💧🥀🍃🥀💧
#شعر
🍃#بابای_مهربون
🍃#منم_قرآن
🍃#قرآن
🍃#شب_قدر
🍃#ماه_ابرو_شکسته
🍃#حضرت_خدیجه
🍃#درخت
🍃#حضرت_علی_اکبر
🍃#دویدم_و_دویدم
🍃#سنگ_نپران_بچه_جان
🍃#علی
🍃#می_آید_از_دور
🍃#شهادت_امام_حسن (ع)
🍃#چادرم
🍃#مناجات_با_امام_سجاد
🍃#مناجات_فراق_امام_زمان
🍃#مرثیه_رسول_اکرم
🍃#مناجات_امام_زمان
🍃#آغاز_امامت_حضرت_صاحب
🍃#مدح_امام_صادق
🍃#ولادت_رسول_اکرم
🍃#مدح_امام_علی
🍃#امام_علی
🍃#سلام_امام_زمانم
🍃#شاه_بی_لشگر
🍃#امام_عسگری
🍃#مرثیه_حضرت_معصومه
🍃#قرآن
🍃#مناجات_امام_زمان_عج
🍃#انتقام_سخت
💧🥀🍃🥀💧
💧🥀🍃🥀💧
#کلیپ
🍃#قضاوت_نکنیم
🍃#بی_نیاز
🍃#خداما_را_دوست_دارد
🍃#شهادت_امام_حسن (ع)
🍃#مداحی
🍃#من_یه_نوکر_در_به_درم
🍃#بازی_مناسب_سن_بچه_ها
🍃#مامان_خودت_باش
🍃#دامن_آلوده_و_بار_گناه_آورده_ام
🍃#با_مخالفت_های_غیرمنطقی_پدرومادرم_چه_کنم؟
🍃#غربت_سامرا
🍃#عادت_هایی_که_مانع_شاد_بودن_میشوند
🍃#دوران_کودکی_حضرت_محمد
🍃#اعتماد_به_نفس_نداشته_باش
🍃#نمازخون_کردن_بچه_ها
🍃#بهانه_ی_عشق
🍃#ساخت_وسایل_با_مقوا
🍃#کلیدی_ترین_عامل_تربیت_فرزند
🍃#خنده_حلال
🍃#تربیت_بیجا
🍃#چند_ترفند_باگیره
🍃#چای_قند_پهلو
🍃#وفات_حضرت_معصومه
🍃#دلت_رو_امام_زمانی_کن
🍃#ساخت_گلهای_کاغذی_با_دستمال
🍃#شنیدن_یک_قطعه_موسیقی_در_خارج_کشور
🍃#دختر_بد_حجابی_که_طلبه_شد
🍃#اهمیت_اعمال_در_آخرالزمان
🍃#آخرش_که_چی؟
🍃#خاطره_ای_زیبا_از_سردارسلیمانی
🍃#پیش_بینی_سردارسلیمانی_ازنحوه_شهادتش
🍃#آسمانی_ترین
🍃#روضه_حضرت_زهرا(س)
🍃#محرم
🍃#امام_زمان
🍃#روسیاهم_حسین
🍃#اربابم
🍃#چقـدرڪربلاعلےدارد
💧🥀🍃🥀💧
💧🥀🍃🥀💧
#انیمیشن
🍃#شهید_بهنام_محمدی
🍃#روز_قدس
🍃#تبری
🍃#دستهای_رعا
🍃#کرامت_امام_رضا
🍃#حجاب_میراث_کهن
💧🥀🍃🥀💧
💧🍃💧
#میلاد_معصومین
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی1
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی2
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی3
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی4
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی5
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی6
🍃#ولادت_امام_حسن_مجتبی7
💧🍃💧
متفرقه
🍃#کافه_دوستی
🍃#مقام_معظم_دلبری
🍃#تم
🍃#پس_زمینه
🍃#پروفایل
🍃#قرآن
🍃#صحیفه_سجادیه
🍃#استوری
🍃#به_وقت_شاعرانه
🍃#حرف_ها_خودمانی
🍃#ترفند
🍃#حکایت
🍃#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
🍃#ارتباط_موفق
🍃#صرفاجهتاطلاع
🍃#کنترل_ذهن
🍃#عکاسی
🍃#فایل_صوتي_عاشقانه
🍃#کتابصوتی
🍃#مدیریت_زمان
🍃#تباهیات
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#مادر
سنین11تا15
مردي مقابل گل فروشي ايستاده بود و مي خواست دسته گلي براي مادرش كه در شهر ديگري بود سفارش دهد تا برايش پست شود .
وقتي از گل فروشي خارج شد، دختري را ديد كه روي جدول خيابان نشسته بود هق هق گريه مي كرد.
مرد نزديك دختر رفت و از او پرسيد: «دختر خوب، چرا گريه مي كني؟»
دختر در حالي كه گريه مي كرد، گفت: «مي خواستم براي مادرم يك شاخه گل رز بخرم ولي قیمت آن گل خیلی بیشتر از مقدار پولیست که من دارم . مرد لبخندي زد و گفت: «با من بيا، من براي تو يك شاخه گل رز قشنگ مي خرم.»
وقتي از گل فروشي خارج مي شدند، مرد به دختر گفت: «مادرت كجاست؟ مي خواهي تو را برسانم؟»
دختر دست مرد را گرفت و گفت :«آنجا» و به قبرستان آن طرف خيابان اشاره كرد.
مرد او را به قبرستان برد و دختر روي يك قبر تازه نشست و گل را آنجا گذاشت.
مرد دلش گرفت، طاقت نياورد، به گل فروشي برگشت ، دسته گل را گرفت و تصمیم گرفت تا خودش دسته گل را به مادرش برساند .
💦🥀🍃🥀💦
🔙43🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#سنگ_نپران_بچه_جان
آهای ! آهای ! ای بچه جان
توی کوچه سنگ نپران
سنگ بزنی سر می شکنی
خدا نکرده ناگهان
سر که شکستی شر و شر
خون می ریزد از جای آن
صاحب سر داد می کشه
آی پاسبان ، آی پاسبان
می بردت کلانتری
به ضرب و زور ، کشان کشان
آنجا تو را حبس می کنند
بین تمام حبسیان
از پدرت پول می گیرند
به اسم جرم یا زیان
تا بجهی از این بلا
کندی تو فهت دفعه جان
مخر برای خود ستم
سنگ نپران بچه جان
از :عباس یمینی شریف
(مناسب گروه سنی 8 الی 15 سالگی و بالاتر)
💦🥀🍃🥀💦
🔙44🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#عید_قربان
سالها پیش یکی از پیامبرهای خوب خدا که اسمش حضرت ابراهیم بود با هاجر همسرش و پسرش اسماعیل
زندگی میکرد. در یکی از شبها حضرت ابراهیم علیه السلام در خواب دید که فرشتهای نزدش آمد و فرمود:
خداوند متعال از تو میخواهد تا اسماعیل فرزند خود را برای من قربانی کنی.
حضرت ابراهیم علیه السلام بسیار وحشتزده از خواب بیدار شده و با خود فکر میکند که آیا این خواب دستوری از سمت خداست و یا وسوسهای از جانب شیطان! اما دوباره دو شب پشت سر هم در خواب به او وحی میشود که تو باید در روز دهم ماه ذیالحجه برای رضایت خداوند مهربان تنها فرزندت یعنی اسماعیل را به منا که یک کوه در نزدیکی مکه بوده ببری و او را قربانی کنی.
وقتی این خواب تکرار میشود حضرت ابراهیم متوجه میشود این ماموریتی است از جانب خدا که باید انجام دهد.
پس صبح روز بعد وقتی از خواب بیدار میشود به هاجر مادر اسماعیل میگوید:
برخیز و به اسماعیل لباسهای زیبا بپوشان! زیرا میخواهم او را به مهمانی دوست بسیار بزرگی ببرم. هاجر، اسماعیل را حمام کرده و معطر میسازد و او را برای مهمانی آماده میکند.
حضرت ابراهیم و اسماعیل (ع) بعد از خداحافظی از هاجر از خانه بیرون میروند. حضرت ابراهیم برای اینکه قربانی کردن اسماعیل از چشم مادرش دور بماند، او را به سوی منا همان جایی که خدا دستور داده میبرد.
در مسیر رفتن به سوی منا در سه جا شیطان در برابر حضرت ابراهیم ظاهر شده و به وسوسه او میپردازد و سعی میکند او را از این کار منصرف کند. اما حضرت ابراهیم (ع) با اراده استوار و باور قوی که داشته شیطان را از نزدیک خود رانده و به سوی منا ادامه مسیر میدهد. او باور دارد که حتما خیری در این کار است چرا که امری است از جانب خدا.
وقتی به منا میرسند ابتدا حضرت ابراهیم همه چیز را برای اسماعیل توضیح میدهد و او نیز میپذیرد. سپس دستها و پاهای اسماعیل (ع) را بسته و او را مانند قربانی به زمین میخواباند و چاقوی خود را بر گلوی او گذاشته و محکم میکشد. اما چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. او این کار را دو سه بار تکرار میکند، اما ابراهیم (ع) در کمال تعجب میبیند که چاقو گلوی اسماعیل را نمیبرد. در همین لحظه صدایی میآید: ای ابراهیم! آن رویا را تحقق بخشیدی و به ماموریت خود عمل کردی. (سوره صافات- آیات ۱۰۴ و ۱۰۵) و سپس خداوند متعال گوسفندی را میفرستد و در ادامه میگوید: تو از آزمایش الهی سربلند بیرون آمدی. اکنون فرزندت را رها کن و به جای اسماعیل این گوسفند را که برایت هدیه فرستادیم قربانی کن. حضرت ابراهیم (ع) بسیار خوشحال شده، اسماعیل را در آغوش میگیرد و میبوسد و سپس به جای او گوسفندی که از بهشت برای او فرستاده شده را قربانی میکند.
از آن زمان به بعد است که این رسم و سنت به عنوان روز قربان در تاریخ نامگذاری میشود و حجاج پس از انجام اعمال حج تمتع حیوانی را قربانی میکنند و گوشت آن را در بین فقرا تقسیم مینمایند و رضایت خداوند متعال را جلب میکنند.
💦🥀🍃🥀💦
🔙45🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#علی
به خدایی که آفریده علی💓
هست برتر ز نور دیده علی💓
آفتابی ست در قلمرو عشق
که به صبح ازل دمیده علی💓
شب تاریک جهل را به جهان
هست پیغمبر سپیده علی💓
بوسه هر بار می زند خورشید
به مقامی که آرمیده علی💓
جانشین خود و برادر خود
مصطفی بین که برگزیده علی💓
هست تورات را خلاصه ی کل
هست انجیل را چکیده علی💓
هله بنگر عروس قرآن را
که نقاب از رخان کشیده علی💓
رتبه را بین مقام را بنگر
ای که ملک دلت خریده علی💓
که محمد به لیله ی اسرا
یا علی💓 گفته یا شنیده علی💓
به حقیقت اگر چه نیست خدا
به خدا تا خدا رسیده علی 💓
🍬🎊🍬
💦🥀🍃🥀💦
🔙46🔜
45.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#انیمیشن
#تبری
پلههای سعادت
لینک کانال
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙47🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#مرد_گوژپشت
پسر زنی به سفر دوری رفته بود و ماه ها بود که از او خبری نداشت.
بنابراین زن دعا می کرد که او سالم به خانه باز گردد . این زن هر روز به تعداد اعضاء خانواده اش نان می پخت و همیشه یک نان اضافه هم می پخت و پشت پنجره می گذاشت تا رهگذری گرسنه که از آنجا می گذشت نان را بر دارد . هر روز مردی گوژ پشت از آنجا می گذشت و نان را بر میداشت و به جای آنکه از او تشکر کند می گفت:
«کار پلیدی که بکنید با شما می ماند و هر کار نیکی که انجام دهید به شما باز می گردد . »
این ماجرا هر روز ادامه داشت تا اینکه زن از گفته های مرد گوژ پشت ناراحت و رنجیده شد .
او به خود گفت :
او نه تنها تشکر نمی کند بلکه هر روز این جمله ها را به زبان می آورد . نمی د انم منظورش چیست؟ یک روز که زن از گفته های مرد گوژ پشت کاملا به تنگ آمده بود تصمیم گرفت از شر او خلاص شود بنابراین نان او را زهر آلود کرد و آن را با دستهای لرزان پشت پنجره گذاشت، اما ناگهان به خود گفت : این چه کاری است که میکنم ؟ بلافاصله نان را برداشت و در تنور انداخت و نان دیگری برای مرد گوژ پشت پخت .
مرد مثل هر روز آمد و نان را برداشت و حرف های معمول خود را تکرار کرد و به راه خود رفت . آن شب در خانه پیر زن به صدا در آمد . وقتی که زن در را باز کرد ، فرزندش را دید که نحیف و خمیده با لباسهایی پاره پشت در ایستاده بود او گرسنه ، تشنه و خسته بود در حالی که به مادرش نگاه می کرد ، گفت : مادر اگر این معجزه نشده بود نمی توانستم خودم را به شما برسانم .
در چند فرسنگی اینجا چنان گرسنه و ضعیف شده بودم که داشتم از هوش می رفتم . ناگهان رهگذری گوژ پشت را دیدم که به سراغم آمد . او لقمه ای غذا خواستم و او یک نان به من داد و گفت : «این تنها چیزی است که من هر روز میخورم امروز آن را به تو می دهم زیرا که تو بیش از من به آن احتیاج داری » وقتی که مادر این ماجرا را شنید رنگ از چهره اش پرید. به یاد آورد که ابتدا نان زهر آلودی برای مرد گوژ پشت پخته بود و اگر به ندای وجدانش گوش نکرده بود و نان دیگری برای او نپخته بود ، فرزندش نان زهرآلود را می خورد . به این ترتیب بود که آن زن معنای سخنان روزانه مرد گوژ پشت را دریافت :
هر کار پلیدی که انجام می دهیم با ما می ماند
و نیکی هایی که انجام می دهیم به ما باز میگردند
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙48🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#می_آید_از_دور
مـــي ايـــــــــد از دور
مــردي ســــواره
بـــرمــرکب عشـــق
چــــون ماهپــــاره
والشمــس رويـش,
واللــيــــل مـــويـش
گلـــها هــمه مســــت
از رنگ و بويـش
عـمــــامـــه بر سر
مثــل پيـمبـــــر (ص)
در بـازوانــش
نـيروي حيــــــــــــــــدر(ع)
ازپــاي تــاسـر
در شـور و شيــــن است
بــرق نگـاهــش
مثل حســــين(ع) است
مي ايــد از دور
خوشــــبو تر از يـــــاس
در چشــــم وابرو
مـانـند عبــــــاس (ع)
القــصـه ايــن مــرد
اميـد دلهاســـــــــت
خوشبو تر از ياس
فرزند زهراست(س)
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙49🔜
💦🥀🍃🥀💦
#بازی
#کاردستی_ستاره_های_کاغذی
روش درست کردن ستاره های کاغذی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙50🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#کلیپ
#شهادت_امام_حسن(ع)
🏴نماهنگ زیبا وجانسوزِ/ویژه هفتم صفر
▪️شهادت امام حسن مجتبی (ع)
▪️با صدای علی فانی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙51🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#شاهکار
به ابوسعيد ابوالخير، گفتند :
فلاني قادر است پرواز کند،
گفت: اين که مهم نيست، مگس هم مي پرد.
گفتند: فلاني را چه ميگويي..؟؟روي آب راه ميرود..!!
گفت: اهميتي ندارد، تکه اي چوب نيز همين کار را مي کند.
گفتند: پس از نظر تو شاهکار چيست..؟؟
گفت: اين که در ميان مردم زندگي کني ولي هيچگاه دروغ نگويي، کلک نزني ٬دلي نشکني٬ از اعتماد کسي سوء استفاده نکني و کسي را از خود ناراحت نکني.
✨اين شاهکار است
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙52🔜
💦🥀🍃🥀💦
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
#شعر
#شهادت_امام_حسن (ع)
زنده ای تو در
یاد و خاطرم
زنده ای تو در
قلب شیعیان
چشم خیس تو
مثل آسمان
قلب و سینه ات
نور و کهکشان
از برای آن
صلح پاک تو
دین و حرف حق
مانده جاودان
مانده در شب و
ظلم و تیرگی
یاد و چهره
ماه مهربان
شب رسید و شد
کشته مجتبی
در عزای او
مانده آسمان
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙53🔜
💦🥀🍃🥀💦
#دل_نوشته_های_اربعین
ای دل!زود باش!...آستین همت بالا بزن...
نکند از قافله ی عشّاق جا بمانی...
مگر تاریخ را نخوانده ای؟؟!!....آنان که در کشاکش مصالح و منافع خود با امر امامشان لحظه ای درنگ کردند،از همراهی کاروان عشق باز ماندند و برای همیشه ی تاریخ در آتش حسرت وندامت و هدف آماج تیرهای ملامت!!
تو درنگ نکن!...لشکرامام در حال تجهیز است...
و تاریخ تکرار میشود...
نکند جزء جا ماندگان از قافله ی کربلا باشی....
دلِ من!
تردید نکن! تو هم ، هم مسیر با کاروان امام شو...
و قدر قدم هایت را بدان!
چرا که هر قدمت اینجا، اثبات اقتدار سپاه اسلام است و طبق کلام قرآن مستحق ثواب!
در این مسیر که قدم میگذاری، دل زینب آرام میگیرد...
چرا که میبیند خون عزیزانش به ثمر نشسته است..
آری تو میتوانی ثمر خون حسین باشی!!
گویا زمانی که زینب فرمود:« جز زیبایی در این صحنه نمیبینم...»
این روزها را هم میدید!...و به آن امید داشت...
تو نیز در خیل کاروان عشاق، مرهمِ دل زینب باش...و قدم جای قدم های آل حسین بگذار و با خیل عظیم دل باختگان، به کوی عشق ملحق شو....
قدر بدان و عمیق تر نفس بکش!اینجا در هوای حریم حسین، و در جمع سپاهیان مهدی ،نفس کشیدن هم لذتی دو چندان دارد!
آری گفتم سپاهیان مهدی!
آخر این راه و این قافله عجیب بوی ظهور میدهد ! وعقل و دل ، هر دو گواهی میدهند که این اجتماع عظیم لشکریان اربعین امام ، بی هدف و برنامه گرد نیامده اند!
بلکه فرمانده ای حکیم از پس پرده بر آن ناظر است...
و به یقین میرسم که این خیل عظیم دل باختگان و اقتدار وصف ناشدنی سپاه اربعین، مقدمه ایست برای ظهور...
بی نصیب نمانی؟؟!...
و تو رفیق!
هر که هستی و با هر انگیزه ای اینجا آمده ای؛
به خاطر اطاعت از امر ولایت آمده ای؛
یا بیمارهستی و در پی درمان به دارالشفای حسین پاگذاشته ای؛
جوانی و به خاطر رفقایت راهی شده ای!
یا اینکه آمده ای تا آنچه از عظمت اربعین میگویند را با چشم خودت ببینی ...
ویا حتی تنها، آمده ای که در هوای حسین صفایی بکنی!
فرقی نمیکند...الان زمان این حرفها نیست!!
فقط لحظه ای تصور کن قرار است که تو با حضورت در این سپاه با عظمت، قطعه ای از پازل پیچیده ی ظهور را پر کنی...
چه لذت و چه شرافتی از این بالاتر!
بارها در زیارت اربعین خوانده ای که نُصرٓتی لکم مُعّده...
پس بیا وثابت کن که مطیع امر مولایی ...وهر زمان که ولی امر کند جان بر کف آماده ای...
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙54🔜
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💦🥀🍃🥀💦
#کلیپ
#مداحی
مداحی حماسی حاج میثم مطیعی برای وحدت ملت ایران و عراق
🏴 ز فتنه ها نهراسیم، که در امان حسینیم...
#حُب_الحسین_یَجمَعُنا
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙55🔜
💦🥀🍃🥀💦
#داستان
#مشکل_بزرگ_شهر
داشت توی بازار قدم میزد.
سرش را بلند کرد تا جلوی پایش را ببیند مبادا زمین بخورد!
دوباره نگاهش را زود برید، زیر لب چیزی زمزمه کرد
وراهش را به سمت کناره ی بازار کج کرد..
بیرون که میآمد آب خوش از گلویش پایین نمیرفت!
دلش میخواست از طبیعت و فضای بیرون لذت ببرد!
اما اصلا نمیتوانست سرش را بالا کند.
چشمش که بالا می آمد تیر بود که از هر طرف به سمتش روانه بود!
توی بازار از کنار مغازه ی عینک فروشی که رد شد؛
پیش خودش گفت کاش عینکی بود که به چشممان میزدیم تا فقط چیزهایی که دلمان میخواهد را میدیدیم!
این طوری شاید خیلی از مشکلات شهر حل میشد...
پناهی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙56🔜
💦🥀🍃🥀💦
#شعر
#چادرم
تاج نور است بر سرم، چادر
یادگاریِ ّ مادرم، چادر...
میشود تا بهشت همسفرم
در رهایی ز نفس، بال و پرم
مایه ی امن و هم قرار من است(یا:هر کجا میروم کنار من است)
چادرم اوج افتخار من است
دلم از قید این و آن، آزاد
باغ جان، با گلِ عفاف آباد
چادرم، حسّ پر زدن از خاک
حسّ شیرین« لا اله سواک»
امر حق شد چراغ زندگیم
وحجاب است تاج بندگیم
چادرم دلرباست در برِ من
شور عشق خداست در سر من
هرکجا میروم دلم آرام
از رضای خدا بگیرم کام
اولِ عشق و آخر است، خدا
عشق او چادری نموده مرا❤️
پناهی
♦️🔆 ۱۵ تا ۱۸ سالگی⬇️
http://eitaa.com/joinchat/940179475Cb9698fe085
💦🥀🍃🥀💦
🔙57🔜