سنگ را در دستان کوچکش جابهجا کرد. چند سالی است با برادرش سلیم برای مبارزه میرود.
هرچند سنش کم است ولی امید دارد و انگیزه.
نگاهش به صفحه تلویزیون خیره میشود .
صدای مادرش به گوش میرسد؛
-فردا روز قدس، کل دنیا برای نجات ما راهپیمایی میکنند. خدا امام خمینی رو رحمت کنه .
بعد دستانش را به آسمان بلند میکند و میگوید:
-انشالله هر چه زودتر شر این اسرائیل از سر ما کم بشه .
پسرک سنگ در دستان کوچکش را محکمتر میگیرد.
در دل میگوید:
به زودی آزاد میشه مادر، از دست این اسراییلیها راحت میشیم.
#القدس_لنا
ذوق فردا خواب را از چشمانش رانده بود. نسیم خنک و صدای باد میان برگ های درخت برایش مثل لالایی مادرش می ماند.
- اخ، قربونت برم مامان. کجایی الان..؟
دستانش را بهم فشرود.
و زیر لب گفت: انتقامت رو میگیرم. میگیرم مامان. انتقام بابا، سعید، فاطمه، حسن و اقا معلم. همه ی اینا، انتقام همه ی این ها رو میگیرم. خدااااااا...
و شروع کرد به گریه. رده های اشک روی صورتش جاده ایی را باز کرده بود در میان انهمه خاک و خون صورتش. هنوز هم منتظر است مادرش صورتش را بشوید. دلش برای بچگی تنگ شده است..
برای بچه بودن.. براستی که چقدر در این سن کم بزرگ شده..!!
#مینیمال
#پویش
#قدس
#دریا
✍شیشهشکستهها
چشمان یاسر سرخ میشود. صورت خاکآلودش با اشک دو چشم سیاهش، آبراههایی به پایین صورتش به راه میاندازد. دستان کوچکش را در جیب پیراهنش میکند. قلوه سنگها را میفشارد. همانجا پیماننامه را با انگشت زدن در خون سر مادرش امضاء میکند. آنطرفتر پدر را میبیند. خستگی سالها جنگیدن با دستانِ پُر از خالی را با خوابی عمیق درمیکند.
کنار پنجره رو به درختان زیتون، خواهر کوچکش اسماء، دراز میکشد و عروسک موطلاییاش را به سینه میچسباند. با خون سرش رگههایی از مِش سرخ بر موی عروسک میپاشد. لبخند خونین بر لبان کوچک هر دو نقش میبندد.
یاسر در خون سر خواهر زانو میزند. شیشه شکستها را از زیر بدن خواهرش جمع میکند. طاقت دیدن خراشهای کوچک بر پوست نازک او را ندارد.
اشکهای یاسر، رنگ خون به خود میگیرد. اینبار با گذاشتن لبهایش بر خون سر دختر پیماننامه را دوباره امضاء میکند.
رنگ سیاه مرگ، زادگاهش الخلیل را فرا میگیرد.
خود را به سربازان اسرائیل که از زیر چکمههایشان خون میپاشد، میرساند. قلوهسنگها را به سمت آنها نشانه میگیرد. گلولهای زوزهکشان به سینهاش بوسه میزند. خونها به آغوش درخت زیتون پناه میبرند. درخت قد میکشد و ناله انتقام سرمیدهد.
#داستانک
#مناسبتی
#القدس_لنا
هنوز هم خیره به تلوزیون ایستاده.
صحنه های وحشت انگیز جنایت ها پشت سر هم در مغزش مانور میدهند. یکهو دلش ریخت. نگاهش ناخوداگاه علی را هدف گرفت و به او خیره شد. زیر لب گفت: خدایا اینا هم ادمن اخه؟ اخه چرا بند هات اینقدر بی رحمن. اون بچه ها هم مثل علی خودم، علی کوچولوی خودم.
پرده ایی از اشک چشمانش را در اغوش خود فشرود. برای لحظاتی دلش اینقدر تنگ امده بود که میخواست فریاد بزند.
دوباره زیر لب گفت: خدایا، شر این اسرائیلی ها رو کم کن. الهی..
و با دلی اشفته و حیران به همانطور که به علی خیره بود، به پیشش رفت. در اغوشش کشید و گریه کرد. گریه های سرد و اما دلی پر از امید. علی که مادرش را در ان حال دید. صورت مادر را در دستان لطیف و کوچکش گرفت و غرق بوسه کرد. مادر، ایندفعه بیشتر گریه اش گرفت و ناله سر می داد.
بترسید از ناله هایی که از سوز دل براید. هر کس خدایی دارد...
#پویش
#فلسطین
#دریا
داریم به روز قدس نزدیک میشویم.
فردا روز قدس
روز همدردی با مردم مظلوم فلسطین.
خواهر و برادر فلسطینی من؛
ما در کنار شما هستیم.
به زودی سرزمین زیتونها ، سرزمین انبیا
از دست شیاطین نجات پیدا خواهد کرد.
و دوباره صدای خنده کودکانتان به آسمان خواهد رسید.
خواهر عزیزم؛
گریههای تو را بر سر پیکر پاک طفل خردسالت دیدم. تصویری که قلب جهانیان را به درد میآورد.
بدان که آه تو و خون پاک کودکت این شجره ملعونه را خشک خواهد کرد.
برادرم مجاهدم؛
تلاشت را برای جنگیدن با این شیاطین انساننما دیدم.
خداوند همواره یاورتان هست.
اندکی صبر، صبح پیروزی نزدیک است.
#پویش
#قدس
📣سوالات صهیونیستیطور زیباکلام و پاسخهای توئیتری
🔹به گزارش خبرنگار #صدای_حوزه، صادق #زیباکلام، در توئیتی با پرسش ۴ سوال، به استقبال #روز_قدس رفته و به نحوی تلاش کرده است در اصل این روز، ایجاد تردید کند.
✍️ذیل همین #توئیت، کاربران به سوالات زیباکلام پاسخ های مختلفی داده اند که در ادامه برخی از آنها را مرور خواهید کرد:
✍️ ali
وظیفه حمایت از اسرائیل را چه کسی بر عهده شما گذارده؟
✍️وحید عربیان:
و دو سوال؟!
شما مسلمان هستی؟! (در دین ما حمایت از #مظلوم توصیه شده، البته در ادیان دیگر هم.. )
آیا شما تابعیت ایرانی داری یا زاده #رژیم_صهیونیستی هستی؟! (البته که اگر هر جایی هم بدنیا آمده باشی، جای ظالم و مظلوم را نباید عوض کنی..)
جوابها مشخصه.. و امیدی بهتون وجود نداره..
✍️خورشید خانوم
#راهپیمایی روز قدس رو ببین جواب سوالات رو میگیری. هرچند روز موعود که برسه تعداد بیشتری از مردمی که توی راهپیمایی میبینی حضور پیدا میکنن
✍️مرداب
توی کارنامه ات فقط تعریف و تمجید از #اسرائیل رو کم داشتی که به این مهم هم نایل آمدی
✍️النستغیث بالله
وظایف ما در قبال مردم جهان
۲- اصل۳ #قانون_اساسی: دولت جمهورى اسلامى ايران موظف است، همه امكانات خود را براى امور زير به كار برد:
بند ۱۶- تنظيم سياست خارجى كشور بر اساس معيارهاى #اسلام، تعهد برادرانه نسبت به همه مسلمانان و حمايت بىدريغ از #مستضعفان_جهان
مشاهده پاسخ های بیشتر:
v-o-h.ir/?p=41911
🆔 @sedayehowzeh
من . تو . ما . مسلمان . مسیحی . لائیک و ...
همه و همه انسان ها
از درد کشیدن و رنج کشیدن انسانی دیگر
ناراحت و غمگین میشویم.
از ضجه های یک مادر
از اشک های یک دخترک عروسک به بغل
از صورت زخمی و خاک آلود آن پسر نوجوان
از دست های به خون آغشته یک پدر
همه ما ظلم را دوست نداریم. همه ما قلب هایمان به درد می آيد.
✊ روز دفاع از قدس و فلسطین برای همه ماست.
#پویش
#قدس
#پویش
#زهرا_دختری_از_فلسطین
بچه ها بعد از ورود معلم کتابها را از کیف درآوردند تا روی میز بگذارند
معلم گفت امروز می خواهم در مورد قدس صحبت کنم پس لازم نیست کتابها را باز کنید
بعد روی صفحه یک تصویر زیبا از قدس رو نمایش داد و پرسید
بچه ها چرا ما با اسرائیل دشمن هستیم مریم گفت چون زورگو هستند
لیلا دستش رو بالا گرفت و گفت چون ظالم اند و بچه ها را می کشند
الهه گفت خانم چون دروغگو اند
فاطمه گفت خانم چون مستکبر ند و دنیا را به هم می ریزند
معلم می خواست از قدس بگوید ولی اشک های زهرا توجهش را جلب کرد خوب می دانست زهرا چرا چشم هایش اشکی شده
معلم زهرا را صدا زد
و گفت بچه ها زهرا دوست تون از بچه های فلسطین هست
بچه ها با تعجب زهرا را نگاه می کردند خیلی از بچه ها فکر می کردند او عراقی و بعضی هم فکر می کردند پاکستانی است بعضی هم که فقط می دانستند غیر ایرانی است
فردا هم روز قدس
موافق باشید داخل این برگه ها که الهه پخش می کند برای دوستتان نامه بنویسید
بچه ها مشغول نوشتن شدند و زهرا هر از گاهی صحبت می کرد
بچه ها می خواهید نامه بنویسید بدانید فلسطین جدا سرزمین زیبا و دیدنی است ان شاءالله بعد از پیروزی شما هم به کشور من بیاید
بچه ها واقعا رژیم صهیونیستی غاصب و اشغالگر و دروغگو هست من تا 6 سالگی بیشتر نتوانسته ام با پدر و مادرم زندگی کنم
بچه ها اسرائیلی ها وحشیانه به ما و خانه هایمان حمله می کنند
خوب می دانستم هر حرف زهرا قصه ای می شود در ذهن دوستانش و غمی که همه با او همدلی می کنند و فردا حضور چشم گیری خواهند داشت
نامه ها یکی یکی نوشته می شد و به دست زهرا می رسید و زهرا با خواندن هر کدام از نامه ها صورتش بشاش تر می شد
از او خواستم نامه های دوستانش را به مردم سرزمینش برساند و خودم تنها عکس هایی برای تابلو اعلانات مدرسه گرفتم تا این روز برای همیشه در قاب دل من و زهرا و تک تک دوستانش ماندگار شود
بسم الله
امروز از رختخواب که کنده شدم، نشسته م، که برای بچه ها صبحانه آماده کنم اما صدای جیغ وفریاد سلما دختر همسایه نگذاشت.
در را که بازکردم با حسام و مادرش سراسیمه واردشدند و تا آمدم دعوتشان کنم که بر سر سفره بنشینند، صدای سوت ممتد خمپاره در گوشم می پیچد.
و صدای تکراری بمب، جیغ، ویرانی، صدای تکراری این روزها دوباره پخش میشود.
ومن لابه لای جیغ و فریاد در خانهای در تهران بیدار میشوم. روی تخت نرم ومهربان و هراسان میدوم به سمتی که صداها را میشنوم و میفهمم دخترانم مشغول بازی هستند وجیغشان از سر خوشی، پرده رویاها واوهامم را پاره کرده.
پرده های فکر وخیال و ذهن، آنقدر جابه جا میشوند که خودم را پیدا میکنم اینجا تهران است. پایتخت امن ترین و استوارترین کشورجهان.
ومن.. من امروز قرار است به یاد تمام مادرهایی که رویاها وکودکانشان، دم به دم جلوی چشمشان به خون کشیده میشوند،،
به خاطر تمام نوجوانانی که رخت دامادی برتنشان نشد،
به خاطر تمام پدرانی که هرگر نوزاداشن را دراغوش نکشیدند
وبه خاطر مسجدی که محل معراج رسول اکرم بوده و از سلیمان نبی تا نبیاعظم، قبله گاه همه بوده است.
من یک مادرم ونخواهم گذاشت مادرانگی های زنان فلسطینی در مقلوبه پزان خلاصه شود.
فلسطین سرزمین اسلام است و این روزها نغمهی آزادیش، در فضا پیچیده. فلسطین پاره تن اسلام است و به اغوش اسلام، بازخواهدگشت.
#پویش
#روز_قدس
#فلسطین
12.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید| ماجرای ترور بیولوژیک مرحوم نادر طالب زاده از زبان خودش
🔹در خرداد ۱۳۹۵ #نادر_طالبزاده در مصاحبه ای از ترور بیولوژیکی خود خبر داد.
🔸او به خبرگزاری فارس عنوان نمود که: «یک سال و نیم پیش با گروهی از لبنان برای راهپیمایی #اربعین به عراق رفتم؛ که چمدان من را از هتلی که در نجف بودم از میان صدها چمدان برداشتند و ۵ الی ۶ روز بعد در کربلا نصفه شب تحویلم دادند.
🔹لپ تاپ من را خالی و بررسیهای کامل را انجام داده بودند. از همان روز که چمدان را تحویل گرفتم حالم بد شد اما متوجه این ماجرا نبودم.»
🔸او در پاسخ به این سؤال که داخل لپتاپتان چه چیزی بود؟ گفت: «لیست مهمانهای #افق_نو بود. کنفرانسی که یک سال و نیم پیش در تهران برگزار شد. کنفرانسی که انجمن «ADL» آمریکا با آن مخالفت میکرد که متخصصین و متفکرینشان به ایران نیایند و صحبت نکنند.
🔹درست بعد از آن بود که این اتفاقات افتاد اما فکر میکردم آنها محتویات لپتاپ را میخواهند و گمان نمیکردم با خودم کاری داشته باشند. از همان روز به بعد #سرفههای_خونی داشتم.»
🆔 @sedayehowzeh
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_45 پریچهر که تازه با باعث جدایی پدر
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_46
بشین خودم درستش میکنم.
پریچهر کمی صدایش را بلند کرد تا عمه هم بشنود.
_بشینم عمو؟ بشینم ببینم به مادرم توهین کنن؟ مگه تا حالا سراغتون اومده بودم؟ مگه مادرم زندهست که منو فرستاده باشه. اگه میخواست بفرسته که وصیت نمیکرد طرف شما نیام.
بغض اجازه نداد ادامه دهد. نمیخواست گریه کند. نفسهای بلند و عمیق میکشید. با فشار دست عمو همراهش نشست.
_خوبه، خوبه سر و زبونم که داره؟
_شهرزاد تمومش کن.
_از کجا معلوم راست بگه. از کجا معلوم مدرکاش جعلی نباشه؟
این بار عمه شهین به حرف آمد.
_خودت مدارکو چک کردی؟
_ببینین. من آدمی نیستم که رو هوا چیزیو قبول کنم. مدارک مال وکیل طلاقشون بود و مدارک تولد این دختر. در ضمن من برای اینکه خیالتون راحت بشه، آزمایش دی ان ای دادم. اونم مدارک رو تایید کرده.
_یعنی واقعاً این دختر، دختر شهروزه؟
عمو سری به تایید تکان داد و به مدارکی که شایان آورده بود و روی میز گذاشته بود، اشاره کرد.
_اگه شک دارین، میتونین خودتون ببینین.
عمه شهرزاد، مدارک را گرفت و نگاهی انداخت هنوز مدارک را زمین نگذاشته بود که چشمش به بیبی افتاد. شروع به داد و هوار کرد.
_چرا دست از سر ما بر نمیداری؟ اون یکی رو آوار کردی سرمون کم بود؟ اینو کجا قایمش کرده بودی که حالا رو کردی؟ با این میخوای کیو تور کنی؟
چشم پرچهر به بیبی ماند که خیره به عمه شهرزاد تکیه به دیوار داده بود. اشکی که روی گونهاش جاری شد، پریچهر را طوفانی کرد. رو به عمهی بیملاحظهاش کرد.
_عمه خانوم، احترامتونو نگه دارین. من مهسا نیستم که یه تهمت بهش ببندین و از چشم بابام بندازینش. یادتون که نرفته دق کردن بابام سر این بود که فهمید کی توطئه کرده و آتیش به زندگیش زده. پس من که اینا رو میدونم، نمیشینم تا بیاحترامی به بیبی یا حتی به مادر مرحومم بشه.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_46 بشین خودم درستش میکنم. پریچهر کم
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞
🦋
#رمان_جذابیت_پنهان
#پارت_47
دوباره جیغهای عمه شهرزاد بلند شد. با مدارک مانده در دستانش خودش را باد میزد.
_وای وای. بلا به دور. این دیگه کیه؟ معلوم نیست کدوم خراب شده و زیر دست کی بزرگ شده که اینقدر گستاخه.
_من زیر دست بیبی و همین جا مثل مادرم بزرگ شدم اما خون یه دیانی تو رگمه که باعث میشه نتونم ساکت بشینم. میبینین که مثل خودتون رفتار میکنم.
لبخند روی لب خیلیها، زیادی به چشم میآمد اما عمه شهرزاد قرمز و قرمزتر شد. دخترش که نسخه جوان خودش بود با چند کیلو آرایش، کنارش نشست و شانههایش را ماساژ داد. خیال پریچهر راحت شد. با آرامش نشست. اگر آن حرفها را نمیزد دلش طاقت نمیآورد.
چند لحظه نگذشت که عمه شهین به جلو خم شد و شروع کرد.
_همین جا؟ زیر دست بیبی؟ این همه سال اینجا بوده و ما خبر نداشتیم؟
عمو جوابش را داد.
_بله. ما هم ندیده بودیم. فقط میدونستم مهسا بعد شهروز با پیمان که باغبونمونه ازدواج کرده و یه دختر داره. خود پریچهرم وقتی یارو مدارک رو آورد فهمید بچه شهروزه و بچه پیمان نیست.
_چه عجیب!
_فقط یه حرف این وسط میمونه. اونم اینه که سهم ارثی که از پدر پریچهر گرفتیم رو باید پس بدیم. من سپردم به وکیلم که داره انجامش میده. شما دوتا هم باید این کارو انجام بدین.
باز هم عمه شهرزاد صدایش را بالا برد.
_یعنی سهم اون همه سال پیش رو برگردونیم در حالی که الان قاطی اموالمون شده. اون مقدارو الان یادمون نیست که چقدر بوده.
_خواهر من خودتو به اون راه نزن. خودت بهتر میدونی منظورم کل اون چیزی که ارث بردیه اونم به نرخ روز و محاسبه سود این چند سال.
از جا بلند شد و به طرف در رفت. دستهایش را در هوا تکان داد.
_برین بابا؟ مسخره کردین خودتونو. وایستا تا بدم.
عمو ایستاد و دو قدمی جلو گذاشت.
#ادامه_دارد
#کپی_در_شان_شما_نیست
#زینتا
رفتن به پارت اول:
https://eitaa.com/forsatezendegi/2347
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
🦋
🦋💞
🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞