روایت و حفاظت نسبت عکس دارند؛ سوار کردن حفاظت بر شانهی روایت بیمعنایی معرکهی جنگ را در پی خواهد داشت...
مصلای حرم خانم زینب لبریز جمعیت است و سفیر ایران در دمشق در صف نخست نماز جمعه نشسته است. نمایندهی حضرت رهبر و امام جمعهی زینبیه در مرتبهی صف و در مرتبهی ستاد برای کار دستش پر است...
سنی و شیعی رانندههای پایانهی سومریهی دمشق معلوم نبود. پرسید: ایران را که به اسلام گشود؟ پا به دام ندادم: فرمانده ارشد فتح ایران در نهاوند عمار یاسر بود. گفت: عمار در غزوهی نبوی شهید شد. گفتم: مزار عمار در رقه است. رفیقش گوشیش را پیش آورد و نشان داد: شیخ، درست میگوید...
در پایانهی سومریهی دمشق منتظرم تا عصر جمعه برای لبنان مسافر بیاید و نمیآید و قدم میزنم و آن انتهاء یک بوتهی یاس رازقی است و در یادم است که باغچه ساختن روی سقف خانه را نیمهکار رها کردهام و اگر باران بیاید آب خانه را خواهد برد. توقع باران نیامدن در آبان هم اما زیاده است...
در اتاق مدیر خط پایانه، شبکهی المیادین اخبار زندهی طوفان الاقصی را از چند جای غزه و لبنان پخش میکرد و یک چهارچوب تازه هم از عراق داشت: طریبیل. در خلوتی عصر جمعهی پایانهی سومریة دمشق، دلم تا انتهای بیآبانهای الانبار و آن جمع پرنشاط و خستهنشو در پایانهی مرزی طریبیل رفت...
امپریالیسم پارسی و امالقرای شمرانی هماین است که شنیدید: قرار نیست ما جای مستضعفین بجنگیم؛ قرار است مستضعفین جای ما بجنگند...
تا فرودگاه دمشق موشک میخورد و بسته میماند زائری هم نمیآید و در زینبیه کاسبی نداریم. رانندهی اهل فوعه داشت میگفت: این شیخ مسافر اولم پس از سه روز است. انتظار نداشت ریز داستان انفجار راشدین را بدانم. نگفتم که آن زمستان پشت ارتفاع العیس خیمه زده بودیم تا به فوعه بیاییم و نشد...
جدای دلتنگیها، دلیلی که دلم میخواهد این روزها در ایران باشم، آویختن پرچم فلسطین از سر در خانهمان در قم است...
تلاش طاقتفرسای نهادهای فرهنگی ایرانی این جا کار فرهنگی برای سوریها است. با این همه ندیدم کسی از آنها بر کار فرهنگی در بارهی سوریه برای ایرانیها ممحض باشد. العین الایراني بالارض السوریة، حلقهی مفقود تمام این سالها است...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای خانم زیارت زندهی حرم زینبیه را نهاده بودم. گفتم: این هم دیوار دق است. پرسید: دیوار چه؟ گفتم: دیوار دق...
دیروز پیام داده بودند: از چه نقطهی اصابت موشکهای اسرائیل در زینبیه را نوشتید؟ پیام دادم: رفقای لبنان در شبکههای اجتماعی عمومی خوانده و فرستاده بودند. امروز سیدحسن در سخنرانیش هم شهادت رزمندههای لبنانی در زینبیه را تأیید کرد و هم دلیل زدن آنها را: پهپادهای انتحاری ایلات...
خسته بودم و سرد بود. رو به روی حرم سیدهخوله وارد کافهی تاریکروشن شدم. آن پسر جوان چای لیوانی با شکر فراوان آورد و چه جواب بود. تصورم این بود که شیعهاند و سنی بودند؛ لبنانی هم نبودند و سوری بودند. پرسیدم: از کدام شهری؟ سراقب. بعدی را نپرسیدم: با ما میجنگیدی؟ یا آواره بود...
از حرم سیدهخوله، حاشیهی خیابان شیب را گرفتم تا پیاده تا مسجد رأسالحسین بروم. میخواستم مسیر بیادهی اهالی بعلبک را بروم. وسط خلوت بازار قدیم شهر کار پیچید. برادران عادت نداشتند که شیخ معمم نصفهشب و تنها در خیابانهای شهر در روزهای جنگ باشد. تا حل و فصل کنیم سحر شده بود...
در ضاحیهی بیروت همه کمابیش زمانی در ایران بودهاند؛ آنهایی که در ایران بودهاند همه کمابیش در آن پادگان بودهاند؛ آنهایی که در آن پادگان بودهاند همه کمابیش از حجم پلو در برنامهی غذایی به جان آمدهاند. هماین است که کمابیش عذرخواهی میکنم که من هم نانپسندم و نه برنجپسند...
مسجد رأسالحسین بعلبک حال خوبی دارد. تاریخ میگوید: سر حضرت حسین در راه شام شبی بر روی این سنگ نهاده شده است؛ و گفته میشود در آن محراب سنگی دست چپ آن حضرت سجاد نماز خوانده است و خطبه خوانده است. و قدری آن سوتر، سیده خوله، از دختران ایشان آرام گرفته است و به یادگار مانده است...
دلم میخواهد قاطی مردمی بنشینم که برای شنیدن سیدحسن به حرم سیده خوله آمدهاند. در این جا اما شیوخ را در پیشانی کار مینشانند و مه را نیز مؤدبانه به آن جا میسپارند. میدانند که ایرانیم. میپرسند که در بعلبک چه میکنم؟ میگویم: زیارت؛ به گمانم باور نمیکنند، و بهشان حق میدهم...
خستهام؛ یک در میان وسط نوشتن، چرت میبردتم. باید بخوابم. دو خط صدا اما تمام نمیشود و تا داخل اتاق سرد روی اعصاب است: یکی پارس سگهای روستا و دیگری زوزهی پهپادهای اسرائیلی...
صبح خبر پیوستن جهود هندی به ارتش اسرائیل در جنگ با غزه را میخوانم. به ذهنم میآید شعار امت را ما روی محور مقاومت میدهیم، و کنش در قوارهی امت و نبرد امی را آنها روی زمین آوردهاند...
نبض لبنان را در کافهها میتوان گرفت؛ و سیدحسن کافه را به هم نریخت. گفت: زبان میدان؛ یعنی آنها که ایستادهاند تا اعلان جنگ کند، تصعید تدریجی جنگ با اسرائیل را نمیبینند که از آستانهی جنگ تموز هم گذشته، بی آن که آرامش کشور سلب شود یا اسرائیل توان پاسخهای تاریخی را داشته باشد...
کمکم دارم به این نتیجه میرسم که تنها کسی که در سویههای عرب و عجم محور مقاومت سیگار نمیکشد، خودمم؛ به قلیان اگر باشد در سویههای مذکر و مؤنث هم میشود...
میگوید: پی پیاده کردن الگوی قرب در لبنانند. برای شیخ توضیح میدهم: ظهور قرب محصول معناپریشی سازمان بسیج بود و با معناپریشیهای قرب نسخهیی تازهیی که حضرت رهبر رو کرده، حلقههای میانی است. میگویم: بسیج در لبنان معنادار است و کافی است آن را در حلقههای میانی امت بازتعریف کرد...
پیام داده که به کاظمیه رسیدهاند و میخواهند به زینبیه برسند. راه زمینی برای همه باز است اما تدبیر برادران آن است که اجازهی عبور از پایانهی آلبوکمال را به ایرانیها ندهند. صحنهی پروازهای رسمی ارتش امریکا برای تفنگدارهاش به خط مقدم جنگ با رزمندههای فلسطینی پیش چشمم است...
همآن سرداری که در جنگ قرهباغ به مراجع فقهی حوزهی شرعی شیعه اشکال میکرد که از چه ساکتند، در جنگ غزه، در هیأت استاندار جمهوری اسلامی، جلوی اعتراض خیابانی دانشجوها به صدور نفت از ترکیه به اسرائیل را بسته است. زمین گرد است، ترجمهی پارسی همآن روایت نهی از شماتت مؤمن است...