون اتاقت زود باشید دوتا از محافظا دارن میان اون طرف بابک: باش وقتی محافظا رفتن به بابک اینا راه ورود به خونه و گفتم قرار شد بقیه مواظب اطراف باشن بابک بره تو اون اتاق و ببین تا چیه چرا دوربین نداره همون لحظه یه فکری به ذهنم رسید سریع دوربین اپارتمان روبه رویی که اتاقش روبه رو پنجره این اتاق بود و هک کردم و از طریق اون داخل اتاق و نگاه کردم با چیزی که تو اتاق دیدم چشمام گرد شد یاااااا خدا با عجله گفتم: بابک بااااااابک بابک: جانم خواهری من: بابک زود از خونه بیاید بیرون زووووود بابک: چرا ؟ من: خواهش میکنم بیاید بیرون میگم بهتون فقط زود باشیدددد بابک: باشه باشه از ترس رنگم پریده بود اقا محمدرضا گفت: چی شده چرا گفتی بیان بیرون همون لحظه بابک و بقیه از خونه اومدن بیرون گفتم: زوووود ماشین و روشن کنید ماشین و روشن کرد و زود بچه ها سوار شدن و تو بیسیم گفتم: اقا حامد با تمام سرعت از اینجا دور شدید یکم که دور شدیم بابک گفت: چرا اینجوری میکنی باران چی شده چرا گفتی بیایم بیرون من: چوووون بقیه حرفم با صدای انفجار نصفه موند ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16440569257524 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
وقٺےدلٺنگ‌میشوۍ‌آغوشش‌رامیخواهے‌ فقط‌و‌هیچ‌چیز‌هم‌نمیتواند‌جاۍ‌اورا‌پر‌ ڪند •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
💙!“••• • گل‌نرگس‌نڪندمِھرزمـٰابردار؎ داغ‌دیداررخت‌بردلمـٰان‌بگذار؎...シ!‌ . ⇜ 🌸🍃• . • . • •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
... عکاس‌خنده‌هاے‌توباشم‌آقا‌جان:)))! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
﴾🤦🏻‍♂😂﴿ سرچهارراه‌بودم‌یهو‌یہ‌وانت‌چراغ‌قرمزو‌ردکرد🚦 پلیس‌تو‌بلندگوگفت وانت‌کجا‌میری‌چنین‌شتابان:/؟ وانتیه‌هم‌تو‌بلندگوگفت:دارم‌میرم‌بار‌بیارم‌دیرم‌شده‌عجله دارم... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
●●●♥️✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
بسم رب نـور✨♥️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
روزی کمی با قرآن🌱✨ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ أُوتُوا نَصِيبًا مِنَ الْكِتَابِ يُؤْمِنُونَ بِالْجِ
روزی کمی با قرآن🌱✨ إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيَاتِنَا سَوْفَ نُصْلِيهِمْ نَارًا كُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُودًا غَيْرَهَا لِيَذُوقُوا الْعَذَابَ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿٥٦﴾ وَالَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا ۖ لَهُمْ فِيهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ ۖ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلًّا ظَلِيلًا ﴿٥٧﴾ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَىٰ أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ ۚ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا ﴿٥٨﴾ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ۖ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ۚ ذَٰلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلًا ﴿٥٩﴾ أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا ﴿٦٠﴾
ذڪر روز پـنـجـشـنـبـہ🌱✨ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
مشغول آشپزی بودم، آشوب عجیبی در دلم افتاد، مهمان داشتم، به مهمان‌ها گفتم: شما آشپزی کنید من الان بر می گردم. رفتم نشستم برای ابراهیم(شهید همت) نماز خواندم، دعا کردم، گریه کردم که سالم بماند، یک بار دیگر بیاید ببینمش. ابراهیم که آمد به او گفتم که چی شد و چه کار کردم. رنگش عوض شد و سکوت کرد، گفتم: چه شده مگر؟ گفت: درست در همان لحظه می‌خواستیم از جاده‌ای رد شویم که مین‌گذاری شده بود. اگر یک دسته از نیروهای خودشان از آنجا رد نشده بودند، می دانی چی می شد ژیلا؟ خندیدم. باخنده گفت: تو نمی‌گذاری من شهید بشوم، تو سدّ راه شهادت من شده‌ای؟ بگذر از من! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
وقتایےمیشہ‌ڪه‌دلتنگ‌میشم‌و چهاره‌ندارم‌جزاشڪ‌واه دلتنگِ‌تومیشم‌اۍمولاۍمن چهاره‌ندارم‌جزدعاۍعجل‌لولیک‌الفرج •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
یہ‌روز‌سرڪلاس‌معݪم‌گفت:‌شغل‌ پدرت‌چیہ‌گفتم‌:‌شهیدمدافع‌حرم🥺 •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
بیاید‌رو‌راسٺ‌باشیم‌‌انقدر‌ڪه‌میگید‌امام ‌زمان‌‌بیا‌جمعه‌ها‌واقعا‌براۍ‌اومدنش‌دعا‌میڪنید‌کاری‌انجام‌میدیدواقعا‌به‌یادش‌ هستید؟ •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
این‌طفݪ‌عجݕ‌غمےبہ‌سیما‌داردعجب‌دردۍ‌بہ‌قلب‌دارد •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
هدایت شده از عشقـہ♡ چهارحرفہ
شڔوع پارٺ گذارۍ
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهلم #خانومہ_شیطونہ_من وقتی بابک و بقیه رف
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ همه از صدای بلند انفجار تعجب کردند یه لحظه حتی صدای نفس کشیدن کسی هم نیومد لبم و گاز گرفتم و آروم گفتم: تو اون اتاق روی تخت یه بمب بود و با باز کردن در سالن هم ضامنش آزاد میشد و شماره معکوسش شروع میشد بابک:وااااایی من:‌ فکرکنم از قبل خبر داشتن که قرار بریم اونجا اقامحمدرضا:اما...چطوری؟ من:خب چنتا احتمال هست بابک: چی من: اول اینکه توخونه اقامحمدرضا شنود باشه دوم تو لباس یا وسایل یه نفرتون شنود باشه ووووو بابک: د بگو دیگه من: بینتون جاسوس باشه همه کلافه بودن واز قیافه هاشون معلوم بود اقا محمدضا منو بابک و رسوند خونه و خودشون رفتن بابک گفت الان اصلا حالش خوب نیست و نیاز داره کمی فکر کنه تا وارد خونه شدیم بابک رفت اتاقش منم بعد اینکه لباسام و عوض کردم تصمیم گفتم به بابک بگم که قرار دو روز دیگه بریم راهیان نور رفتم اشپز خونه و قهوه درست کردم و تو دوتافنجون ریختم و رفتم اتاق بابک اولش هرچی در زدم جواب نداد فکر کردم خوابیده اما بعد صدای خش دارش و امد با ناراحتی در و باز کردم و رفتم داخل بابک روی تختش دراز کشیده بود و به سقف که پر بود از عکس کلی شهید زل زده بود از چشا قرمزش معلوم بود سرش درد میکنه کنارش روی تخت نشستم و گفتم: داداشی بی حرف بهم نگاه کرد من: چرا انقدر خودتو اذیت میکنی قول میدم بفهمم از کجا هدفمون و فهمیدن باشه بابک خش دار گفت : ممنون باران من: بیا قهوه درست کردم بخور نشست کنارم که فنجون قهوه و دادم دستش همونجور که به فنجون خیره بودم گفتم: بابک دو روز دیگه کاروان حرکت میکنه بابک: اووم میدونم ... مواظب خودت هستی وگرنه من میدونم و تو من: چشم ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
عشقـہ♡ چهارحرفہ
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ #پارت_چهل_و_یکم #خانومہ_شیطونہ_من همه از صدای بل
❤️✨❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️ ❤️ [محمدرضا] حال بابک و درک میکردم خیلی زحمت کشیده بود تا این گروه و جمع کنه برای هر کدوم از اعضاش یک ماه وقت گذاشته بود و الان یهویی یکی بگه شاید یکشون جاسوس باشه وقتی رسیدم خونه ماشین و پارک کردم و رفتم داخل از خونه صدای امیرسام میومد ... این بچه هر وقت میومد اینجا خونه و میزاشت رو سرش از فکر شیطونی هاش یه لبخند کم رنگ اومد رو لبم تا در ورودی و باز کردم و رفتم تو سالن یهو امیرسام با سرعت خودشو پرت کرد تو بغلم بغلش کردم و گفتم: سلام وروجک خوبی امیرسام: سلام دایی جونم خوبم تو خوبی من: خوبم سرگرد کوچولو خندید و لپم و بوسید من: سلام ... مادر و خواهر گرامی مامان: سلام پسرم خسته نباشی دلناز: سلام داداش من: سلامت باشی مامان دلناز: داداش امیر و بزار پایین سنگینه به حرف دلناز توجه نکردم و همونجور که امیرسام بغلم بود رفتم تو اتاقم و گذاشتمش روی تختم و گفتم من: دایی اینجا بشین تا من یه دوش بگیرم و بیام باش امیرسام: باش لباسام و برداشتم و رفتم حموم بعد پانزده دقیقه اومدم بیرون و کنار امیر سام روی تخت دراز کشیدم که امیرسام سرشو گذاشت روی بازوم و به پهلو خوابید و گفت: دایی من: جانم امیرسام: از مامان و مامانجون شنیدم که میگفتن میخوان برای تو زن بگیرن راسته؟ اخمام رفت تو هم تا اومدم جوابش بدم یهو .... ناشناس رمان👇 https://harfeto.timefriend.net/16456996792754 ============= |@eshghe4harfe| ============= ❤️ ✨❤️ ❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️ ✨❤️✨❤️✨❤️ ❤️✨❤️✨❤️✨❤️
(😎🤞🏼) پلیـس‌یعنـے!!! •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•
⭕️سوالات متداول داوطلبان ⭕️دانشگاه امام محمد باقر (ع) در چه مقاطعی دانشجو می پذیرد؟ ⭕️دانشگاه امام محمد باقر (ع) در سه مقطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا در رشته های مختلف دانشجو می پذیرد. ⭕️نحوه ثبت نام در دانشگاه امام محمد باقر چیست؟ ⭕️باید در زمان ثبت نام آزمون سراسری، بند مربوط به علاقمندی برای شرکت در دانشکده های وزارت اطلاعات را تکمیل کنید. به طور کلی به منظور پذیرش دانشگاه امام محمد باقر (ع)، متقاضی باید پس از انجام ثبت نام و انتخاب رشته و قبول شدن در آزمون اختصاصی، برای طی کردن مرحله گزینش اعلام آمادگی کند.  ⭕️شرایط اختصاصی پذیرش دانشگاه امام محمد باقر چیست؟ ⭕️شرایط عمومی و اختصاصی داوطلبان برای پذیرش در دانشگاه امام محمد باقر در این مقاله بیان شده است. •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈• .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میگݧ‌عشق‌سہ‌حرفہ‌اما‌مݧ‌میگم‌ماݪ‌مݧ.... •┈┈••✾❣✾••┈┈• @eshghe4harfe •┈┈••✾❣✾••┈┈•