eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.4هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ رویای مادری کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
✅ توصیه آیت الله کشمیری در به علیه السلام بسیار دیده و شنیده شد که افراد برای امور ، مانند خرید خانه و ماشین و و ، از وی راهنمایی می خواستند. آن بزرگوار می فرمود: «سوره  بخوانید و ثواب آن را به امام جواد علیه السلام تقدیم کنید، حاجت شما را خواهند داد . گاه امر می کرد،  برای حضرتش هدیه کنند و آن را در توسل به این امام کریم مجرب می دانست .» 📚 روح و ریحان، ص ۱۰۱ و ۱۰۲ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
استاد علی ابوترابی: یکی از دوستان .. که چند سالی ازدواج کرده بود ولي فرزندی نداشت را دیدم. گفتم: چه کردید؟ بی‌خیال نباشید دنبال درمان بروید. گفت: تلاشهایی کردیم و راه‌های متعدد و درمان‌های مختلفی را دنبال کردیم اما نتیجه‌بخش نبوده و گویا صلاح ما نیست. گفتم: به علما بگو برای شما دعا کنند. نام یکی دو نفر از علما را بردم و از جمله پیشنهاد دادم خدمت حضرت علامه مصباح برسد و بخواهد برای ایشان دعا کنند. رفتند خدمت علامه، وقتی برگشت گفتم چه شد؟ گفت: به علامه گفتم ما ۱۳ سال است ازدواج کردیم ولی اولاد نداریم و التماس دعا داریم. حاج آقا فرمودند: دیدی گاهی پیرزن‌ها می‌نشینند دعایی می‌کنند[؟]، من هم دعایی می‌کنم. ضمناً بروید ادعیه و اذکاری که گفته شده، آنها را انجام دهید. یک ماه بعد ... زنگ زد و گفت: آن دعای پیرزنانه ایشان اثر کرد و دعای ایشان مستجاب شد. بعد از مدتی تماس گرفت که اگر می‌شود وقت بگیرید می‌خواهم فرزندم محمدتقی را بیاورم حاج آقا اذان بگویند. وقتی فرزندش را آورده بود حاج آقا فرموده بودند: "هرچه خواستی از حضرت معصومه [سلام الله علیها] بگیر." 📚 نمایشگاه مردی بر مدار حق کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
قسمت اول سلام به همه خانمای گل و مدیر عزیز😍 گفتم من که بچه مچه ندارم چون فعلا عقدم،از بارداریای مامان جونم بگم براتون و البته ماجراهایی که منو خواهرام داشتیمو خاطره‌هایی که باهم ساختیم🤩💕 . بِسمِ‌الله♡ : جونم براتون بگه مامان بنده اواخر سال هشتاد با بابام ازدواج کردن،که اون موقع ۲۴سالشون بوده تا یه سال‌و خورده‌ای بعدشم بچه نداشتن مثل اینکه مامانم خیلی به بچه علاقه نداشته🤷‍♀ خلاصه دیگه داشتن واسش حرف درمیاوردن که خبر بارداری ۳ماه‌شو میده مامانم یکم ریز جثه‌س و ظاهرا بارداریشو تا ۳ماهگی حتی بابامم متوجه نشده😁 . تا اینکه بنده تو دی ۸۲ پا به جهان گذاشتم😍( قربون خودم برم 😘😁) . از مادرم شنیدم که ویار شدیدی‌م نداشتن،البته تو همه‌ی بارداریاش همون جور بوده فقط در حد حالت تهوع که منجر به (گلاب به روتون) استفراغم نمیشده با اینکه تجربه ندارم،ولی فک کنم مثل تو فیلما، همه هم بالا نمیارن که ضایه شه😂 من شبا خیلی گریه میکردم، مامان میگه تا چن ماه کارش شب بیداری واسه نگه‌داشتن من بوده😂😅 یه بارم که تازه چاردستو پا میرفتم، کف دستمو تو تنور سوزوندم،ولی خداروشکر جاش نمونده🤣 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت اول سلام به همه خانمای گل و مدیر عزیز😍 گفتم من
قسمت دوم بچه‌ی آرومی بودم کلا، حتی جوری که خالم بخاطر کم حرفیم بهم میگفت افاده‌ای😶 آخه یکی نبود بگه من به این نازی😒🙄 مژه‌های بلندیم داشتم( الانم دارما) جوری که همه عاشقم میشدن، چشم‌و ابرو مشکی ،کوچولو و ناز( من نمیگما،همه میگن😌😍) مامان میگه هرروز عمه‌هام میومدن منو ازش میگفتن میبردن ، و باهام بازی میکردن. خودم یادم نمیاد، میگن یه چشمه‌ی کوچولو روبه‌روی خونه بوده،هرروز میرفتم اونجا دمپاییامو میشستم😹😍 مامانمم خیالش رااااحت🤭 میرف کاراشو انجام میداد . ولی بابام واسه تربیتم سخت گیری میکرد، نمیذاشت خیلی بیرون برمو با بچه‌های روستا بازی کنم، میگف اونا تربیت درستی ندارن، واسه همین موقع مدرسه‌هم واسه مشق نوشتن دوستام میومدن و من جایی نمیرفتم قبل مدرسه رفتنم، همیشه واسم دفتر‌و مداد میخرید که نوشتنو تمرین کنم ،خداروشکر هم خطم خوبه، هم شعر میگم‌و رمان مینویسم😇 . بابام از ۷سالگی نماز خوندنو یادم داد، ۸ساگیمم تمام سوره کوچولوهای تو قرآن درسی‌رو حفظ بودم تکلیف که شدم، تو اوج تابستون روزه‌هامو کامل گرفتم😇😌 حالا نگین وای باباش چه سخت گیره‌ها! نه، من الان میفهمم اگه این نوع تربیت نبود الان اوضاعم چجوری بود تربیت خیلی مهمه نون حلال از اونم مهم‌تره، باور کنین اگه لقمه‌ای که واسه بچه‌هاتون میارین حتی یه تیکه، اون تو سرنوشتش تاثیر میذاره😬 من به جرات میتونم بگم، بابام تا حالا یه تک تومنی مال حروم رو مالش نذاشته❤ . ادامه دارد... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دوم بچه‌ی آرومی بودم کلا، حتی جوری که خالم بخاطر
قسمت سوم از بحث دور نشیم من( که قربون خودم برم😘😁) ۲و نیم ساله بودم که آجی مهربونم مرداد سال ۸۵ دنیا اومد😍❤️ ریزه‌میزه‌ی ناز از من آروم‌تر بود،یعنی خیلی گریه نمی‌کرد 😚 دقیق یادمه وقتی قرار بود دنیا بیاد،مامانمو بردن بیمارستان،منم گذاشتن خونه‌ی مادربزرگ پدریم، فرداشم با نی‌نی برگشتن😍 از احساساتم یادم نیس وگرنه تعریف میکردم😄 منو آبجیم از اولش باهم صمیمی بودیم، همه جا باهم میرفتیم، لباسای یه شکل تنمون میکردیم، حتی اسباب‌بازی هامونم جفت میخریدیم، هرچی من میخواستم، بابامینا واسه اونم میخریدن، هرچی اون میخواس منم داشتم. چون فاصله ی سنیمونم کم بود، خیلی باهم جور بودیم و الانم هستیم الحمدلله 🥰 من خیلی دوسش داشتم،و دارم، یه بار از محبت بغلش کردم، از دستم سُرید افتاد و .... سرش شکست😁 بعدشم از مامانم کتک نوش جان کردم😂 . یادمه این خواهرم خیلی تند حرف میزد، یجوری که غیر از من کسی نمیتونست متوجه حرفاش بشه😅 هرچی حرف میزد، از من میپرسیدن چی گف؟؟🥲🤔 منم ترجمه میکردم😂😂 اینم بگم منو آبجیم دوتامونم با زایمان طبیعی دنیا اومدیم سر جنسیت ماهم خیلی مشکل نبوده، ولی خب سر آبجیم دوس داشتن پسر باشه که دیگه پرونده ی بچه آوردنو ببندنو دیگه خلاص🙌 حتی ۵سال خبری از بچه نبود که بهمن ۸۹ آبجی دیگه‌م دنیا اومد😻 وای نمیدونین چقد دوسش داشتیم😃😍 یه دختر ناز با چشمای درشت😇 ادامه دارد..
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت سوم از بحث دور نشیم من( که قربون خودم برم😘😁) ۲و
قسمت چهارم عشق ما شده بود دیگه، مخصوصا چون خیلی وقتم بود بچه کوچیک ندیده بودیم . این آبجیم مارو ( درواقع مامان بابامو 😁) خیلی اذیت کرد تا یک‌و نیم سالگی وقتی زیاد گریه میکرد یه حالتی میشد که نفسش بند میومد😱😭 حتی یه بار نزدیک یه دقه نفسش نیومد، تو دستای بابام بود،صورتو لباش کبود شد ، بابام گف بچه داره تو دستم جون میده😭 واقعا نمیدونستیم باید واسش چیکار کنیم😢 ولی خدا رحم کردو برگشت😓😍 ،نمیدونم تو فارسی چی میگن به این حالت، ولی ما ترکا میگیم گِچین‌مَع😗 بعد اون اتفاق، بابام نذر کرد که خوب بشه‌و بریم حرم آقا امام رضا(ع)🤗 خداروشکر بعد برگشتن از مشهد دیگه اونجوری نشدو حالش خوب خوب شد😍❤ الانم یه دختر فوق العاده لجبازو یه دنده‌ایه مثل خودم که دیگه نگم. باحجابه‌و تقریبا همیشه چادر داره☺🧕 البته درسشم خیلی خوبه‌و واسش تلاش میکنه، میگه میخوام برم نمونه دولتی، بعدش رشته‌ی ریاضی بردارمو مهندس شم 😊 انقد شیطونه‌و بازیگوشه که با من هرروز دعوا داریم😂😂، یه روز دعوا نشه روزمون نمیگذره🤣 یه حرفی میزنه بعد من میرم دنبالش، فرار میکنه میره تو اتاق درم میبنده، منم میگم بالاخره که میای بیرون، تا همیشه که اونجا نیستی😏 اونم قاه‌قاه میخنده😂 آبجی وسطیمم که کلا تو باغمون نیس،کاریمون نداره، گاهی میاد میگه بسه دیگه دعوا نکنین، بعد میره😶😂 مامانم همش سر من غر میزنه که با بچه یکی شدی،خجالت بکش😂 ولی خدا شاهده اون خیلی اذیت میکنه🙄 ادامه دارد... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت چهارم عشق ما شده بود دیگه، مخصوصا چون خیلی وقتم
قسمت پنجم یادمه وقتی تازه دنیا اومده بود، بابام واسش گهواره درست کرده بود، منو آبجیم روش میشستیمو تاب بازی میکردیم😂 یه وقتاییم دوستم میومد خونمونو با نی‌نی سرگرم میشدیم😙 آخه اون بچه‌ی آخر بودو نی‌نی نداشتن☺ . آقا گذشت‌و من شدم ۱۲ ساله، و ۵ سال هم بود که خبری از بچه نبود تا اینکه  یه روز من تو کوچه از حرفای چن تا پیرزن با مامانم فهمیدم نهههه خبرایی هستو ما بی‌خبریم😂😆 یه پیرزنه گف از شکمت معلومه این‌دفعه بچت پسره دیگه 😉 بارداری نه؟ البته مامانم خیلی شکم نداش که معلوم باشه،و ما متوجه بشیم🙂 ولی خب امان از دست این خانمای مسن😁😂 . آبجیم( همون که بعد من دنیا اومد) وقتی رفتیم خونه از مامانم پرسید که قراره نی‌نی بیاد؟( من کلا کم‌روَم😴😁) مامانمم گف نه بابا☺️ (البته چون جو یجوری بود که بچه زیادو سخت میگرفتن‌و حرف درمیاوردن که فلانی جوجه‌کشی زده،و از اونجاییم که آبجی فضول تشریف داش😂 مامان حقیقتو نگف، که این نره جار بکشه😅) حتی برای لباس خریدن واسه بچه ، وقتی مامانم خرید میکرد، اگه کسی ازش میپرسید، میگف واسه بچه‌ی خواهرم میخرم. از بس که جامعه پذیرای بچه نبود😕 . خلاصه مامانم چهارماهش شد‌و رفتن واسه سونو گفته بودن این دفعه‌م دختره ،کلیم سرزنشش کرده بودن که دیکه بسه،چقد بچه... بعضیا به مامانم میگفتن حتما مشکل از شوهرته که پسر نمیاری، مامانمو ترغیب کردن که برین دکتر ببینین قضیه چیه! ولی باباجونم قربونش برم وقتی شنید، مخالفت کردو گف من راضیم به هرچی خدا بده،سالم باشه کافیه همین ۴تا دخترم می‌ارزن به ۱۰۰تا پسر 😇💪 . ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت پنجم یادمه وقتی تازه دنیا اومده بود، بابام واسش گ
قسمت ششم از اون‌روز به بعد دیگه مامانم راضی شد به رضای پروردگار☺️ البته من از وقتی فهمیدم مامانم حامله‌س،همش خدا خدا میکردم که داداش کوچولو نصیبمون بشه واسش اسمم انتخاب کرده بودم، یا طاها باشه یا یاسین بابامم اوایل به مامان بزرگم میگف دعا کن پسر شه اسمشو بذاریم ابولفضل( دلیلش این بود که چن سال قبل عموی جَوونم که اسمش ابولفضل بود از دنیا رفته بود😢☹️) ولی خب خدا چیز دیگه‌ای میخواست😘 وقتی من فهمیدم دختره،خیلی ناراحت شدم، اخه داداش میخواستم😐 حتی وقتی حرف از اسم میشد من از لجم میگفتم اسمش موسی‌س😤( البته بی‌احترامی به آقایون موسی نباشه ها😁 بچه‌س دیگه لجبازه😂) . مامانم علایم خاصی نداش،یعنی اصلا مشخص نبود که حامله‌س،یا شایدم من چون سنم کم بود متوجه نمیشدم🤷‍♀ خلاصه این آبجی موسای ما😂😂 بالاخره تو سال ۹۵ چشم به جهان گشود😍 انققققد ریز بود که دیگه نگم🤪 دماغ گندهههه، چشما پف کردههه، دیگه بازم نگم😂😂 ولی خب پفاش خوابیدو خیلی ناز شد😍😍 یه جوری که تو دل من که داداش میخواستم جا باز کرد عاشقش شدم، بعد ۵ سال بچه کوچولو اومده بود خونمون و این خیلی لذت بخش بود😍💖 حتی اسمشم ما آبجیا انتخاب کردیم 😻😌 این آبجی ما تا ۴ ماهگی شب‌و روزش گریه بود همشم یا بابام بیدار میشد واسه نگه داشتنش که مامانم یکم استراحت کنه، یا آبجی ۹ سالم منم که خوااااب😁 توپ در میکردی بیدار نمیشدم😂😂 صب میگفتن تو چجوری با فریادای این بچه از خواب نمیپری؟!!😂🤣 (الآنم دست کمی از اون موقع‌ها ندارم😂😁) . ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت ششم از اون‌روز به بعد دیگه مامانم راضی شد به رضا
قسمت هفتم عوضش این آجی کوچولو از اولش باهوش بود، یه حرفایی میزد که بزرگ‌ترا عاجز میموندن😳😉 تو ۴ ماهگی یه بار بابامو صدا کرد،از ما بهتر😁 ولی چاردستو پا اصلا نرفت، به حالت نشسته با یه سرعتی خودشو با کمک دستش میکشید که😂😂 هروقتم یه دستش خسته میشد با اون یکی😂😍 شیفتی کرده بود دستاشو😄 آقا سر دندون درآوردنش قضایا داشتیم بچه یه سالش شده بود دندون نداش😅😂 مامانم میگف کله‌ش سفته، دندوناش حتما جنسشون میخواد خوب بشه💪🏻😶 ماشالله خیلی شیطون بود و هست کابینتاو شیشه‌های زردچوبه‌و ادویه از دستش روزگار نداشتن😂 یهو میرفت همشونو یه جا میریخت تو کاسه، با اب قاطی میکرد. و بعدش از مامانم کتک میخورد، اما فرداش روز از نو روزی از نو😐🤦🏻‍♀️ مامانم همیشه میگه هیچ کدومتون اندازه ی این اذیتم نکردین😂 همین تابستون بود، باز ادویه‌هارو قاطی کرده بود، میگف دارم آزمایش میکنم🤣😶 جالبش اینجاس که علاقه‌ی خاصی به زردچوبه داره، همه‌چیو با اون مخلوط میکنه😝😂 هرچی تو خونه خوراکیم باشه از دستش آسایش نداره😅، از بس که هرجا باشه پیداشون میکنه و میزنه بر بدن😂😂 لامصب یه زبونیم داره دومتر، خیلی شیرین زبونه، گاهی میگم اگه ما اینو نداشتیم چیکار میکردیم؟ ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هفتم عوضش این آجی کوچولو از اولش باهوش بود، یه ح
قسمت هشتم چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه میگه  مامااان😍 مامانم میگه جان؟ میگه شُ... شُ یعنی چی؟ شُکلات😂😂 مامااان سی... سی چیه؟🤔 سیب😳😹 و امثالهم🤣 . امسالم میره کلاس اول، فداش بشم،از بس ریزه‌میزه‌س انقد نازو گوگولی میشه با فرم مدرسه😘😍 یه لباس پفی قشنگ واسه عروسی من خریده،حدودا دوهفته پیش بود ، اومد پوشید، بعد میگف به آقامون(معلمشونو میگف😂🙈) گفتم لباس خریدم😂 یکی نیس بگه آخه بچه، چرااا؟؟😂😂 اینا هیچی، یه روز منو مامانم خونه بودیم، اومد بهم گف آبجیییی تو اگه عروسی نکنی بچه‌دار نمیشی😳😳😲 یعنی دهنم سرویس شد با این حرف، مامانم گف باشه😠 برو حرف نزن😂😂 بنظرتون از کجاش درمیاره این حرفارو؟ یعنی از اون قضایا خبر داره آیا؟🙊🙉 من تو باغچه گل سرخ کاشتم، امسال که گل داده بود، رفتم بچینم یکم بعدش اومد وقتی دید گلا نیستن گف، واااا چرا کندین گلارو؟؟ واسه عروسی من نمیمونه 😳🤯 عروسی خودشو میگف 😶😂 والا من اندازه ی این بودم فک میکردم عروسی واسه دختراس، پسرام واسه خودشون مراسم دامادی دارن🥲🥲 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄ @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت هشتم چن وقتیم هس که اگه چیزی بخواد میاد با عشوه
قسمت نهم مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ بود خیلی اذیت شد کیسه‌ی آبش پاره شدو شبونه رفتن بیمارستان تازه چون قبلش گفته بودن بچه برعکسه، میخواستن سزارینش کنن،که خداروشکر بعد آزمایش فهمیدن مشکلی نیستو طبیعی بچه‌رو به دنیا آورد😪 ۵،۶ ساعتم طول کشید که بدنیا بیاد بعد زایمان که بچه رو داده بودن دست مامانم، انقد که حالش بد بود بچه داشته از دستش میفتاده از رو تخت😱 اگه پرستار نرسیده بوده معلوم نیس چه اتفاقی میفتاد . . مامانم چون ۳۸ سالش بود،یعنی بالای ۳۵ سالگی، هم اذیت شد( چون هم بدنش ضعیفم بود و وزنش کم) هم اینکه خیلی حرفا از اینو‌ اون مخصوصا ماما‌و بقیه‌ی کادر درمان شنید😔 میگفتن سنت بالاس ،هم اینکه سه تا بچه داری بسه دیگه، مگه چه گلی میخوان به سرت بزنن؟ خودتو داری با این وضع به کشتن میدی😒 خلاصه اون موقع حرف زیاد بود ولی با این وجود مامانم این آبجیمو خیلی خیلی دوس داره، همش میگه چه خوبه که هست😍😬 بابای مهربونمم مارو انقد دوس دارن که نگو😘 هرچی بخوایم در دم فراهم میکنن همیشه‌هم میگن خداروشکر که بچه‌هامون دخترن، دختر رحمت خداس🌷😍 خدا هرکیو دوس داشته باشه بهش دختر میده ( البته بنظر من هیچ فرقی نمیکنه،فرزنددار شدن خودش به تنهایی رحمت خداس، اینکه عهده‌دار تربیت یه بنده باشی یعنی خدا خاطرتو میخواد😉🤩) با اینکه همه‌ی فامیل دعای پسردار شدن واسه مامان‌بابام میکنن، ولی اونا اصلا گوش نمیدن‌و خداروشکر میکنن ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت نهم مامانم سر زایمان این کوچولو که کلا ۲کیلو۶۰۰ ب
قسمت دهم مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره هروقت یکیو میبوسه،بقیه‌رم پشت سرش بوس میکنه😘😍 بعضی وقتام به ترتیب اینجوری صدامون میزنه: نفسِ بابای یک نفس بابای دو نفس بابای سه نفس بابای چهار🥰😍 . صبحا با نازو بوسه بیدارمون میکنه،میگه تا شما نیاین من صبحونه نمیخورم. من که دیگه دختر گنده شدم، اصلا بابام اخلاقش باهام عوض نشده. حتی تو خیلی از کارا باهام مشورت میکنه و نظر منم میپرسه😌 . . ما دخترا چن باری به پدر مادرمون گفتیم که بازم خواهر یا برادر واسمون بیارن، البته دوست داریم خدا برادر بده که عمه بشیم😁( ولی باز هرچی خدا صلاح بدونه) اما اونا میگن نه😢 راضیم نمیشن اصلا البته مامانم سنش بالا رفته و امسال ۴۳ سالشه و میتونه خطرناک باشه براش بابامم میگه سر آخری دور از جونش داشت می‌مرد،لازم نکرده دیگه ان‌شالله نوه...😆 کلا خواهر برادر زیاد داشتن خیلی خوبه، هرچند که ما کلا ۴تاایم، ولی خونمون خیلی شلوغه، هرروز یه ماجرای جدید دوتا آبجیای آخریم هم باهم جورن،هم کلی باهم دعوا میکنن، که البته سر کوچیک‌تره من با سومی دعوام میشه😂 ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دهم مخصوصا بابام اصلا بینمون فرق نمیذاره هروقت یک
قسمت یازدهم از یه جهت دیگه‌هم خوبه آدم خواهر برادرش زیاد باشه، مثلا همین آبجی کوچیکم که تازه داره خوندن نوشتن یاد میگیره، املاشو آبجی سومیم میگه، تو همه‌ی درساش پیگیرشه، همه جا مراقبشه، و این خیلی قشنگه😉 همیشه هم‌بازی هم بودیم، از لی‌لیو تنیس بگیر تا خاله ‌بازیو شمشیرزنی با چوب😁😂 ما درسته تو خونه جنگو دعوا بینمون زیاده، که البته از روی کینه نیست، و زودم تموم میشه. ولی بیرون از خونه خیلی هوای همو داریم، و از هم حمایت میکنیم😇 واقعا تصور اینکه یه روز حتی یکیشون نباشه واسم کابوسه😰 درسته هرجا برم مثل جوجه‌اردک می‌افتن دنبالم، ولی حس خوبیه خواهر داشتن😍😍 انقدری که وقتی فک میکنم کاش تک فرزند بودم، بعدش زود پشیمون میشم چون نصف بیشتر خاطرات شیرین من با آبجیام رقم خورده😍🤩 . تازه کمک دست مامانمونم هستیم. شستن ظرفارو ما بزرگترا نوبتی انجام میدیم، کوچیک‌ترام تو پهن کردنو جمع کردن سفره‌و مرتب کردن خونه خیلی کمک میکنن. این حمایت‌هاو کمک‌کردنا، هرچی سن میره بالا بیشترم میشه مثلا اگه هممون ازدواج کردیم، هرروز حداقل یکیمون میادو به مامان بابا سر میزنه یا واسه خونه‌تکونی همدیگه، نگهداشتن بچه‌های هم میتونیم خیلی کمک حال باشیم😊😉 . (اینم بگم ما ۱۹، ۱۶، ۱۲ و ۶ ساله هستیم🥰) ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت یازدهم از یه جهت دیگه‌هم خوبه آدم خواهر برادرش زی
قسمت دوازدهم من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اسمم انتخاب کردم🤪 وای نمیدونین وقتی عکس یه بچه می‌بینم،یا وقتی بچه‌های بقیه‌رو نگاه میکنم چه حالی میشم🥺 دلم خیلی زیاد بچه میخواد کسی که از پوست‌و گوشت خودم باشه، پاره‌ی تنم باشه... موهاشو شونه کنم، لباساشو بشورم... بچه‌ی من باشه...😍 ولی فعلا به دلایلی نتونستیم بریم سر خونه زندگی خودمون😔 من خیلی دوس دارم زودتر عروسی کنیم و بعدش به فکر بچه باشیم، دلم میخواد تا جوونم چن تا بچه بیارم،تا هم تو سنین بالاتر واسم خطرناک نباشه،هم اینکه حوصله‌ی نگهداری از بچه‌رو داشته باشم 😉 خب بالاخره فرق هست بین یه مادر ۲۰ ساله با مادر ۴۵ ساله😄 . لطفا دعا کنید واسم ،که دفعه‌ی بعدی داستان بارداری خودمو براتون بنویسم ان‌شالله 😘😍 . خانما به حرفای کسایی که میگن بچه نیارید گوش نکنین لطفا ما مادرای آینده، یا حتی شمایی که چن تا بچه دارین،موضف به این هستیم که سرباز امام زمان(عج) تربیت کنیم، و شیعیان امیرالمؤمنین(علیه‌السلام ) رو بیشتر کنیم❤️😍 دشمنانمون از زیاد شدن نسل شیعه میترسن، میترسن که ما زیاد بشیمو قدرتمون هم بیشتر بشه .┄┅┅❅🏴🍂🍃🔳🍃🍂🏴❅┅┅ @khandehpak
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
#خاطره_تجربه۱۱ #فرزنداوری #تربیت_فرزند #توسل قسمت دوازدهم من آقامونم بشدددت بچه دوس داریم،حتی من اس
قسمت ۱۳ یه معلمی داشتم،خدا سلامتشون کنه میگفتن ما انسان‌های خوب، باید بچه‌هامون زیاد بشه،تا آدم خوب تو دنیا بیشتر بشن. اگه آدم بدا جمعیتشون زیاد بشه، بچه‌های مارو زیر دست خودشون میکنن و مملکت میفته دست اینا ولی اگه ما بیشتر بشیم، میتونیم بهتر مدیریت کنیم و جامعه‌رو سمت سعادت ببریم☝ بنظرم حرفشون جای فکر  داره... . بیاین‌و تو این جهاد اکبر شرکت کنین‌و سهم ببرین خدا مزد‌و اجر تلاش خالصانه‌تون‌رو حتما میده😘💖 خلاصه گوش به فرمان رهبرمون باشیم دیگه😍 . راستی اگه بازم دوست داشتین از ماجراهای منو خوانوادم بیشتر بدونین و اگه خوشتون اومد، لطفا به مدیر بگین تا من بازم واستون تعریف کنم🥰😍 واسه همتون آرزوی موفقیت و سربلندی تو این راه‌رو دارم❤ ممنون که وقت گذاشتین و مطالعه کردین امیدوارم تجربه‌ی منو خانوادم نگرش کسایی که میل به بچه آوردن ندارنو عوض بکنه. واسه تعجیل در فرج آقا ،سلامتی  خودتون،و بخصوص سبز شدن دامن خانمایی که نعمت بچه ندارنم یه صلوات بفرستین🌷❤️ (دعاهم یادتون نره😉🙃) پایان ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
خاطره_تجربه ۱۳ سلام به همه اعضا کانال امیدوارم حال همگی خوب باشه 😃😍 ممنونم از ستایش خانوم بابت زحمت هایی که برا کانال میکشن😘 من 20 سالمه و همسرم 25 سال 97عقد کردیم یک سال و 8 ماه دوران عقد ما طول کشید بعد به سلامتی رفتیم خونه بخت از اونجا که همسرم عاشق بچه بود از همون اول اصرار داشت اقدام رو شروع کنیم که از آخر هم حرف ایشون شد یکی دوماه گذشت و از بارداری من خبری نبود و همسر جان هی حرص میخورد چرا بچه دل. نمی شیم انقدر میگفت که منم ترسوند رفتم دکتر زنان دکتر گفت دخترم چقدر عجله داری تا یه سال طبیعی حامله نشی😂 خلاصه خیالش راحت شد اما یکسره با بچه های مردم بازی میکرد هرماه من پریودیم عقب و جلو که میشد می گفتم برام بیبی چک بگیر اونم خوشحال می گرفت اما منفی میشد😊اونم ناراحت😔 خیییلی بیبی چک گرفت طفلک تازه یه بار آزمایش خون دادم بازم منفی شد😔 تا اینکه ماه رمضان شد منم چون مشکلی نداشتم همه روزه هام و گرفتم تا اینکه روز پریود مریض نشدم چون قبلا هم اینجوری شده بود محل ندادم و روزه میگرفتم من هرشب موقع افطار از خدا طلب فرزند سالم و صالح میکردم تا اینکه روزهای آخر ماه رمضان خیلی سر گیجه ضعف داشتم ادامه دارد..ّ... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
خاطره_تجربه ۱۳ #بارداری_سخت #صبوری #توسل سلام به همه اعضا کانال امیدوارم حال همگی خوب باشه 😃😍 مم
خاطره_تجربه ۱۳ قسمت دوم به همسرم گفتم بیا بیبی چک بخر ببینم حامله ام یا نه قبول نکرد😂 گفت مثل دفعه های قبل میشه اصرار کردم آخه 8روزی بود از پریودیم گذشته بود بالاخره به حرف کرد و خرید خیییلی می ترسیدم که باز منفی بشه دیگه بسم الله گفتم بعد 1دقیقه دیدم مثبت وای باورتون نمیشه خییییلی خوشحال شدیم😃😍 خیییلی خوشحال شدم آخر ماه رمضان تو عید فطر خدا به ما لطف کرد 6ماه از خونه داری مون گذشته بود اما باز هم ته دلم می گفتم نکنه خطا داشته باشه خلاصه ویار هام شروع شد 😔روز بعد رفتم دکتر عمومی گفتم خیلی سرگیجه و حالت تهوع دارم گفت بارداری؟موندم چی بگم گفتم نمیدونم بیبی چک که مثبت شد گفت پس جوابش درسته سرم زد بهم چند روز بعد رفتم آزمایش بارداری که اونم مثبت شد اما من خیییلی ویار شدید داشتم با هر بویی گلاب به روتون بالا می آوردم بوی پیاز سرخ کرده بوی آشغال بوی هر غذایی🙊 دیدم با این وضع نمیشه تنها زیر نظر بهداشت باشم برا همون رفتم پیش دکتر عادله حاجی زاده هر سه یا چهار روز زیر سرم بودم دیگه رگ پیدا نمیکردن 😢 اولای حاملگی خودم آشپزی میکردم اما با چند لایه روسری جلو دهنم رو می بستم اما باز هم گلاب به روتون منجر به بالا آوردن میشد تا اینکه گذشت و نوبت غربالگری دوم شد من چون اولی خوب بود دومی رو انجام ندادم گفتم برام سونو ساده نوشتن ادامه دارد... ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
خاطره_تجربه ۱۳ #بارداری_سخت #صبوری #توسل قسمت دوم به همسرم گفتم بیا بیبی چک بخر ببینم حامله ام یا
خاطره_تجربه ۱۳ قسمت سوم تو این سونو جنسیت کوچولو ما معلوم شد پسر بود 😍 خدا نصیب همه بکنه مادر شدن رو نمیدونین چه حس خوبیه وقتی منتظری ببینی خدا این نعمتی که داده چیه دختر یا پسر 😃😍 قرار بود اگه پسر باشه محمد حسن بزاریم اگه دختر بود رقیه ❤️ خیلی ها می گفتن نه محمد حسن قدیمی این همه اسم منم دو دل شدم خیلی تو اینترنت اسم هارو خوندم اما نمیدونم چرا به دلمون نمی نشست رفتم پیش دکترم سونو رو نشون دادم اما گفتن دهانه رحمت خیییلی نازک شده الان اینقدر نازک شده که احتمال زایمان زودرس داری اگه هم بچه به دنیا بیاد با دستگاه هم نمی مونه چون سنش کمه😢😭 دنیا رو سرم خراب شد اما خیییلی خوب و مهربونی بودن گفتن بهت شیاف میدم قرص هم میدم و آمپول برا جلوگیری از زایمان زودرس توکلت به خدا باشه دو هفته استراحت مطلق مطلق باش دوباره یه سونو مینویسم طول سرویکس ببینم چند میشه از مطب اومدیم بیرون با مامانم بودم مامانم رفت دارو هارو بگیره من نشستم بیرون اشک هام میریخت خییلی گریه کردم به همسرم زنگ زدم و گفتم ناراحت شد اما گفت خوب میشی از دکتر برو خونه مامانت که بیشتر مراقبت باشه بعد من بهش گفتم اگه بچه سالم به دنیا بیاد اسمش رو همون محمد حسن بزاریم اونم بدون مخالفت قبول کرد همون جا گفتم یا کریم اهل بیت بچمو به خودت سپردم ادامه دارد ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
خاطره_تجربه ۱۳ #بارداری_سخت #صبوری #توسل قسمت سوم تو این سونو جنسیت کوچولو ما معلوم شد پسر بود 😍
خاطره_تجربه ۱۳ قسمت چهارم رفتم خونه مامانم همش دراز کش بودم حتی توالت فرنگی استفاده کردم نماز هم دراز کشیده میخوندم مامانم خیییلی زحمت کشید خدا خیر دنیا و آخرت. و بهش بده😘😘 حتی به خاطر من همش تو حیاط پیاز سرخ میکرد یا غذاهایی که بو بیشتر میکرد بهم میگفت برو تو اتاق من آخه عفونت هم داشتم برا همون تند تند باید لباس زیر عوض میکردم مامانم بنده خدا می شست میذاشت تو آفتاب تا ضد عفونی بشه همسرم دوست داشت خونه خودمون باشیم اما مامان و بابام می گفتن چون بچه اول اگه کاریش بشه بچه دوم بیشتر باید مراقب باشین برا همون همسرم هم شب ها میومد اون جا خلاصه خیلی سخت بود خیییلی من تا آخر بارداری همین جوری بودم همش بالا می آوردم و استراحت داشتم یکم بیشتر میشستم زیر دلم و کمرم درد می گرفت 😔 اینقدر حالم بد بود که بقیه می گفتن شاید بچت سقط بشه چون خیلی گلاب به روتون بالا می آوردم هر غذایی رو به زور نصف نوشابه شیشه ای میخوردم خلاصه منم تو این چند ماه استراحت چله زیارت عاشورا برداشتم و قرآن میخوندم 😃 همچنان خدا خدا میکردم کی تموم میشه و به دنیا میاد تو 34هفته بودم که یه روز بعد اذون صبح دردهام شروع شد هی می گرفت هی ول میکرد رفتم بیمارستان بعد معاینه به دکترم زنگ زدن گفتن بستریش کنین یکی دو ساعت بعد اومدن بالا سرم اینقدر درد داشتم می گفتم فقط یه کاری کنین من زایمان کنم😂 دکترم دارو و آمپول هارو نوشت و رفت اما خدا خیرشون بده خیلی به فکر مریض هاشون هستن زنگ میزدن و حال مریض و دارو هارو می گفتن چی بدین چه ورزشی بدین قبل بستری شدنم 6تا آمپول که هر سه تا رو باهم زدم که زودتر ریه های جنین تشکیل بشه تا شب درد کشیدم فردا صبحش دکترم اومد بالا سرم دید انقباض هام بیشتر شده بعد معاینه گفت بچه مکونیال شده یعنی مدفوع کرده باید همین الان سزارین اورژانسی بشه منو میگی دست و پاهایم می لرزید 😢منو با بلانکارد بردن اتاق عمل خیلی ترسیده بودم دو دقیقه نکشید که بیهوش شدم ساعت 10صبح رفتم اتاق عمل ساعت 3بهوش اومدم تو بخش ریکاوری پرستار میگفت پسرتو نگاه کن اما من اصلا ندیدمش فقط صورتش رو که رو صورتم گذاشتن حس کردم خدا رو شکر بخیر گذشت آقا محمد حسن ما با وزن 2کیلو 300به دنیا اومد اما خداروشکر تو دستگاه نذاشتن ریه هاش تشکیل شده بود شیر هم با سرنگ بهش میدادم زردی هم که تا دلت بخواد داشت😁 بعد زایمانم یکسره تو راه دکتر برا بچم بودم چون نارس بود وزن کم میکرد به جا که زیاد کنه😂 الان می خندم اما اون موقع همش گریه میکردم آخه یه بار 7ساعت بود بیدار نمی شد شیر بخوره انگار بیهوش بود اشک همه رو در آورد باز هم متوسل خدا و اهل بیت شدم که بیدار شد و سینه رو گرفت دکترنوزادان می گفت این بچه 5یا6ماه از بچه های عادی دیر تر حرکت هاش رو انجام میده چون زود به دنیا اومده خییلی غصه خوردیم اما خداروشکر آقا پسرم مثل یه بچه عادی همه حرکت هارو انجام میده الانم اینقدر شر و اذیت میکنه که همه از دستش فراری ان😁 از من میشنوین توکلتون به خدا باشه اون بخواد میشه نخواد نمیشه من خالم 6ماهه حامله بود یکم سر خورد افتاد زمین بچش سقط شد در حالیکه یکی دیگه بود اونم همینجوری خورد زمین بچش موند ان شاءالله که تمام مامانایی که منتظر بچه ان دامنشون سبز بشه به امید خدا و اهل بیت🤲التماس دعا ┄┅┅❅🤰🤱👶👩‍🦰🤰🤱❅┅┅┄                  @farzandbano
هدایت شده از دوتا کافی نیست
استاد علی ابوترابی: یکی از دوستان .. که چند سالی ازدواج کرده بود ولي فرزندی نداشت را دیدم. گفتم: چه کردید؟ بی‌خیال نباشید دنبال درمان بروید. گفت: تلاشهایی کردیم و راه‌های متعدد و درمان‌های مختلفی را دنبال کردیم اما نتیجه‌بخش نبوده و گویا صلاح ما نیست. گفتم: به علما بگو برای شما دعا کنند. نام یکی دو نفر از علما را بردم و از جمله پیشنهاد دادم خدمت حضرت علامه مصباح برسد و بخواهد برای ایشان دعا کنند. رفتند خدمت علامه، وقتی برگشت گفتم چه شد؟ گفت: به علامه گفتم ما ۱۳ سال است ازدواج کردیم ولی اولاد نداریم و التماس دعا داریم. حاج آقا فرمودند: دیدی گاهی پیرزن‌ها می‌نشینند دعایی می‌کنند[؟]، من هم دعایی می‌کنم. ضمناً بروید ادعیه و اذکاری که گفته شده، آنها را انجام دهید. یک ماه بعد ... زنگ زد و گفت: آن دعای پیرزنانه ایشان اثر کرد و دعای ایشان مستجاب شد. بعد از مدتی تماس گرفت که اگر می‌شود وقت بگیرید می‌خواهم فرزندم محمدتقی را بیاورم حاج آقا اذان بگویند. وقتی فرزندش را آورده بود حاج آقا فرموده بودند: "هرچه خواستی از حضرت معصومه [سلام الله علیها] بگیر." 📚 نمایشگاه مردی بر مدار حق کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1