🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت #هیجانی و #عاشقانه💞
اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 اهمیت اخلاق خوب مومنان
📜«اخلاق ما میتواند دیگران را دیندار یا دینگریز کند!»
📍دکتر محمد دولتی
💎یا رب محمد وآل محمد، صل علی محمد وآل محمد، وعجل فرج محمد وآل محمد"💎
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهیدتا افراد بیشتری به یاد حضرت باشن✨
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #نون_مهاجری
#قسمت348
با شنیدن اسمش ته دلم خالی شد ولی یاد رفتارش که افتادم اخم کردم و بدون حرف کنار سحر نشستم. سحر که متوجهم شد اول نگاهی به خانم جون کرد و بعداز اینکه مطمئن شد خوابه، روبه من گفت
- ببینم قضیه چیه؟
لباسی که بهم داده بود رو تا کردم و مرتب روی ساکم گذاشتم و دلخور گفتم
- بعداز اینکه دید من و آقا مهدی میخوایم حرف بزنیم ازم دلخور شده و قیافه میگیره، تو و حمید که رفتین نشستم کلی گریه کردم، بعدش علی آقا اومد و بی توجه به من خانم جون رو معاینه کرد و بعدش حتی نگاهم نکرد و از اتاق بیرون رفت
سحر که مشخصه از حرفام تعجب کرده گفت
- واااا، خب یعنی چی؟ اون که هنوز همسر شرعیت نشده بخواد قهر کنه و باهات این رفتارو کنه.
- خب ببین سحر اخه اون شب که ماباهم حرف زدیم به من گفت بهم قول بده که تو این مدت به کسی فکر نکنی تا خیال منم راحت باشه، اولا که من بهش قولی ندادم فقط گفتم ان شاالله، یعنی اگه خدا بخواد، ازکجا بدونم که قرار این اتفاقا بیفته.
درضمن وقتی مادرم که از بچگی زحمتم رو کشیده نمیتونم که دلش رو بشکنم و حرفش رو زمین بندازم.
- به نظر منم این منطقی نیست، حق اینو نداره که ازت دلخور بشه و باهات اینجوری رفتار کنه. درضمن کار درست رو تو کردی چون استاد با مادرت حرف زده و مادرت اجازه داده. الانم دینی به گردنت نیست که بخوای ناراحت بشی
- چی بگم اخه، نمیدونم اصلا زینب بهش گفته یانه
- عزیز من حتی اگه نگفته باشه هم علی اقا نمیتونه ازت انتظار داشته باشه چون توگفتی بهش فکر میکنی جواب مثبت که ندادی! بالاخره اونم باید حد وحدود خودش رو بدونه، نمیگم پسر بدیه، نه! اتفاقا خیلی پسر خوبیه ولی چطورمیگه عاشقته و دوستت داره درحالی که ناراحتی تو رو میبینه، حداقل میتونه به جای ناراحتی و دلخوری، بیاد علت حرف زدنت رو با اقا مهدی بپرسه
- خب همین دیگه، اخه سحر خداشاهده من مجبور شدم. من که نمیخواستم باهاش حرف بزنم حتی وقتی صحبت می کرد اصلا حواسم بهش نبود همش اینور و اونور نگاه می کردم، اخرشم که دید من حواسم نیست و حرف نمیزنم گفت بمونه بعدا حرف میزنیم
سحر طلبکار گفت
- به نظرم توهم محلش نده، چون تو کار بدی نکردی، احترام به حرف مامان گذاشتی و فقط درحد چندکلام حرف زدی، کار غیر شرع نکردی که
- نمیدونم از صبح اعصابم خورده، دلم نمیخواد دیگه باهاش روبرو بشم. میدونی توکه من رو میشناسی هم الان عذاب وجدان دارم نکنه حق با اون باشه و من اشتباه کردم، از یه طرفم خودم رو توجیه میکنم که کار اشتباهی نکردم
- زهراجان توحق انتخاب داری، اصلا شاید تواین مدت یکی اومد خواستگاریت که خیلی سرتر از علی اقا باشه تومیخوای بگی برو مثلا یه ماه دیگه بیا بهت فکر کنم؟ به نظرم روی اقا مهدی هم فکر کن!
بحث یه عمر زندگیه، درضمن اگه اون به تو اعتماد داره چرا الان باید دلخور بشه؟
کلافه دستهام رو به صورتم کشیدم و پوفی کردم
- نمیدونم هرکی یه جور درگیره، منم اینجوری درگیرم دیگه.
- حالا نمیخواد خودت رو ناراحت کنی، وقتی زینب بهش بگه خودش میفهمه زود قضاوت کرده و کارش اشتباه بوده.
چطور به سحر بگم دلم نمیخواد ازم ناراحت باشه، سحر خواست جو رو عوض کنه گفت
- میگم دل تو دلم نیست، کاش فردا زود برسه و بریم عقد مریم و زینب
باشنیدن این حرف آهی از ته دل کشیدم و گفتم
- خوشبخت بشن، من که نمیام
- واااا یعنی چی نمیای؟ رفیق چندین و چند ساله ایم هاااا!!
- میدونم اما نمیخوام چشمم بهش بخوره، راستش طاقت ندارم اینجوری باهام رفتار کنه
ازحرفم بلند خندید، سریع متوجه خانم جون شد و دستش رو جلوی دهنش گرفت و آروم گفت
- عاشق کی بودی تووووو
حرصم گرفت و با پا محکم به پاش کوبیدم
- کوفت، توهم منتظری من یه حرفی بزنم، آتو بگیری
این بار بامحبت نگاهم کرد و گفت
- اخه خنده داره هردوتون ازدست هم ناراحتین، علی اقا اونور دیوار قیافه میگیره و ناراحته، تواین ور دیوار. درحالی که دلتون برا هم دیگه پر میزنه
شوخی رو کنار گذاشت و گفت
- نگران نباش این روزا میگذره، ولی ازمن میشنوی فردا بیا، چون نیای ناراحت میشن
- حالا تافردا زیاد مونده، راستی اقا صادق و مادربزرگش اومدن؟
- اره، قبل اینکه بریم بیرون با مریم دیدمش، اینقدر به هم میان. خداخوشبختشون کنه
زیر لب خداروشکری گفتم، به ذهنم سؤالی رسید پرسیدم
- حالا فردا کی عقدشون رو میخواد بخونه؟
- فکر کنم استاد فاضل
- ای بابا، پس فردا کلا نباید بیام
خودش رو نزدیکم کرد و کنارم نشست
- چرا؟ اونا چه ربطی به تو دارن
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےوفورواردحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔴رمان تو وی ای پی کامله با1566 پارت #هیجانی و #عاشقانه💞
اگه میخوای همه رو یکجا بخونی و زودتر از بقیه تموم کنی با پرداخت 40هزار عضو vip شو😍😍
بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ✅ بعد از خرید: 🔸این رمان نزدتون امانته و با واریز هزینه مالک اون نمیشیدو نمیتونید تو کانال شخصیتون یا جاهای دیگه بارگذاری کنید فقط با شرایط ویژه تو کانال خصوصی نویسنده میخونید. ❌ رمان رو کپی نکنید و برای کسی نفرستید، تحت هیچ شرایطی راضی نیستم ❌ ♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
16.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یاصاحبالزمان💚
همه هست آرزویم...
که ببینم از تو رویی😭🌹🍃