eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
27.2هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part91 کلافه دور خودش می گشت و شماره لعیا رو میگرفت
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 با اضطراب پیراهنش رو صاف کرد و زنگ در رو فشرد به دسته گل مریمِ توی دستش خیره شد لعیا عاشق گل مریم بود ولی اینکه با یک دسته گل مشکل به این بزرگی رفع بشه خیال خامی بیش نبود بالاخره بدون سوال و جواب در خونه باز شد و الیاس وارد شد حیاطی که همیشه به نظرش زیبا بود و یادآور خاطرات خوش نامزدی، حالا کمی ترسناک به نظر می رسید آیه غریق رو خوند و سعی کرد آروم باشه وارد که شد حاج محسن و ناهید خانوم روی کاناپه انتظارش رو میکشیدن با خجالت و زیر نگاه سنگینشون سلام کرد و روی مبل تک نفره نشست نگاهی به اطراف گردوند و ناهید خانوم جواب نگاه پرسش گرش رو داد: لعیا نمیدونه شما اومدی... توی اتاقشه اگر میدونست بعید میدونم اجازه میداد... توپش خیلب پره آقا الیاس... چی بینتون گذشته که دخترم اینطور عاصی برگشته؟ الیاس به زحمت زبونش رو تر کرد و گفت: گفتم که مامان باور کنید سوء تفاهم شما هر دوتون میدونید من چقدر لعیا رو دوست دارم از خودش بپرسید تو این دوهفته از گل نازک تر بهش گفتم؟! با اینکه این مدت خیلی اذیتم کرده ولی من فقط سکوت کردم که مشکلمون حل بشه ولی... حاجی دخترتون به من اعتماد نداره... داره بهم تهمت میزنه چشمهای حاج محسن ریز شد: درست بگو ببینم موضوع چیه؟ چه تهمتی... _میگه... میگه من جز ایشون کس دیگه ای رو هم تو زندگیم دارم میگه اصلا من به آدم بولهوسِ... حاجی با لاله‌الاالله بلندی به حرف هاش خاتمه داد و ناهید خانوم پرسید: چرا تابحال چنین فکری نمیکرد؟ چرا یهو این فکر افتاد تو سرش؟ شما که تو دوران نامزدی مشکلی با هم نداشتید _یه اتفاق باعث این سوء تفاهمه یه اتفاق به ظاهر واقعی که در واقع واقعی نیست یعنی اتفاق افتاده اما حقیقت نداره چطور بگم... حاجی سر تکان داد: چرا لقمه رو دور سر میچرخونی و ما رو هم گیج میکنی پسر درست بگو ببینم ماجرا چیه... الیاس آب دهانش رو فرو داد نمیدونست از کجا شروع کنه و چطور بگه حرفهاش باورپذیر تر باشه به سختی زبون باز کرد اما هنوز چیزی نگفته بود که لعیا با ظاهری آشفته از اتاقش خارج شد انگار تازه از خواب بیدار شده بود و برای شستن صورتش بیرون اومده بود با دیدنش الیاس بی اراده قیام کرد بی توجه به حاج محسن و ناهید هر دو به هم خیره شده بودن لعیا متعجب از حضور الیاس و الیاس دلتنگ و غصه دار صورت ورم کرده و چشمهای به خون نشسته از گریه ی لعیا تا خواست جمله ای به زبون بیاره لعیا فوری به اتاقش برگشت و ناهید خانوم به دنبالش رفت الیاس هم ناچار دوباره روی مبل رها شد حاج محسن کلافه پرسید: من نمیفهمم این سوء تفاهم چیه که زنت حتی حاضر نیست ببیندت دختر من بهونه گیر و کم عقل نیست به تو ام که همیشه قد چشمام عتماد داشتم آخه اینجا چه خبره؟ د حرف بزن من پاک گیج شدم پسر! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀