eitaa logo
فرصت زندگی
211 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
875 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_101 تشکری کرد و او رفت. چند دقیقه ب
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 پریچهر به طرفش برگشت. _وایستادین می‌خندین؟ استادو صدا کنین بیان. رضا رفت و او به کارش ادامه داد. با آمدن استاد و تحسینش رضا هم کنارشان ایستاد. با کمک استاد کل کار را به دست گرفت و عملیات با ویروس وارد شده به سیستمشان و مختل شدن آن تمام شد. استاد که بالای سر پریچهر ایستاده بود، کمر صاف کرد. _احسنت بهت. خدا قوت دخترم. بهت افتخار می‌کنم. عالی بود. رضا هم تشکر و خداقوت گفت. _دیدین که بهتون گفتم با استعدادترین دانشجوم بوده؟ چشمش به سینی جوی پریچهر افتاد. _بد نگذره؟ به ما یه چای بیسکوییت دادن. اینجا چه خبره؟ سفارش کافی‌شاپ و فست‌فودی دادی؟ رضا با خنده جواب داد. _نه استاد ایشون سفارش ندادن. سوابقشون نشون می‌داد که واسه همکاری این‌چیزا ضروریه. استاد ضربه‌ای به پیشانی‌اش زد. _یعنی همه جا باید لو بدی عادتای عجیب غریبتو؟ _اِ؟ استاد؟ خوبه که می‌دونین حالم بد میشه گشنه باشم. _و قهوه نخوری. پاشو بیا بریم اون طرف. به اتاق کناری رفتند. افراد اتاق که معلوم بود تازه نفس راحتی کشیده بودند، رو به آنها شدند. _بچه‌ها، دوستان، خدا قوت. کارتون عالی بود. فعلا کار تمومه چون دختر گلم سیستماشونو درگیر کرده و حالا حالا باید برن دنبال درست کردنش. همگی خوشحال شدند و دست زدند. استاد به یکی از حاضرین سپرد تا بماند و جهت اطمینان، رصد کند. پریچهر وسایلش را برداشت تا برود. رضا خودش را به او رساند. _تشریف بیارین می‌رسونمتون‌. استاد کنارش ایستاد. _نیازی نیست. با سرعتی که ایشونو کشوندیم و آوردیم، با وجود مراسم امشب و مهموناشون، خودم باید برم و با پدرشون صحبت کنم. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
می‌خندی، اخم می‌کنی، ذوق می‌کنی، بغض می‌کنی، شاداب می‌شوی، غمگین می‌شوی رفاقت می‌کنی، قهر می‌کنی ادامه بده. زندگی کن. تک تک دخترانه‌هایت را خریدارم. لحظات زندگیم را به پای لحظه‌ای شاد بودنت می‌دهم. پس دعا می‌کنم حال خوشت حکایت لحظات زندگیت باشد. روزت مبارک گل دختر https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
هدایت شده از حیدریان
دخترانه باید دختر باشی تا دخترانه های خانه را حس کنی با بابا بلند شوی و پا به پای مادر در خانه بچرخی با خواهرها بخندی و گریه کنی و با برادرت بدویی دختر یعنی مادرانه همه را می فهمی دختر یعنی پدرانه غصه همه را می خوری یعنی خواهرانه یعنی برادرانه اصلا دختر یعنی هستی برای من روز دختر یادآوری قصه "فداها ابوها "ست چقدر این قصه را دوست دارم هم معنویت اش را هم مادیت اش را، قصه را که می دانید از آن هم خواهم نوشت.
هدایت شده از افراگل
✍️ زینب ثانی آسمان و آسمانیان شور و شعف آمدنت را دارند که چنین جشن گرفته‌اند. یا معصومه‌جان! امشب فرشتگان دسته‌دسته برای تبریک و بوسیدن دست پدربزرگوارت به زمین آمده‌اند. برای گرفتن قنداقه نورانی‌ت بر هم سبقت گرفته‌اند. عاشقان و محبینت چشم به راه کریمانه‌هایت نشسته‌اند. بانوی کرامتی، ای دُخت موسی‌بن‌جعفر تو مفتخری به مدال " فداها ابوها "یِ پدر تو مفتخری به ثواب زیارتی برابر با زیارت امام معصوم تو مفتخری به بودن حرمت، حرمِ آلُ الله تو مفتخری به زینب شاه خراسان بانو جان! چادرت را بِتِکان روزی ما را برسان. معصومه‌جان تولدت مبارک علیها‌السلام
باران نجاتی: بسم‌الله «صورتیهای جمع بستنی» ♥دوباره مثل هرسال به روز دختر می‌رسیم. روزی که خداوند، عطر دسته‌گل‌های صورتی رو در هوا پراکنده می‌کند. 🌈درخانه‌ی هرکس که خواست، یک گلدان خوش رنگ و خوشبو چید و دخترانه‌ها را، برای همیشه خواستنی آفرید. 💎باورکنیم هستند کسانی که تمام تلاششان را کرده و می‌کنند روح دخترانگی دخترانمان را، بدزدند، ❌تلاش می‌کنند همه‌ی معصومیت نگاهشان را و قلبشان را، آلوده کنند. 🔶وکاری کنند آنها از دخترانگیشان بهراسند و از سویی گمان کنند، حجاب یعنی روح زنانه‌ات را بپوشان. 🔶حالا که روزدختر رسیده، کار ما مادرها،کمی پیچیده‌تر و سخت‌تر شده. 👌حالا ما وشما باید با محبت و اکرام، باالقای زنانگی بی‌آنکه به شهوت آمیخته و به نگاه دیگری،آویخته باشد، 👌بی‌انکه روح دخترانگی را،بی‌رحمانه هل بدهیم وسط زنانگی، بی آنکه حس دخترانه‌ی نابالغ، را رشد دهیم، به آرایش و پوشش زنانه، سوق دهیم. باور کنیم و به دخترانمان بباورانیم که: می‌شود بین تمام دخترانه‌ها وظرافتهای صورتی با حجاب و وقار و مادرانگی‌های ایثارگرانه،جمع بست. وبی شک فاطمه‌ی معصومه(سلام الله علیها)،نمونه‌ی بارزی از جمع دخترانه‌ها و سنگینی وظایف زنانه است. ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥
من زمانی طعم پدری را چشیدم که خدا به من دختری عطا کرد😍 ┏⊰✾🌸✾⊱━━━─━━┓ @shamimeefaf @habibatolhosein ┗━━─━━━⊰✾🌸✾⊱┛
؛ می‌شوی مادر حتی اگر فرزند نداشته باشی. دختر که باشی؛ می‌شوی مونس و غم‌خوار پدر دختر که باشی؛ از یک جای به بعد باید سنگ‌صبور مادر باشی. دختر که باشی؛ مهربانی می‌شود جزء وجود تو. دختر که باشی؛ لبخند می‌زنی عشق هدیه می‌دهی. اصلا دختر شدی که برادر غیرتش را خرج تو کند. دختر شدی تا عروسک‌های روی طاقچه مادر داشته باشند. دختر شدی که ... آخر سهمت هیچ چیز نباشد. جز مهربانی که به دیگران کردی دختر لطیف است ولی وقتش برسد همچون کوه می‌ماند.
@sedayehowzeh.mp3
زمان: حجم: 1.51M
🎙بشنوید| خادم حرم حضرت معصومه(س) حجت الاسلام سلام الله علیها 🆔 @sedayehowzeh
19.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥ببینید| پدر و مادرم قربون قدم های حضرت معصومه (س) سلام الله علیها 🆔 @sedayehowzeh
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_102 پریچهر به طرفش برگشت. _وایستادین
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 _ممنون استاد. ولی زحمتتون میشه‌. شما خسته‌این. برین استراحت کنین. قول میدم تا شب زنده بمونم که بیاین واسه دفاع. هر سه به طرف در رفتند. استاد خندید. _اگه تضمین می‌کنی آقا پیمان بلایی سرت نیاره باشه. _شانس آوردم عمو و داوود و داریوش هستن. امنیت برقراره. به پارکینگ رسیدند. با استاد خداحافظی کرد و سوار ماشین سرگرد شد. وقت پیاده شدند، او را دعوت کرد. _امشب به بهونه شب اول محرم واسه پدر و مادرم مراسم یادبود گرفتیم. اگه دوست داشتین تشریف بیارین. مجلس روضه‌ست. _پدرتون؟ _نگین در مورد پدرم نمی‌دونین که باور نمی‌کنم شما کسی رو به همکاری گرفتین که در موردش خبر ندارین. رضا لبخندش را جمع کرد. _باورتون درسته. ما تحقیق کردیم. البته فقط می‌دونیم که آقای کوثری ناپدریتون هستن و شما وقتی کوچیک بودین پدر و مادرتونو از دست دادین. پیاده شد و در را نگه داشت. _آقای کوثری پدرم هستن. این قابل انکار نیست. _اوه. ببخشید. بله درست میگین. امشبم ان‌شاءالله خدمت می‌رسم. _با خانواده تشریف بیارین. مجلس بی‌ریاست. جناب سروان فخر فراموش نشن. داریوش از در بیرون آمد. نگاهش به پریچهر و ماشین کنارش افتاد. رضا "چشم"ی گفت. خداحافظی کرد و رفت. _پریچهر، این کی بود؟ دستش را کشید و طرف در برد. _بیا ببینم چی کار کردین؟ چه واسه من فاز برمی‌داره. _آهان. این همون آقا پلیسه بود که عمو گفت اسکورتت می‌کنه؟ حقم داره شاکی باشه. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞