eitaa logo
🌻فرشتــہ هاے زهــرایے🌻
43 دنبال‌کننده
701 عکس
186 ویدیو
8 فایل
با گفتن🌼یا زَهــرٰا🌼 وارد شوید 🌷 🌷کانالے فرهنگے با هدف ترویج معارفـ قرآنے 🌷 ارتباط با ادمین @fanoos313 دوستانتون را دعوت کنید ☺
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت علیه السلام بخش اول روز هفتم که سپاهیان دشمن آب را بر امام و خانواده شان بستند , امام ، حضرت (علیه السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند. پانصد سواره نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت (علیه السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک ها را پر کردند. وقتی همه مشک ها پر شد، حضرت (علیه السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند. از آن پس حضرت (علیه السلام) به #«سقّا» مشهور شد. @fereshtehaye_zahraii
حضرت علیه السلام بخش دوم و ردّ امان نامه دشمن 🚫 آوازه دلاورمردی های حضرت (علیه السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان ، «شَمِر بن ذی الجوشن» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت البنین(علیهاالسلام) عمه او می شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت (علیه السلام)و برادران او دریافت دارد. شمر را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاش ها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره می رود، گفت: «اکنون بگو چه می کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمن می جنگی و یا به کناری می روی و لشکر را به من وامی گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش!» شمر را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟ حضرت (علیه السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت (علیه السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: « تو و تو را لعنت کند! آیا به ما می دهی، در حالی که پسر (صلی الله علیه وآله) ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت (علیه السلام) و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. @fereshtehaye_zahraii
حضرت علیه السلام بخش سوم شب عاشورا حضرت (علیه السلام) پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون مایگی آنان بعید نبود که پیمان شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت (علیه السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام (علیه السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی ای دیده ای که پرچم را از من می گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد (علیه السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود. زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می شنوم». زهیر جریان خواستگاری (علیه السلام) از البنین (علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای (علیه السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت (علیه السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت می دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی». ✌️ @fereshtehaye_zahraii
حضرت علیه السلام بخش چهارم حلقه محاصره دشمن در نخستین ساعت های جنگ، چهار تن از افراد سپاه امام (علیه السلام) به نام های «عمرو بن خالد صیداوی»، «جابر بن حارث سلمانی»، «مجمع بن عبداللّه عائذی» و «سعد؛ غلام عمر بن خالد» حمله ای دسته جمعی به قلب لشکر کوفیان نمودند. دشمن تصمیم گرفت آنان را محاصره نماید. حلقه محاصره بسته شد؛ به گونه ای که کاملاً ارتباط آن ها با سپاه قطع گردید. در این هنگام حضرت (علیه السلام)با دیدن به خطر افتادن آن ها، یک تنه به سوی حلقه محاصره تاخت و موفق شد حلقه محاصره دشمن را شکسته و آن چهار تن را نجات بدهد، به طوری که وقتی آن ها از چنگ دشمن بیرون آمدند، تمام پیکرشان زخمی و خون آلود بود. @fereshtehaye_zahraii
حضرت علیه السلام بخش پنجم حضرت با سه تن از جنگجویان دشمن روبه رو می شود، نخستین آنان، «مارد بن صُدَیف» بود. او دو زره نفوذناپذیر پوشیده، کلاهخودی بزرگ بر سر نهاده و نیزه ای بلند در دست گرفته بود. وقتی به میدان آمد، نیزه اش را به حمایل سینه حضرت فرو کرد. (علیه السلام) سر نیزه او را گرفت و پیچاند و نیزه اش را از دستش بیرون آورد و او را با نیزه خودش هلاک کرد. نفر دوم، «صَفوان بن ابطح» بود که در پرتاب سنگ و نیزه مهارت فراوان داشت. او پس از چند لحظه رویارویی، مجروح شد، ولی ، زندگی دوباره به او بخشید. سومین رزم آور «عبداللّه بن عقبة غَنَوی» بود. ، پدر او را می شناخت و برای این که کشته نشود، به او گفت: «تو نمی دانستی که در این جنگ با من روبه رو می شوی. به سبب احسانی که پدرم به پدرت کرده است، از جنگ با من دست بردار و برگرد». حضرت در او اثر نکرد و به جنگ پرداخت. ساعتی نگذشته بود که شکست خورد و مفتضحانه از میدان نبرد گریخت. @fereshtehaye_zahraii