eitaa logo
فصل فاصله
324 دنبال‌کننده
399 عکس
48 ویدیو
3 فایل
یادداشت‌ها و سروده‌های محمّدرضا ترکی تماس با ما: @Mrtorki
مشاهده در ایتا
دانلود
مُوتوا قَبلَ أن تَموتوا هرکس بمیرد پیشتر از مرگ دیگر خیالش از دمِ جان‌کندنش تخت است مردن فقط یک‌بار ـ بار اوّلش ـ سخت است! @faslefaaseleh
حصار پیشِ رو سنگلاخ دل‌تنگی‌ست مقصدت در هزار فرسنگی‌ست جاده‌ها در حصار خاموشی دشت‌ها در غبار بی‌رنگی‌ست جاده‌ها می‌روند و تو خسته این فروماندگی نه از لنگی‌ست تپش گنگ قلب تو گویا ساز ناکوک گریه‌آهنگی‌ست زندگی در ستیزه با دل خویش زندگی در شرایط جنگی‌ست @faslefaaseleh
دنیا فراوان دلربایی کرد شاید دلبرت باشد دلش می‌خواست چون معشوقه‌ای در بسترت باشد حسادت کرد بر کوچکترین شاگردهای تو به امّیدی که روزی، ساعتی، در محضرت باشد چه جانی کند تا بال و پرت را در قفس گیرد ولی حتّی نشد گرد و غباری بر پرت باشد از آن جام تهی خلقی خمار بادۀ وهم‌اند که امکانش نبخشیدی نَمی از ساغرت باشد گشودی چشم و چون دیدی ندارد دیدن این دنیا فروبستی دو چشمت را که چشمی دیگرت باشد به چشم برزخی در دوزخ عالم نظر کردی که تا آیینه‌ای در پیش چشمان ترت باشد به‌رغم دین‌فروشانِ جهان رخصت نمی‌دادی که بر دوش خلایق پایه‌های منبرت باشد @faslefaaseleh
اتّهام سرقت از خود! در تاریخ شعر فراوان اتّفاق افتاده که شاعری یا شاعرنمایی را به سرقت آثار این و آن متّهم کرده‌اند و گاه خون چند دیوان را به گردن او نهاده‌اند، امّا شاید کمتر دیده شده که شاعری را به ربودن شعر خود یا تقلید از سبک و شیوۀ خودش متّهم کنند. به عنوان مثال، شاعرانی را می‌شناسم که مبدع شیوه‌های تازه‌ای هستند که مورد توجّه دیگران قرار گرفته و به تقلید از آن‌ها اشعارمتعددی سروده‌اند، امّا این شاعران چون در انتشار مجموعه‌های شعرشان کاهلی کرده‌اند، نوآوری‌های آنان به نام دیگران سند خورده است. این شاعران بداقبال وقتی بعد از سال‌ها آثارشان را کتاب می‌کنند، چه‌بسا در نظر ناآگاهان متّهم به تقلید از مقلّدان پرهیاهو و زرنگ خودشان می‌شوند. گاهی هم شاعران مقلّد به مرحله‌ای از پررویی می‌رسند که مدّعی می‌شوند شاعری که از روی دستش مشق نوشته‌اند، از سبک و شیوۀ آن‌ها تقلید کرده است! در همین صفحۀ ناقابل مدّتی پیش یکی از همین شاعران مدّعی با استناد به یک شباهت لفظی بین شعر خودش با شعر من مرا به سرقت ادبی متّهم کرده بود و چندنفر از مریدانش که او را تا عرش خدایی کشانده بودند، هرچه از دهانشان آمد گفتند و نوشتند. من در اوّل کار موضوع را اصلاً جدّی نگرفته بودم، امّا وقتی گستاخی‌ها را دیدم مجبور شدم که با سند نشان بدهم این شعر سال‌ها قبل از انتشار مجموعۀ آن آقا در وبلاگ فصل فاصله و بعداً در کتاب من منتشر شده است! البتّه همیشه اثبات بی‌گناهی در محکمۀ مدّعیان و مریدان هوچی آن‌ها به‌این سادگی نیست. باز هم برای تقریب به ذهن خاطرۀ بامزّۀ دیگری تعریف کنم: سال‌ها قبل، تصادفاً گذرم به یکی از جلسات شلوغ شعر افتاد. مجری برنامه که متوجّه حضورم شده بود، با اصرار مرا به پشت تریبون فراخواند. من که هیچ آمادگی قبلی نداشتم از حفظ دوسه بیتی از غزلی خواندم و چون اصلاً آدم خوش‌حافظه‌ای نیستم، ابیات بعدی به ذهنم نرسید و اندکی تپق زدم. خوشبختانه خانمی از بین جمعیّت پیدا شد و ادامۀ غزل را به من یادآوری کرد. من با تشکّر هرجور بود غزل را تمام کردم و پایین آمدم. بعد از جلسه همان خانم نزد من آمد و با لحنی رندانه پرسید: حالا خودمانیم، غزل مال خودت بود؟! گفتم: چطور؟! گفت: آخه قبلاً یه نفر دیگه این غزل رو برای من خوانده و به خود من تقدیم کرده! مانده بودم با چه سندی باید به این خانم ثابت کنم که سارق ادبی نیستم. من هم جای او بودم وقتی شاعر دیگری با کلّی احساس و عاطفه شعری را برای من خوانده و حالا یک‌نفر که آن را کاملاً حفظ هم نیست، آن را در میان جمع می‌خواند، تردیدی نمی‌کردم که با یک شعردزد ناشی روبه‌رو هستم! ناچار یکی از دوستان شاعر را به گواهی طلبیدم و از او خواستم شهادت بدهد که این شعر سال‌ها قبل در نشریّات و وبلاگ و حتّی کتاب به نام من چاپ شده است. بامزّه اینکه آن دوست شاعر هم نه گذاشت و نه برداشت و گفت: حالا شاید هم توارد شده و هر دو نفر این شعر را گفته‌اند! نکتۀ آخر اینکه همین اتّفاق در عرصۀ تحقیق هم فراوان می‌افتد و هستند کسانی که نتیجۀ مباحث استادانشان را، بدون ذکر مأخذ یا با ارجاعات مبهم، به نام خودشان مقاله و رساله می کنند و نهایتاً استاد بیچاره متّهم به سرقت از شاگردان زرنگش می‌شود! @faslefaaseleh
افول دون‌کیشوت عزیز! این اسب پیر و خسته برای تو بعد از این در جنگ آسیای زمین زین نمی‌شود وآن سیل‌واره‌خون که مکیدیّ به هر دیار دیگر برای بانوی پیر باکینگهام و آن باک خالیَش بنزین نمی‌شود! @faslefaaseleh
پایان جویبار مثل هوا، نفس به نفس، ناگزیرمت ای عشق ای هوای رهایی اسیرمت تو آفتاب روشن و گرمیّ و سربلند من آبشار یخ‌زدۀ سربه‌زیرمت گرمای تو دوباره مرا آب می‌کند بااینکه سردسیرترین سردسیرمت پایان جویبار به دریا رسیدن است عمری‌ست می‌خروشم و در این مسیرمت حتّی اگر به خاک عطشزار جان دهم ترجیح می‌دهم که نمانم، بمیرمت حتّی اگر به سررسد این حسّ لعنتی ای ناگزیرِ تا به ابد، ناگزیرمت بااینکه پشت سکّۀ هر عشق نفرت است منفور من، بیا که در آغوش گیرمت! @faslefaaseleh
باطل است آنچه مدّعی گوید؟ سنایی در قصیدۀ مشهور خویش با مطلع «طلب ای عاشقان خوش‌رفتار....» فرموده است: عالمَت خفته است و تو خفته خفته را خفته کی کند بیدار؟! تأکید حکیم غزنه بر این است که «رطب‌خورده چگونه منع رطب کند؟!» و نصیحت عالمانی که خود در غفلت به‌سر می‌برند بی‌تأثیر است. سعدی امّا عقیده دارد که شرط نصیحت دانایی و پاک‌دامنی نیست و یک واعظ غیرمتّعظ هم می‌تواند، و باید، دیگران را اندرز بدهد: گفتِ عالم به گوش جان بشنو ور نمانَد به گفتنش کردار باطل است آنچه مدّعی گوید: «خفته را خفته کی کند بیدار؟!» مرد باید که گیرد اندر گوش ور نوشته‌ست پند بر دیوار سعدی‌شناسان روزگار این عبارت سعدی را تعریض و تشری در حقّ سنایی پنداشته‌اند و معتقدند که منظور سعدی از «مدّعی» سنایی است، امّا باید توجّه داشت که اوّلاً تعارضی میان سخن سنایی و سعدی نیست، بلکه این دو استاد اخلاق هریک موضوع را از زاویه‌ای دیگر دیده‌اند؛ در واقع تأکید سنایی بر صلاحیت گوینده در تأثیر سخن او و اصرار سعدی بر گفته و لزوم اندرزپذیری شنونده است. این در حالی است که هر دو در نکوهش «عالم بی‌عمل» اتّفاق نظر دارند؛ سعدی در گلستان می‌گوید: «یکی را گفتند: عالم بی‌عمل به چه ماند؟ گفت: به زنبور بیعسل» ثانیاً «خفته را خفته کی کند بیدار» اگرچه بر زبان سنایی جاری شده، پس از او به ضرب‌المثلی رایج تبدیل شده بوده است. بنابراین مقصود سعدی از «مدّعی» می‌تواند همۀ کسانی باشد که سخن سنایی را بهانه‌ای کرده بوده‌اند برای سرباززدن از شنیدن هرگونه اندرز و با این توجیه که عالم و ناصح معصوم یافت نمی‌شود، به دنبال اباحی‌گری و هرهری‌مذهبی بودند! سعدی که خود از مریدان سنایی است و کتاب خود را همنام با «حدیقۀ سنایی»، «بوستان» نامیده و به پیروی او بوستان را به ده‌باب تقسیم کرده، هرگز نمی‌تواند گستاخانه سنایی را «مدّعی» و دروغگو بنامد! از دلایل رواج این عبارت به عنوان ضرب‌المثل ذکر مضمون آن در سخن شاعرانی چون نظامی و صائب است: تو کز خواب ما را برآشفته‌ای کنی خفته بیدار و خود خفته‌ای خفته را گر خفتگان بیدار نتوانند کرد چون مرا بیدار کرد از خواب خواب دیگران @faslefaaseleh
بی‌تو زیبای باستانی شعر من! این دل همیشه باد گرفتارت سرشار کن دوباره نگاهم را از چشم‌های مست غزلبارت گفتی از آن دیار که مردانش در شعله‌های عشق نمی‌سوزند من می‌روم به سمت دیاری دور، دست خدای عشق نگهدارت از کوچه‌های شعر گذر کردم، تا هفت‌شهر عشق سفر کردم بی‌تو، تو را در آینه‌ها جُستم، در پرده‌های مبهم پندارت نقش تو در کتیبۀ جانم بود، نامت همیشه ورد زبانم بود در هرچه نقش و کاشی و آیینه، دیدم هزاربار به تکرارت زیباتری از آنکه بگویم هست، ملموس‌تر از آنکه بگویم نیست تو غیر واقعی‌تر از آن هستی تا بنگرم به دیدۀ انکارت دل داده‌ام به بوی بخارایت، آشفته‌ام به روی سمرقندت افتاده‌ام به کوی نشابورت، دل بسته‌ام به گیسوی فرخارت روزی شکست شیشۀ جادویم، پر زد ز پیش چشم پری‌رویم من ماندم و جنون و سرودن‌ها در آرزوی لحظۀ دیدارت @faslefaaseleh
مرگامرگ قحطی بزرگ بین سال‌های 1296 تا 1298شمسی، از فجایع بزرگ تاریخ ایران است که کمتر به آن پرداخته‌اند. در این قحطی که مصادف با جنگ جهانی اوّل بود، براساس برآوردها، دست کم، بین یک تا سه و طبق برخی محاسبات تا نه میلیون نفر از نفوس ایران جان ‌سپردند. دست‌اندازی نظامیان روس و انگلیس به غلّات ایران و گسترش بیماری از طریق آنان مهمترین دلایل این قحطی و مرگامرگ بوده است. مرگ در کوچه، مرگ در بازار جان‌سپردن کنار هر دیوار مردن دسته‌جمعی مردم قحط‌سال سیاه لاکردار سال‌هایی که بی‌زمین‌لرزه مرگ می‌شد به روی خلق آوار بوی نانی که رفته بود از یاد خنده‌‌ای ناپدیده بر رخسار سرزمینی که آفتابش گرم دشت‌هایش همیشه پربروبار آسمانش همیشه بخشنده گندم امّا نداشت در انبار جنگ و قحطیّ و فقر و بیماری حاصل فتنه‌های استعمار خاطراتی نخوانده در دفتر گریه‌هایی نگفته در اخبار مرگ‌هایی که مرده در تاریخ تا به امروز می‌شود انکار سال‌هایی به‌تلخی شیون رفته براین ستم‌کشیده دیار @faslefaaseleh