eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.3هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
3.5هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هفتم عوضش این آجی کوچولو از اولش باهوش بود، یه ح
قسمت هشتم چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه میگه  مامااان😍 مامانم میگه جان؟ میگه شُ... شُ یعنی چی؟ شُکلات😂😂 مامااان سی... سی چیه؟🤔 سیب😳😹 و امثالهم🤣 . امسالم میره کلاس اول، فداش بشم،از بس ریزه‌میزه‌س انقد نازو گوگولی میشه با فرم مدرسه😘😍 یه لباس پفی قشنگ واسه عروسی من خریده،حدودا دوهفته پیش بود ، اومد پوشید، بعد میگف به آقامون(معلمشونو میگف😂🙈) گفتم لباس خریدم😂 یکی نیس بگه آخه بچه، چرااا؟؟😂😂 اینا هیچی، یه روز منو مامانم خونه بودیم، اومد بهم گف آبجیییی تو اگه عروسی نکنی بچه‌دار نمیشی😳😳😲 یعنی دهنم سرویس شد با این حرف، مامانم گف باشه😠 برو حرف نزن😂😂 بنظرتون از کجاش درمیاره این حرفارو؟ یعنی از اون قضایا خبر داره آیا؟🙊🙉 من تو باغچه گل سرخ کاشتم، امسال که گل داده بود، رفتم بچینم یکم بعدش اومد وقتی دید گلا نیستن گف، واااا چرا کندین گلارو؟؟ واسه عروسی من نمیمونه 😳🤯 عروسی خودشو میگف 😶😂 والا من اندازه ی این بودم فک میکردم عروسی واسه دختراس، پسرام واسه خودشون مراسم دامادی دارن🥲🥲 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هشتم چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه
قسمت نهم مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ بود خیلی اذیت شد کیسه‌ی آبش پاره شدو شبونه رفتن بیمارستان تازه چون قبلش گفته بودن بچه برعکسه، میخواستن سزارینش کنن،که خداروشکر بعد آزمایش فهمیدن مشکلی نیستو طبیعی بچه‌رو به دنیا آورد😪 ۵،۶ ساعتم طول کشید که بدنیا بیاد بعد زایمان که بچه رو داده بودن دست مامانم، انقد که حالش بد بود بچه داشته از دستش میفتاده از رو تخت😱 اگه پرستار نرسیده بوده معلوم نیس چه اتفاقی میفتاد . . مامانم چون ۳۸ سالش بود،یعنی بالای ۳۵ سالگی، هم اذیت شد( چون هم بدنش ضعیفم بود و وزنش کم) هم اینکه خیلی حرفا از اینو‌ اون مخصوصا ماما‌و بقیه‌ی کادر درمان شنید😔 میگفتن سنت بالاس ،هم اینکه سه تا بچه داری بسه دیگه، مگه چه گلی میخوان به سرت بزنن؟ خودتو داری با این وضع به کشتن میدی😒 خلاصه اون موقع حرف زیاد بود ولی با این وجود مامانم این آبجیمو خیلی خیلی دوس داره، همش میگه چه خوبه که هست😍😬 بابای مهربونمم مارو انقد دوس دارن که نگو😘 هرچی بخوایم در دم فراهم میکنن همیشه‌هم میگن خداروشکر که بچه‌هامون دخترن، دختر رحمت خداس🌷😍 خدا هرکیو دوس داشته باشه بهش دختر میده ( البته بنظر من هیچ فرقی نمیکنه،فرزنددار شدن خودش به تنهایی رحمت خداس، اینکه عهده‌دار تربیت یه بنده باشی یعنی خدا خاطرتو میخواد😉🤩) با اینکه همه‌ی فامیل دعای پسردار شدن واسه مامان‌بابام میکنن، ولی اونا اصلا گوش نمیدن‌و خداروشکر میکنن ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت نهم مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ ب
قسمت دهم مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره هروقت یکیو میبوسه،بقیه‌رم پشت سرش بوس میکنه😘😍 بعضی وقتام به ترتیب اینجوری صدامون میزنه: نفسِ بابای یک نفس بابای دو نفس بابای سه نفس بابای چهار🥰😍 . صبحا با نازو بوسه بیدارمون میکنه،میگه تا شما نیاین من صبحونه نمیخورم. من که دیگه دختر گنده شدم، اصلا بابام اخلاقش باهام عوض نشده. حتی تو خیلی از کارا باهام مشورت میکنه و نظر منم میپرسه😌 . . ما دخترا چن باری به پدر مادرمون گفتیم که بازم خواهر یا برادر واسمون بیارن، البته دوست داریم خدا برادر بده که عمه بشیم😁( ولی باز هرچی خدا صلاح بدونه) اما اونا میگن نه😢 راضیم نمیشن اصلا البته مامانم سنش بالا رفته و امسال ۴۳ سالشه و میتونه خطرناک باشه براش بابامم میگه سر آخری دور از جونش داشت می‌مرد،لازم نکرده دیگه ان‌شالله نوه...😆 کلا خواهر برادر زیاد داشتن خیلی خوبه، هرچند که ما کلا ۴تاایم، ولی خونمون خیلی شلوغه، هرروز یه ماجرای جدید دوتا آبجیای آخریم هم باهم جورن،هم کلی باهم دعوا میکنن، که البته سر کوچیک‌تره من با سومی دعوام میشه😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دهم مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره هروقت یک
قسمت یازدهم از یه جهت دیگه‌هم خوبه آدم خواهر برادرش زیاد باشه، مثلا همین آبجی کوچیکم که تازه داره خوندن نوشتن یاد میگیره، املاشو آبجی سومیم میگه، تو همه‌ی درساش پیگیرشه، همه جا مراقبشه، و این خیلی قشنگه😉 همیشه هم‌بازی هم بودیم، از لی‌لیو تنیس بگیر تا خاله ‌بازیو شمشیرزنی با چوب😁😂 ما درسته تو خونه جنگو دعوا بینمون زیاده، که البته از روی کینه نیست، و زودم تموم میشه. ولی بیرون از خونه خیلی هوای همو داریم، و از هم حمایت میکنیم😇 واقعا تصور اینکه یه روز حتی یکیشون نباشه واسم کابوسه😰 درسته هرجا برم مثل جوجه‌اردک می‌افتن دنبالم، ولی حس خوبیه خواهر داشتن😍😍 انقدری که وقتی فک میکنم کاش تک فرزند بودم، بعدش زود پشیمون میشم چون نصف بیشتر خاطرات شیرین من با آبجیام رقم خورده😍🤩 . تازه کمک دست مامانمونم هستیم. شستن ظرفارو ما بزرگترا نوبتی انجام میدیم، کوچیک‌ترام تو پهن کردنو جمع کردن سفره‌و مرتب کردن خونه خیلی کمک میکنن. این حمایت‌هاو کمک‌کردنا، هرچی سن میره بالا بیشترم میشه مثلا اگه هممون ازدواج کردیم، هرروز حداقل یکیمون میادو به مامان بابا سر میزنه یا واسه خونه‌تکونی همدیگه، نگهداشتن بچه‌های هم میتونیم خیلی کمک حال باشیم😊😉 . (اینم بگم ما ۱۹، ۱۶، ۱۲ و ۶ ساله هستیم🥰) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت یازدهم از یه جهت دیگه‌هم خوبه آدم خواهر برادرش زی
قسمت دوازدهم من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اسمم انتخاب کردم🤪 وای نمیدونین وقتی عکس یه بچه می‌بینم،یا وقتی بچه‌های بقیه‌رو نگاه میکنم چه حالی میشم🥺 دلم خیلی زیاد بچه میخواد کسی که از پوست‌و گوشت خودم باشه، پاره‌ی تنم باشه... موهاشو شونه کنم، لباساشو بشورم... بچه‌ی من باشه...😍 ولی فعلا به دلایلی نتونستیم بریم سر خونه زندگی خودمون😔 من خیلی دوس دارم زودتر عروسی کنیم و بعدش به فکر بچه باشیم، دلم میخواد تا جوونم چن تا بچه بیارم،تا هم تو سنین بالاتر واسم خطرناک نباشه،هم اینکه حوصله‌ی نگهداری از بچه‌رو داشته باشم 😉 خب بالاخره فرق هست بین یه مادر ۲۰ ساله با مادر ۴۵ ساله😄 . لطفا دعا کنید واسم ،که دفعه‌ی بعدی داستان بارداری خودمو براتون بنویسم ان‌شالله 😘😍 . خانما به حرفای کسایی که میگن بچه نیارید گوش نکنین لطفا ما مادرای آینده، یا حتی شمایی که چن تا بچه دارین،موضف به این هستیم که سرباز امام زمان(عج) تربیت کنیم، و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام ) رو بیشتر کنیم❤️😍 دشمنانمون از زیاد شدن نسل شیعه میترسن، میترسن که ما زیاد بشیمو قدرتمون هم بیشتر بشه .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دوازدهم من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اس
قسمت ۱۳ یه معلمی داشتم،خدا سلامتشون کنه میگفتن ما انسان‌های خوب، باید بچه‌هامون زیاد بشه،تا آدم خوب تو دنیا بیشتر بشن. اگه آدم بدا جمعیتشون زیاد بشه، بچه‌های مارو زیر دست خودشون میکنن و مملکت میفته دست اینا ولی اگه ما بیشتر بشیم، میتونیم بهتر مدیریت کنیم و جامعه‌رو سمت سعادت ببریم☝ بنظرم حرفشون جای فکر  داره... . بیاین‌و تو این جهاد اکبر شرکت کنین‌و سهم ببرین خدا مزد‌و اجر تلاش خالصانه‌تون‌رو حتما میده😘💖 خلاصه گوش به فرمان رهبرمون باشیم دیگه😍 . راستی اگه بازم دوست داشتین از ماجراهای منو خوانوادم بیشتر بدونین و اگه خوشتون اومد، لطفا به مدیر بگین تا من بازم واستون تعریف کنم🥰😍 واسه همتون آرزوی موفقیت و سربلندی تو این راه‌رو دارم❤ ممنون که وقت گذاشتین و مطالعه کردین امیدوارم تجربه‌ی منو خانوادم نگرش کسایی که میل به بچه آوردن ندارنو عوض بکنه. واسه تعجیل در فرج آقا ،سلامتی  خودتون،و بخصوص سبز شدن دامن خانمایی که نعمت بچه ندارنم یه صلوات بفرستین🌷❤️ (دعاهم یادتون نره😉🙃) پایان ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
فرزند سلام ستایش جون منم از خاطرات بارداری خودم بگم : برا فرزند اولم بعد دوسال از عروسیمون اقدام کردیم و یکسال و نیم بعد باردارشدم با دارو و دکتر و نذر و نیاز خلاصه دختر نازمو باردارشدم و مراحل بارداری گذشت و دخترم دنیا اومد و چقدر خیر و برکات مادی و معنوی نصیبمون شد البته بیشتر معنوی 😁 دخترم یکسال و شش ماهه بود که شک کردم به اقداممون و گفتم نه باردار نمیشم بی خیال سر دخترم یکسال و نیم طول کشید سر این میخاد با یه بار بچه درست شه که بله بعد از دوهفته فهمیدم خدا خواسته و با اولین اقدام که قصدی نداشتیم پسرم رو باردار شدم و خیلی نگران بودم چون دخترم هنوز یکسال و ۶ماهش بود ولی الان که دنیا اومده پسرم و ۷ماهه است و دخترمم دوسال و ۹ماهشه میبینم چقدر باهم همبازی ان و چقدربا بازی هاشون باهم و خنده هاشون باهم لبخند رو لب من و همسرم میارن 😁😁😁 خدا رو بخاطر وجود دوتا فرشته ام شکر میکنم مامان ریحانه ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام، وقت بخیر،میخواستم تجربه خودم رو بگم، من ۳۸سالمه و دوتا فرزند ۱۳و ۷ساله دارم، حدود سه سال هست که به خاطر تبعیت از امر رهبری با وجود مشکلات مالی که دارم، نه خونه ای دارم ونه سرمایه ای و خونه اجاره ای ۵۰متری، تصمیم به فرزند سوم گرفتیم، ابتدا فکر میکردم خودم مشکل دارم و تنبلی تخمدان، رفتم دکتر و قرص تخمک گذاری داد و خوردم ولی نتیجه نگرفتم تا اینکه همسرم آزمایش دادن که معلوم شد اسپرمش خیلی ضعیف شده و جهش نداره، دکترای طب نوین گفتن فقط با آی وی اف تخصصی باردارمیشم، چون هزینه اش رو نداشتم رفتم سراغ طب سنتی، خیلی دارو استفاده کرد ولی مجدد که آزمایش دادیم وضعیت بدتر شده بود و واریکوسل همسرم شدیدتر شده بود، هر ختم و چله و دعایی که هر کی میگفت انجام دادم تا بالاخره تو آذر ماه امسال درعین ناباوری دیدم باردارشدم، خیلی خوشحال شدم و خداروشکر کردیم، ولی متاسفانه این خوشحالی خیلی دوام نداشت، با خونریزی که کردم رفتم دکتر سونوگرافی کردم دکتر گفت قلب جنین تشکیل نشده و سقط میشه، نمیخواستم باورکنم و گفتم تا چند هفته دیگه صبر میکنم ولی متاسفانه یه روز یه چیزی ازم دفع شد که دکترم گفت ساک بارداریه، رفتم سونوگرافی دقیقا همین شد فقط متاسفانه بقایای جنین زیادمونده بود که مجبور شدم برم بیمارستان و دارو زدن ولی دفع نشد و مجبور شدم کورتاژ کنم، الان حدود هشت روز میشه کورتاژ کردم، خیلی حال روحی و جسمیم بده که چرا بعد از سه سال اینجوری شد، البته دکترم گفت به خاطر ضعیف بودن اسپرم بوده، اما به خاطر حرف رهبرم اصلا ناامید نیستم و انشاالله زود سرپا بشم و مجدد اقدام کنم، البته باید همسرم درمان بشن و از خدا میخوام خودش کمکم کنه و از لحاظ مالی کمکمون کنه تا بتونم پیش یه دکتر طب سنتی حاذق برم برای طب سوزنی که خیلی تعریف کردن که با اینکار همسرم درمان میشن درآخر از همه عزیزان میخوام برام دعاکنن که خدا لیاقت بده تا بتونم امر رهبر و مقتدام رو عمل کنم، اگر کسی هم تجربه دررابطه با درمان همسرم دارن ممنون میشم راهنمایی ام کنن. ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سلام به همگی بانوان گلم ممنون از ستایش جان برای کانال خوب و پر محتوا، که ما مامانها رو دور هم جمع کرده😍 زهره هستم دیروز 39 سالم تموم شد سال 80 درسن 17/5سالگی ازدواج کردم، همسرم 25 سالش بود ما هردو خیلی به بچه علاقه داشتیم و از همون اول بچه میخواستیم، اما نمیدونم بخاطر استرس زیاد بود یا چه چیزی که حدود 2/5سال طول کشید تا باردار بشم... پیش یه دکتر خیلی خوب رفتم اما خوب درمان خیلی ساده ای که ابتدایی ترین روش بود رو انجام دادند و باردار شدم، یک دوره قرص لتروزول خوردم، به همراه متفورمین(طبق دستوری که داره) و عکس رنگی از رحم هم انداختم(میگن عکس رنگی خودش باعث میشه باردار بشی چون لوله ها اگه گرفتگی داشته باشه باز میکنه) بگذریم... بارداری راحتی داشتم و خیلی خوش میگذشت، هشت ماهگی عروسی برادرم بود، یکم فشار تحمل کردم چون خیاطی انجام میدادم، مادرم دلش میخواست لباسهای زن داداشم رو من بدوزم چون فقط خیاطی من رو قبول داشت... خلاصه یه تیشرت میپوشیدم که زرد رنگ بود و از قضا روی سینه ش نوشته بود( تلاش) 🤣🤣 تیشرت ورزشی برای فوتبال همسرم بود بعد با اون شکم هشت ماهه که اون تیشرت هم پوشیده بودم میدویدم اینور اونور😅😅 پدرم منو با چشمهای گرد شده نگاه میکرد، میگفت اینوووو😅😅😅 پدرم فرد محترم و فوق العاده بی نظیری هستند، باز نشسته ارتش هستند و فرزند من نوه اول ایشون هست و نور چشم همه ی فامیل😅😅😅 بگذریم خلاصه تو عروسی اونقدر بدو بدو کردیم که چشم قلمبه خوردم و فردای عروسی از دل درد من همه میگفتن این درد زایمانه، وقتشو گم کرده بوده، الان وقت زایمانشه🙄🙄 ادامه دارد.... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی سلام به همگی بانوان گلم ممنون از ستایش جان برای کانال خو
بله جونم براتون بگه با یکم استراحت بهتر شدم اما این نوع دلدرد یکی دوباری تا اخر بارداریم تکرار شد، اما در کل بارداری راحتی داشتم، ماه نهم بارداری من، ماه مبارک رمضان بود، منم همش میخواستم سعی کنم اگه بشه روزه بگیرم اما اگه اشتباه نکنم حتی یه بارم نشد😅 با بقیه سحری میخوردم و بعد نماز میخوابیدم تا ظهر هم تحمل میکردم وقتی همه داشتند همراه با تلویزیون قرآن میخوندند میدویدم آشپزخونه، زن داداشم میخندید، میفهمید که طاقت ندارم و میخوام یه چیز بخورم😅😅😅همسرم یه کابینت رو پُر کیک کرده بود که اگه اورژانسی گشنه شدم تا آماده شدن غذا یه چیزی بخورم😁 کلا از لحاظ خورد و خوراک خیلی میرسید، انار جعبه ای و انواع میوه ها... یه بار گفت این بارداری مثل درختی میمونه که هرچی بهش برسی بارش زودتر میرسه و سنگیتر میشه... دیگه ما خانوما پُقی زدیم زیر خنده از این حرفش، و هنوزم این جمله قصارش مثال و زبانزده😅😅 خلاصه به هفته آخر بارداری رسیدم، ماه شوال بود، با زن داداشم رفتیم چکاب، برگشتنی گشنم شده بود رفتیم ساندویچی نفری یکدونه ساندویچ سفارش دادیم، ساندویچم که به نصف رسید مکث کردم و خیره شدم، زن داداشم گفت چیه سیر شدی؟! گفتم نه، الان به این فکر میکنم که این ساندویچه تموم میشه من هنوز گشنمه یه نون اضافه بگیرم بگذارم روش🤣🤣🤣🤣 خلاصه این یه هفته هم به خیر و خوشی گذشت، 6آذر وقت زایمانم بود اما بچه تکون هاش خیلی کم شده بود دکتر تشخیص داد سونوگرافی بیوفیزیکال برم، وقتی روی تخت خوابیدم به دکتر گفتم جمعه بچم دنیا میاد، دکتر گفت نه من فکر نمیکنم جمعه دنیا بیاد... یکم نگران شدم... خلاصه پسر گل ما آقا محمد مهدی 8 آذر سال 83 دیده به جهان گشود😅😅 ادامه دارد.... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی بله جونم براتون بگه با یکم استراحت بهتر شدم اما این نوع
قسمت سوم به تمام معنا عاشق این موجود کوچولو بودم درد و ناراحتی های سزارین اصلا برام مهم نبود همه رو تحمل میکردم و دارو هم نمیخوردم میگفتم برا بچه ممکنه ضرر داشته باشه... نمیدونم چرا آزمون الهی شامل حالمون شد و متاسفانه شیر نداشتم و هرکاری کردیم نشد که نشد، البته من تا پایان دوسال برای مهر و محبت مادری یا احتمال اینکه همون شیر خیلی کمی که شاید یه روز بیاد،، دوسال شیر خودم رو به بچه دادم و اتفاقا خیلی هم بهم وابسته بود، اما با تجویز پزشک به صورت کامل غذای پسرم شیر خشک بود😔😔😔 از تلخی هاش بگذریم.... با پسرم خیلی شاد و خوشحال بودیم و روزگار فوق العاده، عالی، و بی نظیر میگذشت. پسرم فوق العاده باهوش و شیرین زبان بود و همه رو جذب خودش میکرد یعنی همه ی دنیام بود و همسرم هم خیلی همراهی میکرد چون بچه براش خیلی مهم بود این رفتارم براش کاملا ایدآل بود و راضی بود کاملا سه سال گذشت و به همسرم گفتم میخوام ادامه تحصیل بدم، این شد که جرقه بچه بعدی به ذهن همسرم خطور کرد😶 گفت نه، بچه بیاریم، کلاس کامپیوتر و کلاسهای مختلف برو... و از این موارد کلاسهای مختلف رفتم و با بچه و کلاسها سرم گرم بود و به فکر بچه ی بعدی بودیم، اما چون محمد مهدی رو خیلی سخت و با تحت نظر بودن باردار شدم میخواستم سرفرصت مناسب مراجعه به پزشک رو شروع کنم توی همین هاگیر واگیر، همسرم دانشگاه بهبهان قبول شد (استان خوزستان) و ما هم ساکن تهران بودیم و هستیم، درگیر اسباب کشی و رفتن شدیم، میخواستم جابجا بشیم، برای تعطیلات که اومدیم تهران اقدام به دکتر رفتن کنم... ادامه دارد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۶ #فرزنداوری #بحران_جمعیتی قسمت سوم به تمام معنا عاشق این موجود کوچولو بودم درد و
اینو هم بگم که من تنبلی تخمدان داشتم و دارم و همیشه با این موضوع درگیرم همیشه پریود نامنظم دارم و عقب و جلو میوفته، برای بچه اول چون واقعا خیلی مشتاق بودیم و منتظر، تا من عقب مینداختم آزمایش بتا میدادیم، دیگه وارد شده بودم میدونستم عدد بتا باید حداقل سه رقمی باشه که احتمال بارداری وجود داشته باشه، اما بتای آزمایش هام همیشه 0 یا یک و دو بود😢یازده تا آزمایش تو دوسالی که باردار نشده بودم داده بودم که اخریش خدا رو شکر مثبت شد... بهبهان که مستقر شدیم، دوسه ماهی بود من پریود نشده بودم اما همش میخواستم خوب جابجا بشیم بعد برم دکتر، از طرفی هم چون محمد مهدی رو خیلی سخت باردار شده بودم تقریبا مطمئن بودم بچه نیست و مثل همیشه به قولی عقب انداختم فقط رفتم دکتر و به خانم دکتر گفتم یا آمپول بنویسید من بزنم چون معمولا اینجوری میشم خانم دکتر گفت من هرگز آمپول نمینویسم اول باید آزمایش بدی، من اصرار کردم و شرح حال خودم رو گفتم، گفتم که من به سادگی باردار نمیشم باید برم دکتر،، و این بچه نیست، هرچی گفتم اصلا قبول نکرد، گفت باید بری ازمایش... یه آزمایش نوشت رفتم دادم و جوابش رو گرفتم، با کمال ناباوری چشمهام ستاره زد🤩🤩🤩 بتا 1200 بود اصلا باورم نمیشد بردم به خانم دکتر نشون دادم کلی هم تشکر کردم، خانم دکتر یه سونو نوشت و همونروز سریع رفتم سونو رو دادم دکتر سونوگرافی گفت فقط ساک حاملگی تشکیل شده و احتمالا خود به خود از بین بره😭😭😭 یعنی تو یه روز از عرش اومدم به فرش اومدم خونه، حالتهای بارداری داشتم، هی به خودم میگفتم آش نخورده و دهن سوخته، حالا این حالت تهوع چی میگه وقتی بچه نیست😢😔 بعد یکی دو روز وقتی خواب بودم حس کردم خیس شدم دویدم حموم دیدم که حالتی شبیه سقط جنین برام پیش اومد به همراه خونریزی، خیلی زیاد بود اما فقط یکبار شد و ادامه نداشت... خلاصه گفتم همونطور که سونوگرافی گفته بچه سقط شد دیگه ناراحت بودم و حالم از لحاظ روحی بد بود یکماه گذشت دیدم باز پریود نشدم رفتم دکتر گفت باز باید آزمایش بدی اینجوری شد قیافم🙄🙄🙄🙄🙄 ادامه دارد😅 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano