eitaa logo
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
26.9هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
1هزار ویدیو
87 فایل
﷽ ✅ آموزشگاه تخصصی استخدام 100 کانال اصلی استخدام ۱۰۰👇👇 @estekhdam_100 ✅ ادمین ثبتنام👈👈 @admin_es100 💫 رضایت داوطلبین استخدامی: 🔗 @rezayat_es100 لینک گروه ذخیره کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2347630962C2eed45eb2d ❤❤❤❤❤❤❤❤❤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part79 لعیا از تقلای بی حاصل خسته شد و به گریه افتاد
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 با صدای باز کردن در ورودی از جا پرید و از روی مبل بلند شد اما نتونست فوری به اتاق پناه ببره و با الیاس چشم تو چشم شد الیاس که از موندن توی خونه و بی توجهی دیدن خسته شده بود بیرون زده بود و تا دیروقت تو کارگاه خودش رو مشغول کرده بود و حالا که خسته از راه رسیده بود با دیدن لعیا لبخند کنایه آمیز و خسته ای روی لبهاش نشست: _سلام بالاخره چشم ما به جمال شما روشن شد نمیخوای فرار کنی؟ لعیا بدون هیچ حرفی از مقابل چشمها گذشت و وارد اتاقش شد و پوزخند الیاس عمیقتر شد دیگه از این وضع خسته شده بود یک هفته ی دیگه هم گذشته بود و اونها هنوز پیش خانواده هاشون وانمود میکردن که شمالن... الیاس زمان میخرید برای حل مشکل و لعیا زمان میخرید برای آماده کردن خانواده ش برای پذیرش تصمیمش اگرچه هنوز مردد بود از الیاس گذشتن هنوز هم سخت بود حتی الیاسی که مهر خیانت و بولهوسی روی پیشونیش خورده باشه... از روزی که الیاس تصمیم گرفت سکوت کنه و دیگه توضیحی نده لعیا پشیمون شد که کاش حرفهاش رو میشنید... ولی غرور اجازه نمیداد سوالی بپرسه و حالا که شبها تا دیروقت سر کار میموند نگران منتظرش می نشست تا برگرده گریه هم که پای ثابت همه لحظاتش بود... روز اولی که الیاس از خونه بیرون رفت تعمیر کار آورد و قفل در رو تعمیر کرد حالا در قفل شده بود ولی فرق چندانی نداشت همون روزهایی که در شکسته بود هم الیاس پاش رو توی اتاق نگذاشت انگار بهش برخورده بود حق هم داشت... گوش به در چسبونده بود و تک تک کارهاش رو با سر و صدای خفیفی که از بیرون می اومد حدس میزد الان داره لباس عوض میکنه... الان رفت توی آشپزخونه تا آب بخوره الان رفت روی کاناپه نشست حتما داره میخوابه دلش از این بی تفاوتی گرفته بود انتظار داشت الیاس به این زودی ها خسته نشه و باز برای اثبات خودش کاری بکنه اصلا اگر بی گناهه باید زمین و زمان رو به هم بدوزه تا حرفش رو ثابت کنه! پس چرا انقدر ساکته؟ از این سکوت لجش گرفته بود... عصبی مشغول جویدن لبهاش بود که صدای قدمهای الیاس نزدیک و نزدیک تر شد هیجان زده گوش تیز کرد بعد از مدتها الیاس دوباره پشت در اتاقش اومد بعد از یه قهر نسبتا طولانی نمیدونست باید خوشحال باشه یا عصبانی... ولی ناخودآگاه خوشحال بود... الیاس پشت در ایستاد با دم عمیقی دستی به گردنش کشید خسته بود از این وضع از دست دادن لعیا براش کابوس بود میخواست تمام تلاشش رو بکنه زبون روی لب کشید و علت این سکوت رو به زبون آورد: این مدت سکوت کردم تا آروم بشی... تا خوب فکر کنی... ولی الان دیگه باید همه حرفامو بشنوی بدون مخالفت... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
142674_922.mp3
4.06M
💕ختم قرآن 🌙ویژه ماه مبارک رمضان 🎶فایل صوتے قرائت 6⃣جزء ششم 🗣قارے معتز آقایے 🍃📖 ❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part80 با صدای باز کردن در ورودی از جا پرید و از روی
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 _..._...خیلی ازت دلخورم لعیا تو حق نداشتی به من و عشقم شک کنی حق نداشتی با این فکارای بچگانه تحقیرم کنی بهم توهین کنی... ولی کردی... از هر کسی توقع داشتم تو این شرایط باورم نکنه ولی از تو نه‌.. فکر میکردم عشق منو شناختی! ولی... اصلا ازت دلخورم که چطور تونستی فکر کنی کسی میتونه جای تو رو تو قلبم بگیره چطور تونستی کسی رو با خودت مقایسه کنی... من از وقتی یادم میاد عاشقت بودم اونقدر که اصلا هیچ زنی هیج وقت به چشم نیومده‌... دلخورم ازت ولی اونقدر دوستت دارم که همه این دلخوریا رو بذارم کنار و دوباره ازت خواهش کنم به حرفهام گوش کنی خواهش کنم که باورم کنی... لعیا با دودلی و هیجان به این حرفها گوش میداد اما چیزی نمیگفت یه دلش میخواست باور کنه و ببخشه اما یه دلش میگفت همه این حرفها رو برای خام کردن تو به زبون میاره‌‌‌... باور نکن! الیاس دوباره قصه نیمه تمامش رو از سر گرفت: _اونشب وقتی رفتم دم خونه ماه طلعت میخواستم دارو ها رو بدم و برگردم ما اون دختر اونقدر هول بود که ترسیدم بلایی سر پیرزن اومده باشه رفتم داخل که ببینم اگر لازمه ببریمش دکتر واقعا حالش بد بود لعیا... ولی وقتی فشارش رو گرفت گفت دکتر لازم نیست قرصش رو داد منم خواستم برگردم اما در ورودی باز نشد من اول فکر کردم در خرابه اما اون آه و ناله راه انداخت و طوری رفتار کرد که انگار من عمداً در رو قفل کردم تا بلایی سرش بیارم منم گیج شده بودم نمیفهمیدم چه خبره... هرچی خواستم براش توضیح بدم فایده ای نداشت آخرشم غش کرد و افتاد! منم هرچی تلاش کردم قفل در رو باز کنم و از اون خونه بیام بیرون نتونستم... وقتی به هوش اومد داد و قال راه انداخت و بهم تهمت زد که وقتی بیهوش بوده من... تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده ! همه این نقشه ها رو خودش کشیده بود تا منو به دام بندازه... پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢تیم تخصصی استخدام 100💢
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان #شُعله🔥 #part81 _..._...خیلی ازت دلخورم لعیا تو حق نداشتی به
🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥 🥀 ♡﷽♡ رمان 🔥 بهم گفت یا باید عقدم کتی یا آبروتو میبرم... منم اول زیر بار نرفتم ولی اون نامرد بعدش کلی عکس برام فرستاد که میگفت دوربین اتاقش اونا رو برداشته گفت دوربین گذاشته تا خطری تو اون خونه تهدیدش نکنه ولی دروغ میگه همه این نقشه ها رو کشید که آویزون من بشه!! منم... منم ترسیدم یه وقت او عکسا رو پخش کنه و آبرومو ببره بیشترشم فتوشاپ بود ولی ثابت شدن و نشدنش مهم نیست همین که تهمت رو بزنه آبرو ریخته پیش تو، خانوادم... اگر شکایت و شکایت کشی میشد همه همسایه ها و کسبه میفهمیدن ابروی حاجی میرفت بدتر از همه سابقه خودم نابود میشد همینجوریش دنبال بهونه ان طرح ما رو معلق کنن اگر چنین سوتی ای بدیم که واویلاست! فقط خودم که نیستم آینده شغلی بقیه اعضای گروه هم تباه میشد مجبور شدم... بخدا مجبور شدم عقدش کنم... بالاخره صدای بغض آلود لعیا دراومد: گیریم که دروغت راست تا کی میخواستی ادامه بدی؟! میخواستی تا ابد نگهش داری دیگه؟ مگه نه؟ این خیانت نیست؟ _بخدا حال خود من بدتر بود از عذاب وجدان داشتم له میشدم ولی چاره دیگه ای نداشتم... اون دنبال جمع کردن آبروی خودش بود من اصلا نمیدونم اون چجور آدمیه خودش گفت قبلا صیغه ی یه مرد مسن بوده و لابد میخواد با یه ازدواج رسمی اونو توجیه کنه! از طرفی یکی رو میخواست که براش خونه بگیره و خرجش رو بده... منم با خودم فکر کردم بعد ازدواجمون راضیش میکنم طلاق بگیره و خرجیشم میدم فقط به شرطی که دست از سرم برداره و همه اون عکسای مسخره رو نابود کنه میدونم اشتباه کردم اما ناچار بودم نمیخواستم قبل عروسی آبروریزی پیش بیاد نمیخواستم از دستت بدم لعیا! پرش به قسمت اول رمان👇🏻♥️🍂 https://eitaa.com/non_valghalam/28941 ❌کپی به هر نحو حرام و موجب پیگرد قانونی ست❌ ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7 ○•○•••○•○•••○•○•••○•○ 🥀 🔥🥀🔥 🥀🔥🥀🔥🥀🔥 🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀🔥🥀
«تحياتي لمن يحيي القلوب المتعبة في شهر عيد الله» ------------------- سلام بر کسانی که در ماه میهمانی خدا دل های خسته را احیا میکنند 🌙 ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
18.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚 چرا بعثت یک اتفاق سیاسی است؟ ➕ این گفتگو را سحرهای ماه رمضان، حوالی ساعت ۴:۲۰ از شبکه افق به صورت زنده ببینید. و ༺‌‌✾➣♡➣✾༺‌‌ https://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7
Tahdir joze7.mp3
4.22M
💕ختم قرآن 🌙ویژه ماه مبارک رمضان 🎶فایل صوتے قرائت 7⃣جزء هفتم 🗣قارے معتز آقایے 🍃📖 ❅ঊঈ✿🦋✿ঈঊ❅ http://eitaa.com/joinchat/3450667030Ca49fc47ed7