eitaa logo
فرصت زندگی
204 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
878 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
دوست عزیزی که کمپین راه میندازی توجه‌تو جلب می‌کنم به روایت هایی که باید در برابرشون جواب پس بدی:👇👇👇👇 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: «إنَّ اللَّهَ لَیُبْغِضُ الْمُؤمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ مَاالْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ؟ قالَ‌الَّذی لایَنْهی عَنِ‌الْمُنْکَرِ» خداوند مؤمن ناتوانی را که دین ندارد، دوست نمی‌دارد. سؤال شد: مؤمن ناتوان بی دین چه کسی است؟ فرمود آنکه نهی از منکر نمی‌کند (الکافی ج۵ص۵۹)  ⚘⚘⚘ امیر مؤمنان علی علیه السلام : «فِانَّ الّلهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقِرَنَ الْماضِیَ بَیْنَ ایْدیکُمْ‌الَّا لِتَرْکِهِمُ الْامْرَ بِالْمَعُروفِ وَالنَّهْیَ عَنِ‌الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهاءَ لِرُکُوبِ الْمَعاصی وَ الْحُکَماءِ لَتَرْکِ التَّناهِی . خداوند مردم گذشته را لعن نکرد واز رحمت خود دور نساخت مگر به جهت آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. ازاین رو، خداوند سفیهان را به واسطه گناهانشان و دانایان را به واسطه ترک نهی از منکر لعن کرد. (نهج البلاغه خطبه۱۹۲ صفحه۳۹۶) ⚘⚘⚘ امام کاظم علیه السلام : «لَتَأمُرونَ بِالمَعروفِ و لَتَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیُسـتَعمَلَنَّ عَلَیکُم شِرارُکُم فیَدعوا خِیارُکُم فلا یُستَجابُ لَهُم . » باید امر به معروف و نهى از منکر کنید، و گر نه نابکاران شما، زمام کارهایتان را به دست مى گیرند، آنگاه نیکانتان دعا کنند، ولى دعایشان مستجاب نشود. (تهذیب الأحکام ج۶صفحه ۱۷۶ حدیث۳۵۲)  ⚘⚘⚘ -امام رضا علیه السلام : «کانَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: إِذا اُمـَّتى تَواکَلَتِ الْأَمـْرَ بِاْلمـَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلْیَأْذَنوُا بِوِقاعٍ مِنَ اللّه» رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره مى فرمودند: هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند. (الکافی ج۵ ص۵۹)  ⚘⚘⚘ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: «لاتَزالُ اُمَّتی بِخَیْرٍ ما أُمِروُا بِالمَعرُوفِ وَنَهَوا عَنْ الْمُنکَرِ وَتَعاوَنُوا عَلى البِرِّ فَإذا لَمْ یَفْعَلُوا ذلِکَ نُزِعَتْ عَنهُمْ الْبَرَکاتُ.» همواره امت من در خیر و خوبى بسر خواهند برد مادامى که امر به معروف و نهى از منکر نموده و در کارهاى نیک همکارى داشته باشند و اگر این امور را ترک کنند برکت از میان آنان خواهد رفت. (مستدرک وسائل ج۱۲ص۱۸۱)  ⚘⚘⚘ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
📳 پشت پرده یک کمپین 🔶️ جالب شد! تا اینجای کار که بررسی شده، معلوم شد آغازگر کمپین "محجبه و مخالف گشت‌ ارشادم"، نه یک خانم محجبه، که "یک آقاست"! و البته یک آقای اصلاح‌طلب که اتفاقا ید طولایی در کمپین‌سازی‌های اصلاح‌طلبانه دارد! معرفی می‌کنم؛ محمدرضا جلایی‌پور ، محجبه و مخالف ! اصلاحطلبان خودشون این قانون رو گذاشتن، حالا شدن مخالفش! 🔶️ البته خانمی که آقای جلایی‌پور در اولین استوری، او را ری‌شات کرده، خانم فاطمه پهلوانی عضو حزب اتحاد ملت (مشارکت ۲) است که دست بر قضا، از دو روز قبل با تگ نه به و هشتگ مربوط به کمپین جدید فعال شده است!! مواظب پشت پرده‌ها باشید فریب نخورید    🆔 @wiki_shobhe ☆○═════════┅ 📲 کانال ✅ ویکی‌شبهه ✅ در ایتا👇 https://eitaa.com/Wiki_Shobhe
634.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از "محمد علی کلی" میپرسه چرا خانومت دﺍره!؟ و جواب تامل بر انگیز محمد! 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پخش سرود سلام فرمانده از تلویزیون اسرائیل وقتی عدو سبب خیر گردد... ما که نمی تونستیم فعلا تو اسرائیل اجرا کنیم ولی خودشان را دارن پخش میکنند. .
4.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🍃از او بگوییم ... 🎧 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_192 حسین را صدا زدند. حسین التماسش
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 _اون حله. از فیلمای ضبط شده استفاده می‌کنم واسه اون موقع. شما هماهنگ باشین‌. هر وقت تنظیمش کردم کارتونو شروع کنین. _من دیگه باید برم تا بچه‌ها رو آماده کنم. احتمال زیاد طرفای ظهر عملیات باشه که اومده باشن. یه کم قبلش واسه نجات رضا اینا میریم. الان خواستی استراحت کن. لپ‌تاپو بده به حسین حواسش بهشون باشه. _باشه. ممنونم. سرهنگ رفت و پریچهر تا زمانی که اهالی ویلا به خواب بروند، دوربین‌ها را چک کرد و بعد به خاطر کار سختش کمی خوابید. نماز صبحش را هم روی زیلوی کنار ماشین خواند و کار دستکاری دوربین‌ها را شروع کرد. حسین لقمه بزرگی را به داخل ماشین آورد. _بیا اینو بخور. عجیبه. تو که همیشه موقع کار باید یه چیزی می‌خوردی، از غروب تا حالا چیزی نخوردی. _چیزی از گلوم پایین نمیره. نگران رضام. _ما هم نگرانیم ولی باید جون داشته باشیم تا بتونیم نجاتشون بدیم. تو هم اینو بخور نمی‌خوام شوهرت توبیخم کنه که به زنم سختی دادین. پریچهر لقمه را گرفت و به مانیتور چشم دوخت. با روشنایی روز توانست بفهمد کسی که پشت به دوبین ایستاده، رضاست. لقمه‌اش را به کمک آب کنار دستش فرو برد. _خدایا رضا رو بهم برگردون. به بزرگیت قسم، کاری کنم واسه بنده‌هات کارستون. اصلاً بیا معامله کنیم. تو رضا و اون دو نفرو نجات بده، من توی موسسه یه بخش خیریه راه میندازم. حسین سرش را داخل ماشین کرد. _بچه‌ها رسیدن اینجا. دوربین پشتو ردیفش کن که شروع کنیم. پریچهر "باشه"ای گفت و دوربین‌ها را چک کرد. توجهش به ماشینی جلب شد که وارد حیاط بزرگ و پر از باغچه ویلا شد. مردی میانسال با سر و وضع آراسته و مرتب پیاده شد. همزمان چشمش به دوربین زیر زمین افتاد. رضا و بقیه نبودند. سریع به بقیه دوربین‌ها نگاه کرد.‌ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_193 _اون حله. از فیلمای ضبط شده استف
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 هرسه نفر دست بسته بین چهار نفر اسلحه به دست از حیاط کناری به جلوی ساختمان برده می‌شدند. لنگیدن رضا و صورت پر از خونش را که دید دوباره هق‌هقش شروع شد. در را باز کرد. به زحمت حسین را صدا زد. حسین سراسیمه خودش را رساند. _باز چی شده؟ الان وقت گریه‌ست؟ چی کار کردی؟ _دست نگه دارین. بردنشون توی حیاط. فکر کنم می‌خوان ببرنشون پیش اونی که تازه رسیده. حسین با همان سرعت که آمد، رفت و چند لحظه بعد سرهنگ داخل ماشین نشست. _بذار ببینم چی شده؟ لپ‌تاپ را به طرفش کج کرد. وقتی روبه‌روی همان مرد تازه وارد شدند، با ضربه به زانوهایشان آن‌ها را مجبور به زانو زدن کردند. _زوم کن روی اون مرده. پریچهر همان کار را کرد. سرهنگ ابرهایش را به هم گره زد. مشتش را جلوی دهانش گرفت. _نریمان لعنتیه. خدا کنه رضا رو نشناسه. _چطور رضا اینا این مدت واسه نجات خودشون کاری نمی‌کنن. _رضا می‌دونه ما داریم واسه عملیات آماده میشیم. فرار اونا باعث میشه کله گنده‌هاشون نیان اینجا. با لگدی که نریمان به رضا زد و او را نقش زمین کرد، پریچهر جیغی خفه‌ای کشید. با دستش جلوی بالا رفتن صدایش را گرفت. رضا به سختی بلند شد. نریمان اسلحه مردی که کنارش ایستاده بود را گرفت و روی پیشانی رضا گذاشت. آن دو نفر کنار رضا ایستادند. مشخص بود بحثی بینشان به وجود آمده و آن دو سعی دارند مانع حرکت نریمان شوند. پریچهر ختم صلواتش را از سر گرفت. ترس از لحظه چکاندن ماشه، بدنش را سست کرده بود. با پیاده شدن سرهنگ، حواسش را جمع کرد و به توصیه دکترش نفس‌های عمیق کشید و شروع به خوندن آیه الکرسی کرد تا رضایش را از شر آن آدم ترسناک و عصبی حفظ کند. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞 دوستان همراه با توجه به نزدیک شدن آخر قصه جذابیت پنهان، رمان نویسنده توانمندمون سرکار خانم شکیبا رو خدمتتون معرفی می‌کنم که به زودی پارتگذاری خواهد شد. از دست ندینش که فرصت تجریه رمانی متفاوت و هیجانی رو از دست خواهید داد. 🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
دستی از پشت یقه‌اش را کشید و به درختِ پشت سرش کوبیدش. یک لحظه احساس کرد راه نفسش از درد قطع شده. پلک‌هایش را بر هم فشار داد و چشم باز کرد. کسی لوله اسلحه‌اش را روی پهلوی بشری می‌فشرد. صدای خشنی از پشت سرش شنید: هیس! پس مأمور بودی آره؟ آخه دختربچه‌ها رو چه به پلیس‌بازی؟ بشری پوزخند زد. حدس می‌زد ضارب برای انتقام برگردد... مرد سلاحش را بیشتر فشار داد و گفت: مزدور کجایی؟ سپاه یا وزارت؟ بشری دردش را قورت داد: خودت مزدور کجایی؟ ام.آی.سیکس یا سی.آی.اِی؟ شایدم منافقین، آره؟ 🔸🔸🔸 شخصیت‌ محبوب رمان عقیق فیروزه‌ای و شاخه زیتون، این بار در رمانی امنیتی-سیاسی با موضوع فتنه88 رمان به قلم 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
روز مباهله رهبر یهودی‌ها سفارش کرد: اگر محمد صلی‌الله با جمع زیادی آمد، بدانید خبری نیست و راحت مباهله کنید ولی اگر با تعداد کمی آمد، بدانید برحق است. هرگز با او در نیافتید. پیامبر خاتم صلی الله خودش، جانش که خدا گفته علی علیه السلام است و فرزندانش که بی‌بی دو عالم و حسنین علیهم السلام آمدند و پشت خیل عظیمی را ترساند. ابر قدرت بودن به تعداد حامیان نیست. مهم آن است که به قدرتمندترین نیروی عالم وصل باشی تا ابرقدرت‌های دنیا هم دست ادب دراز کنند. https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_194 هرسه نفر دست بسته بین چهار نفر ا
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 در ویلا باز شد و ماشین دیگری وارد شد. با ورودش، نریمان به مردان مسلح اطرافش اشاره کرد که آن سه نفر را ببرند. نفس پریچهر آزاد شد. با چشمانش برگشتشان به زیر زمین را دنبال کرد. سرهنگ برگشت اما سوار نشد. _چی شد؟ چی کار می‌کنن؟ _یه ماشین دیگه اومد. دست از سرشون برداشت. برگشتن زیر زمین. _خب خدا رو شکر. حالا دوربینا رو آماده کن تا کارمونو شروع کنیم. _راستی نمی‌خواین اون‌که الان رسیدو ببینین؟ _بچه‌ها خبر دادن کیه. فقط نریمانه که رفت و آمدش مثل جنا تشخیص داده نمیشه. پریچهر مشغول تنظیم دوربین‌هایی شد که از صبح آماده‌شان کرده بود. کمی که گذشت سرهنگ را صدا زد. _آماده شده. فقط زیاد زمان ندارین. خیلی نمیشه توی این حالت نگهش داشت. سیستماشون پیشرفته‌ست. _دستت درد نکنه. حله. فقط تا رسیدن به اونا زمان داشته باشیم کافیه. بعدش عملیات شروع میشه. فعلاً نمی‌تونم بفرستمت. دو نفرو میذارم محافظت باشن. همین که ما به بچه‌ها رسیدیم، شما باید برین و از اینجا دور بشین. پریچهر "آخه" گفت تا بماند و رضا را ببیند. سرهنگ دستش را جلویش گرفت و جلوی حرفش را گرفت. _هیچ حرفی نزنین. اینجا زیادی خطرناکه. تا همین الانم مجبور بودم که موندین اما وقت عملیات دیگه فرق داره. نباید این اطراف باشین. از ماشینم پیاده نشین. پریچهر "چشم"ی گفت و سرهنگ در را بست و رفت. با رفتنشان پریچهر روی دوربین‌های منتهی به پشت ویلا تمرکز کرد تا اگر مشکلی بود، سرهنگ را خبر کند. با تصویر دوربینی که در آن لحظه فقط خودش می‌توانست ببیند، شاهد این بود که همگی وارد ویلا شدند. سرهنگ بینشان نبود. احتمال داد که برای شروع عملیات رفته باشد. با شنیدن صداهای اطراف ماشین چشم از لپ‌تاپ برداشت. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞