eitaa logo
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
2.5هزار دنبال‌کننده
980 عکس
1هزار ویدیو
4 فایل
💞☔دوست داشتنت بوی باران میدهد.. همان قدر لطیف و خوش ... عطر بارانم تویی... بیا و همه ی ما را معطر کن به این عطر حضور🤲 اللهم عجل لولیک الفرج خادم @dahe_navadihaa این کانال مربوط به دهه نودی هاست
مشاهده در ایتا
دانلود
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای جاااانم ....😘😘 آرزو میکنم همه ی شما عزیزان شمیم بارانی ،این حس خوبو با تجربه کنید... واقعا از بهترین لذت های دنیا همین لذت پدر و مادر شدن هست 😍👏👏👏 حقیقتا همه ی ما رو به عناوین مختلف فرهنگی فریب دادن که باعث شده به یکی دو تا بچه اکتفا کنیم و مغایر قانون خلقت و طبیعت جلو بریم ... دیر یا زود ،ضررشم خودمون میبینیم تا دیر نشده فرزند آوریتو به عقب ننداز 😇👌 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🌧🍁 🌧 💎اگر کاسه‌ی خود را بیش از اندازه پر کنید؛ لبریز می‌شود. چاقوی خود را بیش از حد تیز کنید؛ کند می‌شود. در پیِ پول و راحتی باشید، دلتان هرگز آرام نمی‌گیرد. 🔹️🔹️🔹️ اگر دنبال تایید دیگران باشید؛ برده آنها خواهید بود. کار خود را انجام دهید، و رها باشید به سمت خدا... 👈 این تنها راه آرامش یافتن است ... 🌸🍃 شـمـیـم بــاران... @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Reza Sadeghi - Ye Chizi Mishe Dige (128).mp3
2.78M
یه چیزی میشه دیگه .... ❤️ 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◽️خفگی ...... به نفس افتادن سینه، پشت این تکه پارچه‌ها که گرفتارش شده‌ایم؛ نیست! خفگی ..... به شماره افتادن نفس‌هایی است که؛ به دم و بازدم "حسین حسین" در هوای تازه‌ی بین‌الحرمین زنده بودند و ... ! ◽️خفگی یعنی یکسال؛ در حسرت کرب و بلا، خاطره‌هایت را گز کنی و.... نفست باز بنـــد بیاید ! ✍ خط : محمد احمدزاده 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عــــــــــــطر بــــــــــــــاران☔
#او_را.... 127 از همون اول میفهمیدم یه الدنگ از حماقتت سوءاستفاده کرده و مغزتو پر کرده! -من با آخ
.... 128 صبح با صدای زنگ گوشیم،چشمام رو باز کردم. شماره ناشناس بود. -بله؟ -سلام خانوم. وقت بخیر. -ممنونم .بفرمایید؟ -من از بیمارستان تماس میگیرم،ممکنه تشریف بیارید اینجا؟ سریع نشستم.😰 -بیمارستان؟برای چی؟ -نگران نشید. راستش خواهرتون رو آوردن اینجا،خیلی حال خوبی ندارن. -من که خواهر ندارم خانوم! -نمیدونم. شماره ی شما به اسم آبجی سیو بود. بدنم یخ زد! -مرجان؟؟؟ -نگران نباشید؛ممکنه تشریف بیارید بیمارستان؟ اینجا همه چی رو میفهمید. -بله بله،لطفا آدرس رو بهم بدید. از دلشوره حالت تهوع گرفته بودم،خدا خدا میکردم که اتفاقی براش نیفتاده باشه! سریع مانتوم رو پوشیدم و از خونه زدم بیرون. فاصله ی خونه تا اونجا زیاد بود. فکرم هزار جا رفت،مردم و زنده شدم تا به بیمارستان برسم. سریع ماشین رو پارک کردم و دویدم داخل. مثل مرغ سرکنده اینور و اونور میرفتم و از همه سراغش رو میگرفتم تا اینکه پیداش کردم. ولی روی تخت و زیر یه پارچه ی سفید... دنیا دور سرم چرخید. به دیوار تکیه دادم و همونجور که نفس نفس میزدم با بهت و ناباوری بهش خیره شدم... یه جوری خوابیده بود که انگار هیچوقت بیدار نبوده! دستم رو گذاشتم لبه ی تخت و از ته دل زجه زدم. 😭😭😭😭 بیمارستان رو گذاشته بودم روی سرم. هر دکتر و پرستاری رو که میدیدم یقش رو میگرفتم و فحشش میدادم.😭 جمعیت زیادی دورم جمع شده بودن. مرجان رو بغل کردم و بلند بلند گریه میکردم. لباس مناسبی تنش نبود،دوباره پارچه رو کشیدم روش تا تنش مشخص نشه! تمام غم های عالم ریخته بود رو دلم... یکم که آرومتر شدم یکی از پرستارها اومد کنارم و دستش رو گذاشت رو شونم. -متاسفم. ولی باور کن کاری از دست ما برنمیومد؛ قبل از اینکه برسوننش اینجا،تموم کرده بود...! سرم رو به دیوار تکیه دادم و با چشم های اشکبار نگاهش کردم. -چرا؟؟ -دیشب... خبرداشتی کجاست؟ با وحشت نگاهش کردم -فکرکنم پارتی... سرش رو انداخت پایین.😓😞 -متاسفانه اوور دوز کرده...! بدنم یخ زد. یاد دعوای پریروز افتادم. با حال داغون رفتم بالای سرش و موهاش رو ناز کردم. "محدثه افشاری " لطفا اسم نویسنده و لینک را در ارسال حفظ کنید 🌸🍃 شـمـیـم بــاران 🌸🍃 @Shamim_Baran