فضایل حضرت #علےاکبـر علیه السلام
بخش چهارم
#بردباری و #خستگیناپذیری
در زنـدگانی آدمـی مراحلی وجود دارد که دیگر توان ایستادگی در برابر مشکلات و سختی ها نیست و انسان خسته و فرتوت و از همه جا و همه کس نا امید می شود. اما کسی پیروز است و به سرمنزل مقصود می رسد که این خـستگی ها او را از پای درنـیاورد.
تشنگی برای انسانی که یک جا بدون هیچ فعالیتی نشسته، ملال آور اسـت. حـال اگر در میدان باشد و بجنگد، ملالتی دوچندان دارد؛
حـضرت #علےاکبـر (علیه السلام) نمونه هویدای #صبوری و #خـستگیناپذیری اسـت. ایـشان در میدان جنگ حق علیه باطل، با وجود تشنگی فراوان، با عده زیادی از دشمنان جنگید و آنان را به هلاکت رساند و در حالی که بسیار زخـم برداشته بود با #بردباری در میدان ایستاد و آن جا کـه دیـگر احـساس ناتوانی کرد، نزد امام #حسین (علیه السلام) رفت و عـرض کـرد: « یا أبَهْ! ألْعَطَشُ قـَدْ قـَتَلَنی، وَ ثِقْلُ الْحَدیدِ أَجْهَدَنی، فَهَلْ إِلی شَرْبَةٍ مِنْ ماءٍ سَبِیلٌ أَتَقَوّی بِها عَلَی الْأَعْداءِ؛
پدر جان! تشنگی مرا از پای درآورد و سـنگینی سـلاح نـاتوانم ساخت. آیا جرعه آبی هست که بتوانم بنوشم و به جـنگ ادامه دهم؟! ». امام #حسین (علیه السلام) در پاسخ به فرزند خویش فـهماند کـه باید #بردباری کند و خستگی را از پای دربـیاورد. بـه همین سـبب، زبـان خـویش را دردهان فرزندش نهاد و انگشتر خویش را بـه او داد و فـرمود: «این انگشتر را در دهان خویش بگذار و به میدان برو». یعنی صبر کن تـا شـهید شوی و آن زمان جدت تو را سیراب کـند.
حضرت #علےاکبـر (علیه السلام) نیز #صـبوری کـرد و تا آخرین نفس جنگید و سرانجام بـه شـهادت رسید. از این رو می توان گفت یکی از نمادهای #بردباری و #خستگیناپذیری ، حضرت #علےاکبـر (علیه السلام) است.
@fereshtehaye_zahraii
#شهادت حضرت #علےاکبـر علیه السلام
پس از ماجرای تشنگی #علےاکبـر و انگشتری امام #حسین علیهما السلام ، حضرت #علےاکبـر (علیه السلام) به مـیدان نـبرد رفـت و پس از مدتی در آخرین دقایق عمر خویش چنین فریاد برآورد:
✨ یا أَبَتاهُ السَّلامُ عَلَیْکَ، هذا جَدِّی رَسـُولُ اللَّهِ قَدْ سَقانِی بِکَأْسِهِ الْأَوْفی وَیُقْرِئُکَ السَّلامَ وَ یَقُولُ: عَجِّلْ الْقُدُومَ إِلَیْنا فَإِنَّ لَکَ کـَأساً مـَذْخُورَةً؛
سلام بر تو ای پدر! این جدم رسول خداست که مرا سیراب کـرد و بـر تـو سلام می رساند و می گوید: در آمدنت به نزد ما شتاب کن که برای تـو جـامی از شراب بهشتی ذخیره نموده ام. ✨
@fereshtehaye_zahraii
وقتی امام #حسین علیه السلام بالای سر #علےاکبـرش رسید از اسب بر زمین افتاد 🐎
بر خاک نشست 😱 و صورت بر صورت علی اکبرش گذاشت ... 😓😭😭
هر کاری میکرد نمیتواست بدن جوانش را از زمین بلند کنه 😭
چون بدن إرباً إرباً شده بود ...
#حسین علیه السلام صدا زد :
جوانــان بنی هاشــم بیــاییـــد
علے را بــر درِ خیمـہ رســانیــد...
💔💔😭😭😭🍂🍃💔
لا یوم کَیَومِک یا ابا عبدالله 😭
@fereshtehaye_zahraii
فرازهایے از #زیارتــ_ناحیـہ_مقدسـہ
🥀 أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَةُ السَّمآءِ،
🥀 أَلسَّلامُ عَلى مَنْ ذُرِّیَّتُهُ الاَْزْکِیآءُ ،
🥀 أَلسَّلامُ عَلى یَعْسُوبِ الدّین...
@fereshtehaye_zahraii ِ
🥀 سلام بر کسی که ملائکه آسمان بر او گریستند...
یا #حسین
@fereshtehaye_zahraii
#مناقب حضرت #ابالفضلالعباس علیه السلام
بخش اول
روز هفتم #محرم که سپاهیان دشمن آب را بر امام #حسین و خانواده شان بستند , امام ، حضرت #عباس (علیه السلام) را فرا خواند و سی سوار را به اضافه بیست پیاده با او همراه کرد تا بیست مشکی را که همراه داشتند، پر از آب نمایند و به اردوگاه امام بیاورند.
پانصد سواره نظام دشمن در کرانه فرات استقرار یافته و مانع برداشتن آب شدند. حضرت #عباس (علیه السلام) به مبارزه با نگاهبانان فرات پرداخت و افراد پیاده، مشک ها را پر کردند. وقتی همه مشک ها پر شد، حضرت #عباس (علیه السلام) دستور بازگشت به اردوگاه را داد و محاصره دشمن را شکسته و توانست آب را به اردوگاه برساند.
از آن پس حضرت #عباس (علیه السلام) به #«سقّا» مشهور شد.
@fereshtehaye_zahraii
#مناقب حضرت #ابالفضلالعباس علیه السلام
بخش دوم
#عباس و ردّ امان نامه دشمن 🚫
آوازه دلاورمردی های حضرت #عباس (علیه السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان ، «شَمِر بن ذی الجوشن» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت #امّ البنین(علیهاالسلام) عمه او می شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت #عباس(علیه السلام)و برادران او #امانی دریافت دارد.
شمر #اماننامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می دانست این تلاش ها بی نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا #امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می انگاشت او از جنگ طفره می رود، گفت:
«اکنون بگو چه می کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می دهی و با دشمن می جنگی و یا به کناری می روی و لشکر را به من وامی گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ها باش!» شمر #اماننامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟
حضرت #عباس(علیه السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت #عباس(علیه السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: « #خدا تو و #امان تو را لعنت کند! آیا به ما #امان می دهی، در حالی که پسر #رسول_خدا (صلی الله علیه وآله) #امان ندارد؟!»
شمر با دیدن قاطعیت حضرت #عباس(علیه السلام) و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت.
@fereshtehaye_zahraii
#مناقب حضرت #ابالفضلالعباس علیه السلام
بخش سوم
شب عاشورا حضرت #عباس(علیه السلام) پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. اگر چه ایشان آن شب را از دشمن مهلت گرفته بود، ولی از پستی و دون مایگی آنان بعید نبود که پیمان شکنی کنند. آن شب، هنگامی که حضرت #عباس(علیه السلام) از گفتگو با شمر در مورد پذیرش یا ردّ #اماننامه بازگشت، زهیر نزد او رفت. زهیر دیر زمانی بود که با خاندان امام #علی (علیه السلام) آشنایی داشت. او پرچمی را که در دست «عبداللّه بن جعفر بن عقیل» بود، گرفت. عبداللّه پرسید: «ای برادر! آیا در من ضعف و سستی ای دیده ای که پرچم را از من می گیری؟» زهیر پاسخ داد: «خیر، با آن کاری دارم». سپس نزد #عباس(علیه السلام) آمد. حضرت بر مرکب خویش سوار و با نیزه ای در دست و شمشیری به کمر مشغول نگاهبانی بود.
زهیر نزد او آمد و گفت: «آمده ام تا با تو سخنی بگویم». حضرت که بیم حمله دشمن را داشت، فرمود: «مجال سخن نیست، ولی نمی توانم از شنیدن گفتار تو بگذرم. بگو، من سواره می شنوم». زهیر جریان خواستگاری #علی (علیه السلام) از #امّ البنین (علیهاالسلام) را بیان کرد و انگیزه امام را از ازدواج با او یادآور شد و افزود: «ای #عباس (علیه السلام)! پدرت تو را برای چنین روزی خواسته، مبادا در یاری برادرت کوتاهی کنی!» حضرت #عباس (علیه السلام) از شنیدن این سخن خشمگین شد و سخت برآشفت و از عصبانیت آن قدر پایش را در رکاب اسب فشرد که تسمه آن پاره شد و فرمود: «زهیر! تو می خواهی با این سخنانت به من جرأت دهی؟! به خدا سوگند تا دم مرگ، از یاری برادرم دست بر نمی دارم و در پشتیبانی از او کوتاهی نخواهم کرد. فردا این را به گونه ای نشانت می دهم که در عمرت نظیرش را ندیده باشی». ✌️
@fereshtehaye_zahraii
#علمــدار_حسیــن
صبح #عاشورا، وقتی امام از نماز و نیایش فارغ شد، لشکر دشمن آرایش نظامی به خود گرفت و اعلان جنگ نمود.
امام افراد خود را آماده دفاع کرد. لشکر امام از سی و دو سواره و چهل پیاده تشکیل شده بود. امام در چینش نظامی لشکر خود، زهیر را در «مَیمنة» و حبیب را در «مَیسره» گماشت و ✨ #پرچم لشکر را در #قلب سپاه، به دست برادر خود حضرت #عباس (علیه السلام) داد.✨
@fereshtehaye_zahraii