eitaa logo
فداییان بانوی دمشق
918 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
151 فایل
#شهدا_علمداران_سپاه_عشق با مطالب شهدایی، مهدویت، تحلیلی_بصیرتی و فرهنگی🌷 با ما همراه باشید 🌸ارتباط با خادم کانال🌸 @tasnim2060
مشاهده در ایتا
دانلود
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷 📌عروس سید می خواهم! 🍃شهید مرتضی کریمی شالی متولد ۲۵ دی ماه ۱۳۶۰ است. همسرش فاطمه سادات موسوی نیز متولد دی‌ماه ۱۳۶۶در شهر شال قزوین است. ☘من و مرتضی همشهری بودیم. اصالت‌مان برمی‌گردد به روستاهای اطراف قزوین. البته مدتی می‌شد که خانواده همسرم به محله شهرک ولیعصر تهران نقل‌مکان کرده بودند. ☘ با دخترعموها و دختردایی‌های مرتضی هم مدرسه‌ای بودم. ما اصالتاً قزوینی هستیم، بخش شال شهرستان بوئین‌زهرا. خانواده آقا مرتضی هم اهل همان‌جا بودند، اما بعد از ازدواج به تهران مهاجرت کردند. ☘همسرم گفته بود عروس سید می‌خواهم که اقوام آنها مرا معرفی کردند. سال اول دبیرستان بودم که ازدواج کردم. من دختر پر جنب و جوشی بودم و اخلاقم طوری بود که زود با بچه‌ها دوست می‌شدم. ☘ الان همینطورم خیلی سریع با همه جوش می‌خورم. با هرکس برخوردی داشتم زود جذب‌شان می‌کردم. خانواده آقا مرتضی برای پسرشان یک دختر سادات می‌خواستند. یکی از اقوام هم که ما را می‌شناخت واسطه شد و ما را به هم معرفی کرد. آن‌موقع‌ها اول دبیرستان بودم. آنقدر سن هردوی‌مان پایین بود که معیارها و ملاک‌های سختی برای ازدواج نداشتم. #قسمت_اول #مدافع_حرم #شهید_مرتضی_کریمی🌷 #سرم_فدای_فدائیان_بانوی_دمشق💔
#زندگی_به_سبک_شهدا🌷 📌 عروس سید میخواهم 🍃وقتی خواستگاری آمد با اینکه او را ندیده بودم، انگار سال‌ها بود که او را می‌شناختم و یک دل نه صد دل عاشقش شده بودم، ولی به خاطر سن کمی که داشتم خانواده‌ام راضی نبود. 🍃یادم نیست چه چیزهایی از هم پرسیدیم و به هم گفتیم. هردوی ما خجالتی بودیم، ولی از من قول گرفت که وقتی ازدواج کردیم و به تهران آمدیم درسم را ادامه بدهم، ولی بعد از ازدواج آن‌قدر گرم زندگی شدم که نشد. 🍃من و آقا مرتضی سال ۸۲ زیر یک سقف رفتیم. من آن زمان حدوداً ۱۵ سال داشتم و آقا مرتضی دامادی ۲۲ ساله بود. همان روز اولی که ایشان را دیدم مهرش به دلم افتاد. انگار قبلاً می‌شناختمش، با او صحبت کرده بودم و باهم آشنا بودیم. نمی‌دانم. 🍃حس عجیبی داشتم که قابل بیان کردن نیست. همان روز اول دلبسته‌اش شدم. سن کمی داشتم که ازدواج کردم. من آقا مرتضی را ندیده بودم فقط گفته بودند قرار است خواستگار بیاید، چیزهایی از ایشان شنیده بودم. با این وجود احساس می‌کردم شناخت کاملی دارم. بعد از چندماه رفت و آمد و خواستگاری که بیشتر همدیگر را شناختیم علاقه دو طرفه شکل گرفت. #قسمت_دوم #مدافع_حرم #شهید_مرتضی_کریمی 🌷 #سرم_فدای_فدائیان_بانوی_دمشق💔
🌷 🍃دوست داشت من ادامه تحصیل بدهم که متأسفانه نشد. می‌گفت دوست دارم همسرم محجبه باشد. به اخلاقیات اهمیت می‌داد و اهل رفت و آمد بود. روی بحث نماز و روزه‌ام تأکید داشت. دوست نداشت خیلی با غریبه و نامحرم هم‌کلام شوم به برخوردهایی که بعضاً نیازی نبود هم خیلی اهمیت می‌داد و تأکید داشت. 🍃چون ما در شهرستان ساکن بودیم خودشان در تهران یک عروسی گرفتند و ما هم ظهر در شهر خودمان مراسم مختصری گرفتیم و بعدازظهر سوار ماشین شدیم و برای مراسم شب به تهران آمدیم. 🍃مراسم ساده‌ای بود و چون نه ما و خانواده آقا مرتضی اهل ساز و آواز نبودند عروسی در خانه مادرشوهرم برگزار شد. 🍃 خود آقا مرتضی همیشه به من می‌گفت: خانمی بچه بودی که آوردمت تهران. من هم دیگر عادت کردم. درست است اوایل اینکه از وارد یک فضای جدید شده بودم برایم سخت بود. باید عادت می‌کردم و همان اول به خودم باوراندم که باید اینجا زندگی کنم و زندگیم اینجاست پس زودتر با شرایط کنار بیایم. 🍃حدود هفت هشت ماهی نامزدی‌مان طول کشید. آقا مرتضی ابتدا در معاونت فرهنگی شهرداری تهران کار می‌کرد و بعد از دو سال که ازدواج کردیم ایشان وارد سپاه شد. تیپ حضرت زهرا(س) از سپاه محمدرسول‌الله(ص) تهران بزرگ، در آن مشغول به کار‌شد و تا زمان شهادت در آنجا خدمت کرد.   🌷 💔
📩 جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را خودش می کرد. با همه بود. 👌 بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان است. نمیشناختمشان. می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده😭 مرتضی بچه ما را از نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده، مرتضی برای همه ما بوده.» 💔 🌹
. 💠هر صبح در چشمه سار نور الهی، نورانی شویم. 🍃صفحه ۱۴۴، هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
آقا مرتضی سلام❤ بعد شش سال به میهن خوش آمدی روزی تو شاگرد من بودی و امروز من و هزاران من، شاگرد مکتب تو😭😭 ✨🌙
⚘﷽⚘ ✍📃 💐بابا هروقت می‌خواست بره بیرون صدا می‌کرد حنانه ملیکا، گنجشکای بابا، کی می‌ره لباس بابا رو بیاره ملیکا زودتر از من می‌رفت و لباسها رو می‌آورد همیشه همین طور بود. یکبار ناراحت شدم گفتم بابا چرا همیشه ملیکا باید لباستاتو بیاره. چرا به من اجازه نمی‌ده؟ سرم رو بوسید گفت حنانه جان گنجشک بابا تو بزرگتری اون کوچولویه عیبی نداره حالا چه تو بیاری یا اون من هردوتونو دوست دارم. تو بزرگی باید هوای آبجی کوچیکت رو داشته باشی. آروم شدم و هیچی نگفتم. 🌷کاش الان بود و همیشه ملیکا بهش لباس می داد دیگه ناراحت نمی شدم. میشه فقط برگردی باباجونم؟🕊 📜خاطره ای از حنانه خانم دختر شهید "گنجشک بابا" 🌷گنجشک های توبابا(حنانه و ملیکا خانم) ۶ سال انتظار ودوری تو را کشیدیدم، حالا بابا مرتضی از کربلای خان طومان اومدی"خوش آمدی ای پدر عزیزم"😭 🌹 🕊🌷 😞 ✨🌙
. 💠هر صبح در چشمه سار نور الهی، نورانی شویم. 🍃صفحه ۶۰۱، هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
. 💠 با نور قرآن، شیطان را ذوب کنیم 🍃صفحه ۲۷۰ هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
. 💠 با نور قرآن، شیطان را ذوب کنیم 🍃صفحه ۴۴۷ هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
. 💠 روزمان را با قرآن شروع کنیم... 🍃صفحه ۲۱ هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
🌙📩 جاذبه مرتضی خیلی زیاد بود. از پیرمردهشتاد ساله تا بچه کوچک، همه را خودش می کرد. با همه بود. 👌 بعد از شهادتش کسانی آمدند به خانه ما و از کارهای مرتضی گفتند که باورش برایمان است. نمیشناختمشان. می گفتند که شما نمی دانید مرتضی برای ما چه کار کرده😭 مرتضی بچه ما را از نجات داد. میگفتند مرتضی فقط مال شما نبوده، مرتضی برای همه ما بوده.» 🥀 🥀 🌹 🌙
. 💠 روزمان را با قرآن شروع کنیم... 🍃صفحه ۶۱ هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh
💌 وصیت نامه شهیدمرتضی کریمی🌹 🍃از تمامی دوستان وآشنایان و خانواده خودم تقاضا دارم به فرامین مقام معظم رهبری گوش فرا دهند تا گمراه نشوند زیرا ایشان بهترین دوست شناس و دشمن شناس است. 😭و از همه می خواهم اشک وگریه های خود را نثار اباعبدالله الحسین علیه السلام و فرزندان آن بزرگوار و خانم زینب سلام الله علیها کنند. 🌹‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣
. 💠 روزمان را با قرآن شروع کنیم... 🍃صفحه ۱۲۹ هدیه به 🌷 @fadayiane_banoye_damshgh