خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟
تنها بازمانده ی يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يک جزيره دور افتاده برده شد. با بیقراری به درگاه خداوند دعا می كرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم می دوخت ، تا شايد نشانی از كمک بيابد اما هيچ چيز به چشم نمی آمد. سرآخر #نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچک بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد
روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت ، کلبهی كوچكش را در آتش يافت ، دود به #آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟ صبح روز بعد او با صدای يک كشتی كه به جزيره نزديک می شد از خواب برخاست . آن کشتی می آمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد : چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟ آنها در جواب گفتند: ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!
آسان می توان دلسرد شد هنگامی كه به نظر می رسد كارها به خوبی پيش نمی روند ، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم ، زيرا خدا در كار زندگی ماست ، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال #سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند...
هدایت شده از شهید ابراهیم هادی
📢 خبر خیلی خوب🌺
آموزش غيرحضوری مهارتهای طب سنتی
ویژه عموم
#تحت نظر بهترین اساتید طب سنتی
( ظرفیت محدود)
با اعطای مدرک پایان دوره از دانشگاه علوم پزشکی
📚 دوره ۶ ماهه با هزینه بسیار جزئی
💎 تخفیف_ویژه برای طلاب و دانشجویان
👌 جهت اطلاعات بیشتر و ثبت نام:
👇🍀👇🍀
https://eitaa.com/joinchat/46071865Cccc3fe139d
🔖
#احترام_به_والدین
#محبت به پدر و مادر، رمز موفقیت آیت الله مرعشی نجفی بـود ، ایشان احترام خاصی برای والدین قائل بود
خودشان فرمودند که وقتی مادر مرا می فـرستاد تا #پدر را برای خـوردن غذا صدا کنم، بعضی وقتها میدیدم پدر بخاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است
دلم نمی آمـد پدر را بیدار کنم ، همان طور که پایش دراز بود، صورت خود را به کف پای پدر میمالیدم تا ایشان بیدار می شد
دراین حال که بیدار میشد، برایم دعا میکرد و عاقبت بخیری میخواست. من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم
آیت الله مرعشی از بزرگانی است که در مورد ایشان #کرامت عجیبی مثل تشـرف به محضر آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف نقل شده
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند: رضای خدا در رضایت والدین وخشم خدا در خشم آنهاست. منبع مستدرک الوسائل ، جلد ۱۵ ، صفحه ۱۷۵
🔖
#روزی_دهنده_خداست
حضرﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻋﻠﻴﻪ ﺳﻼﻡ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍی ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﺩﺭ ﻣـﺪﺕ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﭼﻘـﺪﺭ می خوری؟ #ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ : ﺳﻪ ﺩﺍﻧﻪ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮفت ﻭ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﺍی انداخت ﻭ ﺳﻪ ﺩﺍﻧـﻪ در کنارش گـذاشت . ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻳﻚ ﺳﺎﻝ ﺣﻀﺮﺕ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ نبی ﺟﻌﺒﻪ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻳﻚ ﻭ ﻧﻴﻢ ﺩﺍﻧﻪ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻩ!
ﭘﺲ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﭘﺮﺳﻴﺪ: ﭼﺮﺍ؟ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﮔﻔﺖ: ﭼﻮﻥ ﻭقتی که ﻣﻦ ﺁﺯﺍﺩ ﺑﻮﺩﻡ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ #ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﻭﺯی ﻣﻦ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ ﻭ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ نمی کند ...
ﻭلی ﻭقتی ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺟﻌﺒﻪ ﻧﻬﺎﺩی ﺑﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﻣﺮﺍ #ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ کنی . ﭘﺲ ﺩﺭ ﺧـﻮﺭﺩﻧﻢ ﺍﺣﺘﻴﺎﻁ ﻛﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺘـﻮﺍﻧﻢ یک سال ﺩﻳﮕﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺗﻐـﺬﻳﻪ ﻛﻨﻢ ...
ﺧﺪﺍوند میفرماید: ﻫﻴﭻ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺯﻧﺪﻩ ﺍی ﺑﺮ ﺭﻭی #ﺯﻣﻴﻦ ﻧﻴﺴﺖ ﻣﮕﺮ ﺍین که ﺑﺮ ﺧﺪﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﯼ ﺁﻥ
🔖
#دعاهای_مقبول
امام جعفر صادق عليه السلام فرمود سه #دعا هست كـه از درگاه خداوند متعال رد نمى شوند : دعاى پدر براى فرزندش ، هرگاه كه به او نيكى كند، و نفرينش در حقّ او، آن گاه كه از او نافرمانى نمايد
نفرين ستـم ديده در حقّ كسى كه به او ستم كـرده است ، و دعـايش بـراى كسى كه انتقام او را از ستمگر گرفته است
ودعاى مرد مؤمن براى برادر مؤمنش كه به خاطر مـا به او كمك مالى كرده است و نفرينش درباره وى ، هر وقت بتواند به اوكمک مالى كند و برادرش بـه آن كمک #نياز شديد داشته باشـد و وى كمكش نكند
منبع : الأمالی للطوسی : ٢٨٠ ، ۵۴۱
انتشار مطالب نکته های ناب فقط با لینک کانال
🔖
#اهمیت_سیرت_زیبا
اﺳﺘﺎﺩ ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺩ سوال کرد: به نظر ﺷﻤﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰی ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﺯﯾﺒﺎ می کند؟ ﻫﺮ کدام یک ﺟﻮﺍﺑﯽ ﺩﺍﺩﻧﺪ، ﯾﮑﯽ ﮔﻔﺖ ﭼﺸﻤﺎن ﺩﺭﺷﺖ یکی دیگر ﮔـﻔﺖ #ﻗﺪ ﺑﻠﻨﺪ. ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮔﻔﺖ ﭘﻮﺳﺖ ﺷﻔﺎﻑ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ
سپس ﺍﺳﺘﺎﺩ ، دو کاسه کنار شاگردان گذاشت و گـفت به این دو کاسه نگاه کنید. اولی از #طلا درست شده ولی درونش سـم هست و دومی کاسه ای گِلی ولی درونش آب گواراست ، شما از کدام کاسه می نوشید؟
همه جواب دادند از کاسه گِلی. استاد گفت آن ﺯﻣﺎن ﮐﻪ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻥ کاسه ها ﺭﺍ در نظر گرفتید ، ﻇﺎﻫﺮ آنها ﺑﺮﺍی شما ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺷﺪ
آدم هم مثل این #کاسه است ، آنچه که آدم را زیبا می کند درون و اخلاق اوست، باید سیرتمان را زیبا کنیم نه صورتمان را
🔖
#شاه_زنان_دختر_يزدگرد
دركتاب مقتضب الاثر نقل شده است وقتی که ايرانيـان در جنگ #قادسيه شكـست خـوردند و يـزدگرد از كـشته شدن رستـم فرّخـزاد سردار لشكـرش و عدالت عـرب مطلع گشت و دانست كه پنجاه هزار تن از سپاهش در نبرد كشته شده اند
در حالى كه با اطرافیانش عـزم فـرار داشت در ايوان #كاخ خود ايستـاد و گـفت: هان اى ايـوان! درود مـن بر تو باد! آگاه باش! هم اكنون از تو روى بر می تابـم تا وقتى كـه من يا مـردى از فرزندان منكه هنوز زمان وى نزديک نشده و مـوقع آمدن وی فرا نرسيـده است ، برگرديم
سليمان ديلمى می گويد: خدمت امام جعفر صادق عليه السّلام عرض كردم قـربانت گردم مقصـود #يزدگرد از يا مردى از فرزندان من چيست؟
آقا فرمودند: او مهدى صاحب الزمان است كه به امر خدا قيام خواهد كرد. واو ششمين فرزند من واولاد دخترى يـزدگرد است . او از فرزندان يزدگـرد است و يزدگرد نيز پدر وى می باشد.
میدانيد كه #شاه_زنان دختر يزدگرد معـروف به شهربانو سـلام الله علیـها مادر امـام زين العابدين علیـه السلام است.
منبع: مهدى موعود ترجمه ج ۵۱ بحار الأنوار مجلسی، #علی_دوانی ،تهران: ۱۳۷۸ ، صفحه ۳۹۷ -
اختلاف دو عالم بر سر اداره کردن مسجد
در بازار شهر تبریز در زمان قاجار، دو عالمی در مورد اداره یک مسجد ، شیطان در بین شان راه یافت و به اختلاف خوردند
و بنایی را صدا کردند که مسجد را از وسط دیواری کشید و دو نیم کرد و درب دیگری برآن نهادند تا اهل بازار راحت تر برای #نماز به آنجا روند. و کسی عبادت آنها را نبیند. و سماور و استکان های مسجد را هر چه بود نصف کردند.
مرد ظریفی و مومنی در بازار بود که سیفعلی نام داشت و اصالتا از اهالی ارومیه بود که غرفه ای در بازار داشت. از این کار به شدت ناراحت بود. روزی سماور مسجد سمت بازار را روشن کرد و قلیان ها حاضر نمود ( در آن زمان در مسجد قلیان اجباری و از ملزومات بود) و جار زد و اهل بازار را برای چای و قلیان مسجد دعوت کرد. هر کس چای و قلیان کشید سوال کرد، این مراسم برای چیست؟ سیفعلی گفت: مراسم ختم خداست و خدا مرده است و برای او مجلس ختم گرفته ایم!!! همه از شنیدن این سخن در حیرت افتاده و او را دعوت به استغفار و سکوت می کردند. سیفعلی گفت: مسجد را نگاه کنید، اگر خدا نمرده است ( العیاذ بالله) خانه او را ورثه پیدا نمی شد دو قسمت کند و اموال #مسجد را تقسیم نماید
این حرکت سیفعلی در بازار پیچید و آن دو عالم به وسوسه شیطان در وجود خود پی بردند و استغفار کردند و مانند گذشته ، #دیوار از وسط مسجد برداشته و اموال را یکی کردند.
#غرور_عبادت_سوز
حضرت #عیسى علیه السلام به مکانی رسید كهمرد عابدی آنجا زندگى میكرد حضرت با او مشغـول سخن گفتن شد. در این هنگام جوانى كه به كار زشت و ناروا مشهور بود از آنجا گذشت
وقتى چشمش به حضرت عیسى علیه السلام و مرد عابد افتاد ، پایش سست شد و از رفتن باز ماند وهمانجا ایستاد و گفت:
خدایا مناز كردار زشت خودم شرمنده ام. اگر پیامبرت مرا #ببیند و سرزنشم كند ، چه كنم ؟ خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر
عابد تا جوان را دید سر به آسمان بلند كرد و گـفت #خدایا! مرا در قیـامت با این جوان گناهكار محشور مكن
در این هنگام خدا به پیامبر خود وحى فرمود كه به این عابد بگو ما دعای تو را اجابت كردیم و تو را با این #جوان محشور نمی كنیم ، چرا كه او به دلیل توبه و پشیمانى، اهل بهشت است وتو به دلیل غـرور و خودبینى ، اهل دوزخ
📚
#قیمت_بنزین_و....
از زمـانی که خبر افزایش قیمت بنزین اعلام شد . #میلیون ها پیام در فضای مجازی رد و بدل شد ، و هر کس به هر طریقی در این باره اظهار نظر می کند
در سطح شهر و در نانوایی و تاکسی و فروشگاه هم نرخ بنزین افتاده است بر سر زبانها، زن و مرد و پیر و جوان از بنزین صحبت می کنند...
راستش را بخواهید از خود و از مردم #خجالت کشیـدم! خجالت کشیدم که چراغیبت آقا آنقدر برایمان عادی شده که دیگر جمعهها هم سراغی از او نمی گیریم ، که خبر افـزایش قیمت بنـزین خیلی داغ تر از خبـر نیامـدن شماست
یادمان رفته با آمـدن آقا تمام گرفتاری هایمان برطرف می شـود و دیگر هیچ مسلمانی دردولت کریمه او #تهیدست نیست...
📚
#معجون_شفا_بخش
فـردی برای شهید نواب صفوی نوشته بود: بیماری روحی دارم ، چه کنم؟ در پاسخ او نوشت : گـل درخت سخاوت و مغز حبّه صبر و برگ #فروتنی را به ظرف یقین بریز
با وزنه حلم آنها را بکوب و مخلوط کن و سپس آن ها را با آب خوف از خدای متعال ، خمیر نما و با جوهر امید رنگ بزن و در دیگ عدالت بجوشان. بعد از آن ، در جام رضا و #توکل صاف کن
سپس داروی امانت و صداقت را بدان مخلوط نما واز شِکر دوستی آل محمد صل الله علیه وآله و شیعیان ایشان به مقدار کافی برآن بریز و چاشنی تقوا و پرهیزکاری برآن اضافه کن و هر روز با #ذکر خدا در پیاله توبه قدری بنوش تا بهبودی حاصل شود
منبع: ماهنامه شجره طیبه ، شماره ۲۱
#پرخوری_مانع_عبادت
#حضرت_یحیی از شیطان پرسید: که شیطان تو بر من هم تسلطی داری؟ بر من هم پیروز می شوی؟
شیطان گفت نه. من بر شما پیروز نمی شوم ، ولی از یک چیز شما خوشم می آید . یک #صفت دارید که من خوشم می آید. حضرت یحیی فرمود من چی دارم که خوشت می آید؟
شیطان عرض کرد شما گاهی شب زیاد می خوری . بعد سنگین هستی . موقع #خواب برای عبادت شبانه تان که بلند میشوید سنگین هستید . من خیلی از این حالت خوشم می آید
زیاد خوردن حضرت یحیی علیهالسلام مثل زیاد خوردن ما نیست. ماها گاهی اوقات سوپ می خوریم. تا اشتهایمان باز شود تازه . بعدش هم که #غذا می خوریم ، دسر می خوریم تا هضم شود
زیاد خوردن حضرت این بوده که کنار نانش یک نمک یا شیری بخورد. وقتی این راگفت، حضرت یحیی فرمود عهد میبندم با #خدا که دیگر شب را سیر نخورم . شیطان هم گفت عهد میکنم دیگر نصیحت به مؤمن نکنم. ازبیانات حجت الاسلام عالی
#معامله_با_خدا
بنده خدایی بدهی زیادی داشت . تاجر #بخشنده ای را به او معرفی کردند که احسان میکند. رفت و تاجر سخاوتمند را در بازار پیدا کرد . دید که به معامله مشغول است و بر سر مبلغی چانه می زند، آن صحنه را که دید ، پشیمان شد و برگشت
تاجر اورا دید و فهمید که برای حاجت کاری آمده ، به دنبال او رفت و گفت با من کار داشتی؟ مرد گفت برای هر چه آمده بودم بی فایده بود . تاجـر فهمید که برای #پول آمـده است به غـلامش اشاره کرد و کیسهای سکه زر به او داد
مرد با تعجب گفت : آن چانه زدن با آن تاجر چه بود واین بذل و بخشش چه؟ #تاجر گفت آن معامله با یک تاجر بود ولی این معامله با خداست! در کارخیر طرف حساب خداست ، خداوند خوش حساب است . بیاییم هــوای #فقرا رو بیشتر داشته باشیم
#قربون_دستتون
ماموریت ما تمام شد ، همه آمده بودند جز "بخشی". بچهی خیلی شوخی بود. همه #پکر بودیم ، اگر بود همه مان را الان می خنداند.
یهو دیدیم دوتا امدادگر با یه برانکارد که دستشون گرفتن دارن میآن . یک غواص روی برانکارد آه و ناله میکرد. #شک کردیم که خودش هست یا نه! نزدیک ما رسیدند بخشی سر امدادگر داد زد که نگه دار!
بعد جلوی چشم بهت زده دو امدادگر پرید پایین و گفت #قربون دستتون! چقدر می شه؟ و زد زیر خنده و دوید بین بچه ها خودش رو مخفی کرد. به زحمت امداد گرها رو راضی کردیم که ولش کنند و از اونجا بروند
📚 ا
#مسخره_کنندگان
خانمی که محجبه ای ، آقایی که غیرت داری و از نگاه حرام خودداری میکنی، مسافری که اول وقت کنار جاده توقف کردی نماز بخوانی و... اگر گفتند: مردم بهت میخندند، بگو اگر مردم معیار حق بودند به،#آیات خداوند نمی خندیدند
ما مـوسی را با آیات و معجزاتی که به او دادیم به سوی #فرعون و بزرگان و اشراف قومش بهرسالت فرستادیم، او به آنها گفت: من رسول ربّ العالمینم! وقتی آیات ما را بر آنان عرضه داشت، همگی از روی تمسخر خندیدند. سوره زخرف آیه ۴۶ و آیه ۴۷
یادتان باشد همانطور که مردم پیشین، نه تنها به آیات الهی عمل نمی کردند ، بلکه #مسخره هم میکردند، بعضی از مردم در آخرالزمان هم همانند . خسته نشوید و نه سستی کنید . برد نهایی با شماست
#سکوت_با_زیرکی
دانایی در سفر به مکانی رسید و اسب خود را به درختی بست و برایش کاه ریخت و سفره راپیش خود گذاشت تا چیزی بخورد . شخصی سوار بر #الاغ آنجا رسید، از خرش پایین آمد و او را پهلوی اسب حکیم بست ، تا در خوردن کاه شریک اسب شود و خود پیش دانا رفت تا بر سفره نشیند
مرد دانا بهاو گفت خرت راپهلوی اسب من نبند که همیندم #لگد زند و پایش بشکند ، مرد غریبه آن سخن را نشنیده گرفت. با حکیم به نان خوردن مشغول گشت. بعد از مدتی ناگاه اسب لگدی به خر زد
#غریبه گفت اسب تو خر مرا لنگ کرد. حکیم ساکت شدو خود را به لال بودن زد. غریبه او را کشان کشان نزد قاضی برد، قاضی از حالش سوال کرد، حکیم هم همچنان خاموش بود
قاضی به غریبه گفت این بنده خدا که لال است. غریبه گفت این #لال نیست بلکه خود را لال ظاهر ساخته تا اینکه تاوان خر مرا ندهد ، پیش از این با من سخن گفته
#قاضی پرسید با تو سخن گفت ؟ چه گفته؟ غریبه جواب داد که به من گفت خرت را پهلوی اسب من نبند، که لگدی بزند و پایش بشکند . قاضی خندید و بر دانش مرد دانا آفرین گفت
#جواب_سوال_با_گردو
شخصی زیر #سایه ی درخت گردویی نشست تا خستگی در کند در این موقع چشمش به کدو تنبلهایی که آن طرف سبز شده بودند افتاد و گفت:
خدایا همهی کارهایت عجیب و غریب است! کـدو به ایـن بزرگی را روی بوته ای به این کوچکی می رویانی و گـردو به این کوچکی راروی #درخت به این بزرگی! همین که حرف هایش تمام شد گـردویی از درخت افتاد و با ضرب به سرش خورد
بلافاصله از جایش بلند شد وبه آسمان نگاهی کرد و گفت: خدایا خطای من را ببخش! دیگر در کارت #دخالت نمیکنم فهمیدم ، هیچ معلوم نبود اگر روی این درخت به جای گردو، کدو تنبل رویانده بودی الان چه بلایی سر من آمده بود!!
#نقطه_شروع_ناخالصی
خیلیها باور نمیکردند فرمانده توپخانه سپاه این قدر کم حقوق میگیره؛ وقتی هم که خواستند حقـوقش را زیاد کنند #عصبانی شد و نذاشت
توی جلسه ای بهش یه تلویزیون هدیه دادند اما قبول نکرد گفتند این #هدیه رابه همه فرماندها دادن چرا نمیگیری؟
گفت ناخالصی در عمل یه نقطه شروع داره ممکن هست قبول این هدیه نقطه شروع #ناخالصی در زندگی من باشـه، نمی خوام ذرّه ای از ناخالصی در عملم باشه من با خدا معامله کرده ام ، هدیه رو هم از خودش می گیرم
خاطره از شهید حسن شفیعزاده، کتاب #حکایت فرزندان فاطمه ، جلد۱ ،ص۴۰
#تعلیم_و_تعمل
پیامبر صل الله علیه و آله وارد مسجد شدند. گروهی را دیدند که در گوشهای مشغول #عبادت هستند
و جمعی در گوشه ی دیگری از مسجد به تعلیم و تعلم مشغول هستند
پیامبر فرمود: کِلاهُما علی خَیر؛ هر دو گروه به #خیر و نیکی مشغولند
و بعد فرمودند : ولِکن بِالتَّعلیمِ اُرسِلتُ؛ اما من برای تعلیم فرستاده شدم
سپس حضرت نزد آن گروه کهبه تعلیم و #تعلم مشغول بودند رفت و نزد آنها نشست
#ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ_ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ_ﺍﺳﺖ
کفشی ﺧﺮﻳﺪﻡ ﮐﻪ ﺭﻧﮕﺶ #ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ، ﺍﻣﺎ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯار میداد. ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ ﮔﻔﺖ: کمی ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎﺑﺎﺯ میکند. ﺧﺮﻳﺪم و ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ، خیلی ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ، ﻓﻘﻂ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯار میداد
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ، ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭنگی ﺳﺖ ﮐﻪ می ﺧﻮﺍستم ، ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ میپوشم. اما ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻫﻢ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ #ﺁﺯار میداد
ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ ﻓﻬﻤﯿـﺪﻡ #ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐـﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ .
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ، ﻧﺒﺎﯾﺪ آن را نگهش ﺩﺍﺷﺖ. ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻃﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﻭﺳﺎلها ﺣﻤﻠﺶ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻣﯿﺪ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻣﺮﯼ ﺩﻟﺨﻮﺍﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ. انتخاب غلط ...
📚
#حاجت_برادر_مومن
امام کاظم علیه السلام فرمودند هرگاه مومنی نزد #برادر مومن خود بیاید و از او حاجتی بخواهد، این موضوع در حقیقت رحمتی از جانب خداوند است که به سوی او آمده
اگر حاجت او را برآورده کند، به ولایت ما که متصل به ولایت الهی است، نائل شده است،
اگر با این این که توانائی دارد، حاجت او را برنیاورد : و ان رده عن حاجته و هو یقدر علی قضائها سلط الله تبارک و تعالی علیه شجاعا من نار ینهشه فی قبره الی یوم القیامة
خداوند تبارک و تعالی در قبرش ماری از آتش بر وی مسلط گرداند که تا روز قیامت او را نیش زند . #اصول_کافی جلد ۲ ، صفحه
#تاخیر_نماز_عصر
ابو سلام عبدی می گوید: خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم و عرض کردم چه می فرمایید درباره کسی که #نماز عصرش را عمدا تاخیر اندازد؟
حضرت فرمود: در روز قیامت بی کس و تنها و فقیر و بدون ثروت #محشور می گردد. عرض کردم اگر از بهشتیان باشد؟ فرمود اگرچه اهل بهشت باشد.
پرسیدم جایگاه او در بهشت کجاست فرمودند: یکه و تنها ، بی زن و فرزند و مال و منال در #بهشت سرگردان است و اهل بهشت به او چیزی می دهند . ثواب الأعمال و عقاب الأعمال ، ص۲۳۱
#دیگران_احمق_نیستند
#عتیقه فروشی به منزل رعیتی ساده وارد شد. دید کاسهای نفیس و قدیمی دارد که در گوشه ای افتاده و گربه ای در آن آب می خورد.
با خود گفت اگر قیمت کاسه را بپرسد رعیت ملتفت می شود و قیمت گرانی بر آن می نهد. پس رو به رعیت کرد و گفت: عموجان چه گربه قشنگی داری؛ حاضری آن را به من بفروشی؟
#رعیت گفت: چند میخری؟ گفت یک درهم. رعیت گربه را گرفت و به دست عتیقه فروش داد و به او گفت: خیرش را ببینی
عتیقه فروش قبل از خارج شدن قیافه خونسردی به خودش گرفت وبه رعیت گفت: عمو جان این #گربه ممکن است در راه تشنه شود ، بهتر است کاسه آب را هم به من بفروشی
رعیت گفت : این کاسه فروشی نیست. من به این #وسیله تا به حالا پنج گربه فروخته ام
#اعتماد_به_خداوند
ثروتمندی بود که همیشه #اضطراب و دلواپسی داشت. با اینکه از همه ثروت های دنیا بهره مند بود ، ولی هیچ گاه شاد نبود
#خدمتکار مومنی داشت. روزی وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ارباب ، آیا حقیقت دارد که خدا پیش از به دنیا آمدن ما، جهان را اداره می کرد؟
پاسخ داد : بله. خدمتکار از او پرسید: آیا درست است که خداوند پس از آن که ما دنیا را ترک کردیم آن را همچنان اداره می کند؟ ارباب دوباره گفت بله
خدمتکار به او گفت : پس چطور است به خدا اجازه بدهید وقتی هم که شما در این #دنیا هستید او آن را ادره کند
به او اعتماد کن ، وقتی تردیدهای تیره به تو هجوم می آورند. به او #اعتماد کن وقتی که نیرویت کم است . به او اعتماد کن زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی اعتمادت بزرگترین سرمایه تو می شود