شنیدید از بس بچه را بغل کردند بغلی شده؟
کسی یاد نداشت دخترک نازپرورده حسین علیه السلام چقدر روی زمین راه رفته باشد. بیخود نبود همان اول راه اسارت پاهایش پر آبله شد.
عادت دخترک نازپروده حسین علیه السلام نوازش و آغوش برای گریه بود. بیخود نبود دست بزرگ مرد حرامی صورت و دلش را باهم خون کرد.
بیشتر که گفتن ندارد. هر دخترک نازپرورده که دیدید، هر ناز و طنازی که از او دیدید، روضه رقیه است برای خودش.
#ملت_امام_حسین علیه السلام
#با_کاروان_عاشورائیان
#محرم
#حضرت_رقیه سلام الله
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 این فیلم پاسخ به کسانیه که میگن؛ چرا امامزاده داود(ع) جلوی ورود سیل به حرمش را نگرفت.
🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇
https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت5
‼️دوم: خرسهای رقصان، بالهای رنگی...
صدف هدفون را روی گوشش جابهجا کرد و روی تخت دراز کشید. دکمههای مانتویش را باز کرد تا راحتتر نفس بکشد. حال عوض کردن لباسهایش را نداشت. شیدا اما پشت میز نشسته بود و با لپتاپش کار میکرد. صدف آرام و زمزمهوار همراه آهنگ میخواند:
Someone holds me safe and warm
(کسی مرا به گرمی در آغوشش گرفتهاست)
Horses prance through a silver storm...
(اسبها در این طوفان نقرهای عبور میکنند...)
صدف داشت آرامآرام با موسیقی خوابش میبرد که شیدا پرسید:
- چی گوش میدی؟
عباس هدفون را روی گوشش فشار داد و سعی کرد صدای شیدا و صدف را از هم تشخیص دهد. بعد روی خط حسین رفت:
- آقا براتون بفرستم آنلاین گوش بدین؟
صدای حسین آمد که:
- آره بفرست.
صدف چشمان خمارش را باز کرد و با صدایی گرفته گفت:
- همون آهنگ که توی هواپیما گوش میدادم.
شیدا زیرچشمی به صدف نگاه کرد. چهرهاش برخلاف دفعات قبل شاداب نبود. حتی چشمان قهوهایاش کمی سرخ شده بودند و شیدا میدانست بخاطر خوابآلودگی نیست. حس کنجکاوی دخترانهاش را نتوانست کنترل کند:
- توی هواپیما هزاربار اینو گوش دادی، دیگه منم حفظش شدم. چرا گیر دادی بهش؟
- نمیدونم. دوسش دارم. یاد بچگیم میافتم... یاد روزای خوب زندگیم. آخه این مال یه فیلمه و خوانندهش هم داره از بچگیش میگه. حس میکنم درکش میکنم.
شیدا ابروهای کمپشتش را بالا انداخت:
- اوه! چه احساساتی! یه جوری حرف میزنی انگار الان زندگیت خوب نیست.
بعد کامل چرخید طرف صدف و به چشمانش خیره شد:
- دیوونه! زندگی تو توی کانادا صدبرابر بهتر از زندگیت توی این خرابشدهس!
صدای آهنگ انقدر بلند بود که از هدفون صدف شنیده میشد. حالا آهنگ به اوجش رسیده بود. صدف تلخ خندید و صدایش بغضآلود شد:
- آره. خیلی بهتره. هم شغل خوب دارم، هم حقوق خوب، هم خونه، هم ماشین... آزادم، هرکار دلم میخواد میتونم بکنم، هرجور دلم بخواد میتونم بپوشم... .
شیدا با حالتی کلافه گفت: خب دیگه چه مرگته عزیز من؟
صدف نتوانست خودش را کنترل کند. اشکی از گوشه چشمش سر خورد:
- نمیدونم... خیلی وقتا، مخصوصا وقتی توی هوای ابریِ تورنتو دلم میگیره. تنگ میشه؛ نمیدونم برای چی. شاید برای همین خرابشده! شاید برای مامان و بابام... برای خواهر و برادرام. روزای اول اینطور نبودم. تا یه سال اول، عشق و حال بود. کار و درس و همه چیزایی که عاشقش بودم. ولی کمکم دلم تنگ شد... وقتی مانی اومد توی زندگیم دوباره همه چی خوب شد... ولی... .
ادامه نداد. دلش نمیخواست بغضش بشکند. خواست حرف دیگری پیش بکشد:
- شیدا، تو چند وقته آلمانی؟ اونجا دلت نمیگیره؟
-نمیدونم. من روی زندگیِ توی ایرانم یه شیفت دیلیت گرفتم و خلاص. هیچوقت هم دلم برای این مملکت تنگ نمیشه.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت6
صدف انگار داشت با خودش حرف میزد:
- ولی من از هوای ابری بدم میآد. دلم میگیره. اصلا انگار اونور آب همه دلشون گرفته. انقد که هوا همش ابریه.
شیدا به حرفهای صدف پوزخند زد. صدف لب باریکش را گزید و بعد از چندلحظه گفت:
- اگه اون لعنتیا از دانشگاه اخراجم نمیکردن، الان توی مملکت خودم یه کسی شده بودم.
شیدا که داشت با بیتفاوتی به صدف گوش میداد، لبخندی زد که دندانهای ردیف و سپیدش را به رخ کشید و گردنش را کج کرد:
- عزیزم! تو و امثال تو توی این مملکت به هیچجا نمیرسین. حداقل تا وقتی اینا سر کارن. همون بهتر که اومدی کانادا. اونا قدر تو رو بیشتر میفهمن.
صدف با چشمان پر از اشکش به شیدا نگاه میکرد. شیدا از جایش بلند شد و کنار صدف روی تخت نشست. دستان صدف را گرفت و خیلی جدی به چشمانش نگاه کرد:
- اگه دوست داری توی همین ایران به یه جایی برسی، باید کمک کنی تا کار این حکومت رو تموم کنیم. اون وقت ایرانم میشه اروپا.
صدای بیتهای پایانی آهنگ، میدویدند میان جملات شیدا:
Figures dancing gracefully
(...عکسها و نقشها به زیبایی حرکت میکنند)
Across my memory
(همه اینها را به یاد میآورم...)
صدف با حالتی نامطمئن و صدایی لرزان پرسید:
- مطمئنی میشه؟
- اگه ما بخوایم میشه. این دفعه کارشون تمومه.
صدف انگار باور نکرده بود. ترس در چشمانش موج میزد. آهنگ دوباره از اول شروع شد:
Dancing bears, Painted wings
(خرسهای رقصان، بالهای رنگی)
Things I almost remember
(همه آن چیزی است که به یاد میآورم...)
شیدا خواست حالش را عوض کند:
- نگفتی این آهنگ مال چه فیلمیه؟
صدف به زور لبخند کج و کولهای زد:
- یه فیلمه درباره انقلاب روسیه... .
شیدا ضربهای آرام سر شانه صدف زد:
- یادت باشه بعدا دانلودش کنی با هم ببینیم.
و ناخودآگاه همراه آهنگ خواند:
Figures dancing gracefully
(...عکسها و نقشها به زیبایی حرکت میکنند)
Across my memory
(همه اینها را به یاد میآورم...)
عباس هدفون را از روی گوشش برداشت و زیر لب غرید:
- از این دوتا چیزی درنمیآد.
- شنیدم چی گفتی!
عباس دستپاچه شد. حسین بود. به منمن افتاد:
- حاجی منظورم اینه که... .
- میدونم. فعلا میلاد اونجا باشه کافیه. تو پاشو بیا اداره، کارت دارم. الانم کمبود نیرو داریم، باید در مصرفتون صرفهجویی کنم.
عباس که از ماندن در اتاق خسته شده بود، از جا جهید و کتش را برداشت:
-الساعه میآم.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
قسم به سر افتاده حر، قسم به دست بسته حر، قسم به شرم بیحد حر، آقا اگر یک نگاه کنی آزاده میشوم.
نه، اشتباه گفتم، شما که همچون ارباب نگاه برنمیدارید. مولا، برای حر شدنمان دعا فرما.
این روزها اوضاع دلمان آشوب است. نگه داشتن ایمان بیاندازه سخت است. حق را به باطل آمیخته میکنند و به خوردمان میدهند.
آقای غریب منتظر، حر درونمان تشنه زانو زدن پیش پای شماست. تشنه عذرخواهی برای دل شکستنهایمان.
آقا بیا و به رسم ارباب حرمان را ببخش که سر به هواست. آقا بیا و ببخش که حرمان بیبصیرت است.
آقا اگر زخم دینداریمان را ببندی ثواب دارد.
اللهم عجل لولیک الفرج
#ملت_امام_حسین علیه السلام
#با_کاروان_عاشورائیان
#محرم
#حر
#زینتا
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
@MaddahionlinYEKNET.IR - roze - shabe 4 muharram 1400 - motiee.mp3
زمان:
حجم:
8.52M
🔳 #روضه #شب_چهارم #محرم
🌴زهیر باش دلم تا به کربلا برسیم
🌴به کاروان شهیدان نینوا برسیم
🎤 #میثم_مطیعی
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
@Maddahionlinمداحی_آنلاین_شاه_کلید_دین_حجت_الاسلام_عالی.mp3
زمان:
حجم:
3.67M
فرصت زندگی
🔹🔶🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶🔹🔶 🔹🔶🔹🔶 🔶🔹🔶 🔹🔶 🔶 🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸 📓رمان امنیتی #رفیق 📓 🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
🔹🔶🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶
🔶
🔸 #یا_رفیق_من_لا_رفیق_له 🔸
📓رمان امنیتی #رفیق 📓
🖋 به قلم: #فاطمه_شکیبا
#پارت7
***
امید دستش را زیر چانه زد و گفت:
- من هرچی فکر میکنم، بین این دوتا و یه تیم ترور ارتباطی کشف نمیکنم.
عباس سر تکان داد و حرف امید را تایید کرد:
- راست میگه حاجی. مخصوصا صدف اصلا بهش نمیآد مفهومی به اسم عملیات تروریستی به گوشش خورده باشه!
حسین با یک لبخند ملیح فقط نگاهشان میکرد. بعد، به صابری نگاه کرد و سر تکان داد که یعنی بگو!
صابری نگاهی به برگههای مقابلش انداخت:
- حتما آقایون اخبار رو بررسی کردن. این طور که داره از رسانههای این طرف و اون طرف بوش میآد، جامعه ایران شدیدا داره به سمت دوقطبی شدن میره و جامعه تقسیم شده به موافق و مخالفان دولت. طوری که همه مسائل، حتی فرهنگی و اقتصادی هم داره سیاسی میشه و سریع دوتا حزب مقابل هم میایستن.
امید که داشت روی کاغذ سپید مقابلش بیهدف خط میکشید، به صندلی تکیه زد و گفت:
- خب این که چیز جدیدی نبوده. همیشه قبل انتخابات اینطوری میشه.
صابری سرش را تکان داد و تلخندی مهمان لبهایش کرد: بله، اما بعیده گزارشهای اخیر رو نخونده باشید. خود شما فکر کنم بیشتر از من در جریان طرح عملیات «سیاه» باشید، الان چندسالی هست سازمان سی.آی.اِی داره علیه ایران اجرا میکنه. اگه یادتون باشه، بعد اولش توی زمینه اقتصادی بود و جریانات بورس و کاهش قیمت نفت که باعث تورم توی سال هشتاد و هفت شد... و بعد هستهایش هم مسائل مربوط به ویروس استاکسنت و ماجراهایی که توی صنعت هستهای پیش اومد... خب بعد سومش چندماهی هست داره اجرا میشه و نباید ازش غافل شد.
خطکشیهای بیهدف امید داشت اعصاب عباس را به هم میریخت. خودکار را از دست امید بیرون کشید و روی صندلی جابهجا شد:
- اگه اشتباه نکنم باید بعد سوم باید فرهنگی باشه درسته؟
صابری سر تکان داد:
- بله دقیقا. همین چندماه پیش بود که شبکه بی.بی.سی فارسی کارش رو شروع کرد و دولت انگلستان هم کلی براش خرج کرد، اونم توی شرایطی که رشد اقتصادیش منفی بوده و توی بحران قرار داره. این یعنی تاسیس یه قرارگاه رسانهای برای تولید محتوا علیه نظام. درضمن، طبق گزارشهایی که اخیرا بهمون رسیده، الان با موج ورود افراد ایرانیالاصل از کشورهای اروپایی و امریکا مواجهیم. آدمایی که اکثرا ارتباطشون با سرویسهای جاسوسی معاند هم تایید شده و مشخصه که با یه برنامه از پیش تعیینشده، دارن وارد ایران میشن. از قشر خاصی هم نیستن؛ دانشجو، تاجر، خبرنگار... از جمله همین خانم صدف سلطانی و شیدا فرخی. الان خیلی از تیمها سوژههای مشابه ما دارن و با این مسئله درگیرن. وقتی اینا رو، با گزارشهای دیگه کنار هم بذاریم، به یه نتیجه میرسیم...
امید پرید میان حرف صابری:
- کودتای مخملی!
صابری با حرکت سر تایید کرد. عباس نفسش را با صدای بلندی بیرون داد و روی صندلی رها شد:
- هوف... پس کارمون دراومده.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#فاطمه_شکیبا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2937
〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰〰
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🔶
🔹🔶
🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶
🔶🔹🔶🔹🔶
🔹🔶🔹🔶🔹🔶