eitaa logo
فرصت زندگی
201 دنبال‌کننده
1هزار عکس
812 ویدیو
10 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ی از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_115 پدر لباسش را عوض کرده بود و قصد
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 حسین او را به اتاقی راهنمایی کرد. اتاقی انتهای یک راهرو که نسبت به مسیر آمده خلوت‌ به نظر می‌رسید. حدود دوازده متر بود که دو میز اداری با سیستم و تجهیزاتش داشت. پرده‌ها کرکره‌ای بود و کرم. نگاهش را که از اتاق گرفت رضا را دید. سلام و علیکی کردند. _قراره توی این اتاق کار کنین. حسین دنبال یه ماموریته. اگه کاری داشتین یا چیزی خواستین، به خودم بگین. الان سرهنگ میان و توضیحاتو بهتون میگن. بعدش سیستمو چک کنین هر دسترسی یا برنامه‌ای خواستین، بگین تا ردیفش کنیم. حرفش که تمام شد، تماسی گرفت. حسین خداحافظی کرد و رفت. پریچهر یکی از سیستم‌ها که کنار پنجره بود را روشن کرد. مشغول بررسی سیستم و امکاناتش بود که صدای سلام و علیک رضا توجهش را جلب کرد. مردی میانسال، جدی، با قد و هیکلی ورزیده و قوی روبه‌رویش بود. پریچهر ایستاد و سلام داد. رضا شروع به معرفی کرد. _ایشون جناب سرهنگ جلیلیان هستند. سرهنگ احوالپرسی نسبتا گرمی با پریچهر کرد و در مورد برنامه‌ای که می‌خواستند توضیح داد و در آخر توصیه‌های لازم را یادآوری کرد. _ببین دخترم. لازم به تذکر نیست اما من میگم. هیچ کس نباید بفهمه روی چه پروژه‌ای کار می‌کنی. هیچ قسمت از کار حتی تحقیقات جانبی‌شو بیرون از اداره انجام نمیدی. من واسه اومدنت و انجام این طرح، ضمانت دادم؛ البته با کارایی که انجام دادی و تعریفای آقای زارعی مطمئنم اشتباه نکردم. حواست به رفت و آمدت باشه که کسیو حساس نکنی‌‌. این پوششت ممکنه دهن یه عده رو باز کنه اما به نظرم برای امنیت خودت این طوری بهتره. اگه سوالی هست بفرما. _خوب و کامل توضیح دادین. امیدوارم بتونم از عهده‌ش بر بیام. بعد از رفتن سرهنگ و سرگرد، مشغول شد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸 اصول عقاید اسلامی 🔸💯👌 اصول عقاید اسلامی بر حسب مذهب شیعه پنج اصل است: توحید، عدل، نبوت، امامت، معاد. اسلام درباره اصول عقاید که وظیفه هر فرد تحصیل عقیده صحیح درباره آنهاست تقلید و تعبّد را کافی نمی‌داند، بلکه لازم می‌داند که هر فردی مستقلاً و آزادانه صحت آن عقاید را به دست آورد. از نظر اسلام عبادت منحصر نیست به عبادات بدنی مانند نماز و روزه یا عبادات مالی مانند خمس و زکات؛ نوعی دیگر از عبادت هم هست و آن عبادت فکری است. تفکر یا عبادت فکری اگر در مسیر تنبّه و بیداری انسان قرار گیرد از سالها عبادت بدنی برتر و بالاتر است. استاد مطهری، انسان و ایمان، ص 64🖇🇮🇷
🌺 شرط خوشبختی به دانشمندی گفتند خوشبختی چیست؟ گفت: حاصل یک کسری است که صورتش تلاش و مخرجش توقع است. هرچه صورت نسبت به مخرج بیشتر بشه، جواب بزرگتر میشه. حالا فرض کنید توقع به صفر نزدیک شود، خوشبختی می رود به سمت بینهایت. شرط خوشبختی این است که توقعات را پایین بیاوریم. 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_116 حسین او را به اتاقی راهنمایی کر
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 بعد از رفتن سرهنگ و سرگرد، مشغول شد. قهوه‌ و لقمه‌هایش را برده بود. فقط امکانات سیستم را لازم داشت که یادداشت کرد؛ بعد شماره رضا را گرفت اما جواب نداد. در را باز کرد تا کسی را پیدا و او را خبر کند. هنوز بیرون نرفته بود که صدای رضا توجهش را جلب کرد. _جناب سرگرد یزدانی، از حدت جلوتر نرو. این پروژه زیر نظر سرهنگه؛ پس بی‌خود خودتو اذیت نکن. _جناب سرگرد علوی، یادت بمونه آوردن یه زن اونم با پوشیه که قابل شناسایی نباشه، واست شر میشه. تو از کجا می‌دونی زیر او پوشش کیه و چه تضمینی داری که آدم دیگه‌ای با اون پوشش نیاد و نفوذ نکنه؟ _تمومش کن. تضمینش با من. تو غصه این چیزا رو نخور. لابد راهی واسه شناسایی دارم دیگه. اگه حرفی داری برو به سرهنگ بگو. الانم اگه کاری نداری، من باید برم. کار دارم. فرصت نشد در را ببندد که رضا رو‌به رویش ظاهر شد. هینی کشید و عقب رفت. رضا کمی جلوتر رفت و در را بست. پریچهر سعی کرد به ترسش غلبه کند اما لرزشش شروع شده بود. _واسه چی گوش وایستاده بودین؟ مگه نگفتن جلب توجه نکنین؟ نگاه تیزش ترس پریچهر را بیشتر کرد. مِن مِن کرد. _من زنگ ... من زنگ زده بودم... جواب ندادین. لرزش صدایش را نمی‌توانست کنترل کند. رضا وقتی فهمید او را ترسانده، از روی میز بطری آب را برداشت و به طرفش گرفت. _ببخشید. بگیرین. آروم که شدین برمی‌گردم. بطری را که داد، سریع از اتاق بیرون رفت. پریچهر نفس‌های بلند کشید. آب را خورد و کمی در اتاق راه رفت. ذره ذره آرامشش برگشت. پشت میز که نشست، شماره رضا را گرفت. تماس را رد کرد و چند لحظه بعد با تقه‌ای که زد، وارد شد. برگه‌ای که یادداشت کرده بود را طرفش گرفت. _این لیست برنامه‌ها و دسترسی‌هاییه که می‌خوام. رضا لیست را گرفت. کمی مکث کرد. _اینجا شرایط کار با شرایط جاهای دیگه فرق داره. دلیل تاکید سرهنگ هم همین بوده‌‌. با بحثی که ما داشتیم اگه اون آدم می‌دید شما دارین به حرفمون گوش میدین، اوضاع خراب می‌شد. لطفا حواستونو جمع کنین. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_117 بعد از رفتن سرهنگ و سرگرد، مشغول
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 پریچهر "چشم"ی گفت. رضا برگشت تا برود. پریچهر فلاسکش را به دست گرفت و صدایش زد. برگشت. _میشه بگین آب جوش برام بیارن؟ لبخندی روی لب رضا نشست. فلاسک را از او گرفت. _بدین بیارم. میگم از فردا اول وقت پرش کنن و بیارن. پریچهر تشکر کرد و او رفت. به خانه که برگشت، فهمید باز هم حال بی‌بی بد شده. به اتاقش رفت. کمی کنارش نشست تا از خواب بیدار شود. به چهره شکسته‌اش نگاه کرد. آن زن زحمت زیادی برایش کشیده بود. مادری را برایش تمام کرده بود. دلش از بیماری او می‌گرفت. بی‌بی که چشم باز کرد. لبخندی نثارش کرد. از جا بلند شد و نشست. _از کی اینجایی؟ _یه کمی میشه. _چرا صدام نکردی؟ پریچهر کمکش کرد تا لباسش را مرتب کند و خودش را به لبه تخت بکشاند. _مگه دلم میومد بیدارت کنم؟ بیا لباس بپوش باید بریم دکتر. _نمی‌خواد مادر. همین دو روز پیش پیمان منو برده بود. پیریه دیگه. همینه خب. _اینقدر که خودتو واسه عمارت دیانی‌ها و نوه لوست داغون کردی. چی بگم؟ پریچهر جلوی پایش زانو زد و شروع کرد به ماساژ دادنش. _نگو عزیز من. حاضرم جونمم واست بذارم. _دور از جون. بی‌بی؟ _جانم. _چند وقتیه اصرار می‌کنم بابا زن بگیره. قانع نمیشه. دیشبم بهونه آورد که جلوی بی‌بی روم نمیشه دست کسیو بگیرم بیارمش توی خونه. منم گفتم که داره بهونه میاره اما یه چیز میگه دیگه. دستش را روی دست پریچهر گذاشت. _بسه مادر خسته شدی. الان میگی چی کارش کنیم؟ دیدی که چقدر بهش گفتم. _بی‌بی، بهش گفتم قراره با اونی که در نظر دارم حرف بزنم. فقط شما یه زحمتی بکشین و خیالشو راحت کنین که راضی بشه و فراری نباشه. بی‌بی خندید و صورت او را نوازش کرد. _باشه من صحبت می‌کنم. اون‌که می‌خوای صحبت کنی، فهیمه خانومه؟ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✏️کلمه «انقلاب» بگذارید ما بحث انقلاب را از ریشه لغوی اش شروع کنیم. 🔍انقلاب به حسب اصل لغت - که قرآن هم این کلمه را هر جا به کار برده1 به همان مفهوم لغوی آن به کار برده است نه به مفهوم اصطلاحی رایج امروزی ⚠️به معنی زیر و رو شدن یا پشت و رو شدن و نظیر این معانی است: «...وَمَن یَنقَلِبْ عَلَى عَقِبَیْهِ فَلَن یَضُرَّ اللهَ شَیْئًا..».در آن آیه کریمه می‌فرماید: 🌸وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن مَّاتَ أَوْ قُتِلَ انقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِکُمْ. 👈در داستان احد است که بعد از آنکه شایع شد رسول خدا کشته شده است، عده زیادی از مسلمانان فرار کردند؛ ✨آیه قرآن نازل شد که محمد پیامبری بیش نیست که قبل از او هم پیامبران دیگری بودند؛ یعنی هر پیامبری که آمده است مردن دارد، کشته شدن دارد. 🌈محمد برای شما از جانب خدا پیامی آورده است، خدای او و پیام خدایی او زنده است. ☝️آیا فرضا پیغمبر بمیرد یا کشته شود (البته اصل قصه هم دروغ بود، پیغمبر کشته نشده بود) باید شما به عقب و پشت سر برگردید؟ 🔍اینجا این حرکت و حالت اسلامی در تعبیر قرآن حرکت به جلو است و برگشت اینها از دین به معنی بازگشت به عقب است؛ انقلاب است در تعبیر قرآن، 👈یعنی رو در جهت پشت قرار گرفتن و پشت در جهت رو قرار گرفتن در جهتی که انسان می‌رفت، برگردد به پشت سر؛ این انقلاب است. 📚استاد مطهری، انقلاب اسلامی از دیدگاه فلسفه تاریخ، ص4، 5✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیعه ی تو غریبه و منم یه بچه شیعه ام... 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
13.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 نامه دعوت برا جشن آقامونه.....🎊🎊🎉🎊 ♥️ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🔺اینجا کلاس بازیگری حامد بهداد است. همین‌ها که امروز در هم می‌لولند، فردا بخاطر تجاوز به‌هم، کمپین تشکیل می‌دهند! فحشش را به نظام می‌دهند!! ▪️زن و مرد بدون رعایت حریم شرعی دست در دست هم در هم می لولند. اینجا نیروهایی تربیت می‌شود که قرار است برای جامعه شیعه و مسلمان ایرانی محصولات فکری و فرهنگی تولید کنند. همان هایی که چندصباح دیگر از تعرض و تجاوز به همدیگر در عرصه سینما و هنر افشاگری خواهند کرد. 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
📷زن مکرون گفته: زنان محجبه باعث ترس بچه ها می‌شوند ▪️تصویر بی حجاب او را در کنار تصویر دختران محجبه اروپایی می‌بینید. ▪️قضاوت با شما کدام ترسناک تره؟ 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d