هدایت شده از 🟢گلزار ادبیات🟢
داستان کوتاه طنز😂😂
خروس بیمحل (قسمت اول)
از ابوتراب جلی
فتحالله خان خودمان، دارای حافظهی عجیبی است؛ اگر بگویم صد هزار بیت شعر از حفظ دارد، اغراق نگفتهام. این آقا، در هر مورد و به هر مناسبتی، شعری تحویل میدهد و هیچ جا در نمیماند؛ مُنتها هیچ کدام از این شعرها، نه بهمورد است و نه مناسب حال و نه در جای خود قرار گرفته است. حال چند نمونه خدمتتان عرض میکنم و بقیه را به قضاوت خودتان وامیگذارم:
سه چهار سال پیش، به یک مجلس عروسی دعوت داشتیم و خانوادههای داماد و عروس، بزن و بکوبی راه انداخته بودند. فتحالله خان که از مشاهدهی این جشن و سرور، به هیجان آمده بود، به آواز بلند گفت:
بهبه! واقعاً چه وصلت فرخندهای! تبریک عرض میکنم؛ به قول شاعر:
باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
سرم را بیخ گوشش گذاشتم و آهسته گفتم: دستم به دامنت، مواظب حرفهایت باش. آبروی ما را نریز. جای این شعر، این جا نبود.
فتحالله خان که سخت تحت تأثیر ساز و آواز قرار گرفته بود، بدون توجه به حرفهای من، راهش را کشید و رفت جلوی عروس و داماد که پهلوی هم نشسته بودند و گفت:
ای زوج خوشبخت، امیدوارم به پای هم پیر شوید؛ چنان که شاعر میگوید:
مجو درستی عهد، از جهان سستنهاد
که این عجوزه، عروسِ هزار داماد است
(ادامه دارد)🌹🌹🌹
طنزآوران امروز ایران، صلاحی و اسدیپور، ص ۱۷۱ و ۱۷۲.
#داستان_کوتاه
#داستان_طنز
#خروس_بیمحل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
هدایت شده از 🟢گلزار ادبیات🟢
داستان کوتاه طنز😂😂
خروس بیمحل(قسمت دوم و آخر)
از ابوتراب جلی
به دیدن آقا مصطفی رفته بودیم که قصد زیارت مشهد مقدس را داشت. هنگام خداحافظی، فتحاللهخان، دستش را به گردن آقا مصطفی حلقه کرد. دو تا ماچ آبدار، از صورتش برداشت و گفت: امیدوارم به سلامت برگردی و سوغاتی ما را هم فراموش نکنی. به قول شاعر:
یاران و برادران، مرا یاد کنید
رفتم سفری که آمدن نیست مرا
پریروز، به عیادت حاج غلامرضا رفته بودیم که در بیمارستان بستری بود. فتحاللهخان، زبان به دلداری گشود و گفت: هیچ جای نگرانی نیست. حالتان بحمد الله، خوبِ خوب است. رنگ رویتان هم هزار ما شاء الله، نشان سلامتی مزاجتان است. ان شاء الله، همین دو سه روزی، به سلامتی از بیمارستان مرخص میشوی. شاعر میگوید:
ای که بر ما بگذری دامنکشان
از سر اخلاص، الحمدی بخوان
بالاخره، طاقتم طاق شد. او را به گوشهای کشیدم و گفتم: دیگر داری شورش را در میآوری. آخر این چه جور دلداری دادن است؟ چرا شعر بیجا میخوانی؟ بیچاره را زهرهترک کردی! ...
طنزآوران امروز ایران، صلاحی و اسدیپور، ص ۱۷۲ و ۱۷۳.
#داستان_کوتاه
#داستان_طنز
#خروس_بیمحل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303