eitaa logo
فرصت زندگی
211 دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
875 ویدیو
12 فایل
فرصتی برای غرق شدن در دنیایی متفاوت🌺 اینجا تجربیات، یافته‌ها و آنچه لازمه بدونین به اشتراک میذارم. فقط به خاطر تو که لایقش هستی نویسنده‌ از نظرات و پیشنهادهای شما دوست عزیز استقبال می‌کنه. لینک نظرات: @zeinta_rah5960
مشاهده در ایتا
دانلود
| قوانين قهر كردن این قوانین قهر کردن در زندگی مشترک می‌تونه خیلی مفید باشه. حتما ازش پیروی کنید. 1️⃣ حق نداریم به خانواده‌های هم توهین کنیم. 2️⃣ حق نداریم مسائل و مشکلات کهنه رو مطرح کنیم. تو هر دعوا فقط راجع به همون موضوع بحث می‌کنیم. 3️⃣ شام و ناهار نپختن و شام و ناهار نخوردن نداریم. همه اعضا مثل حالت عادی باید برای غذا حاضر باشن. 4️⃣ سلام و خداحافظی در هر صورت لازمه. 5️⃣ هیچکس حق نداره جای خوابشو عوض کنه. 6️⃣ هر کس برای آشتی پیش قدم بشه اون یکی باید براش کادو بخره. 7️⃣ حق نداریم اشتباه طرف مقابلو تعمیم بدیم . مثلا عبارت تو همیشه.... ممنوعه. چون اینکار دعوا رو به اوج میرسونه. 8️⃣ باید به هم فرصت بدیم که هرکی راجع به دیدگاهش نسبت به موضوع دعوا پنج دقیقه صحبت کنه و طرف دیگه هم پنج دقیقه زمان برای پاسخگویی داره و بعد اگه حرفی باقی موند باید به فردا موکول بشه تا سر و ته بحث مشخص باشه. 〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️ 🏠 @nasimemehr110 🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_190 اشک‌های پریچهر تمام نمی‌شد. نفسی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 حسین عقب نشست و نفر جدید رانندگی کرد. حسین به غذاها اشاره کرد. _اونجا که بریم، تا کارت تموم نشد، نمی‌تونیم جایی بریم یا حرکتی بکنیم. اینا لازم میشه. دو ماموری که همراهشان بودند معرفی شدند. سعید هم سن رضا نشان می‌داد. لاغر و قد بلند بود. هادی را هم از قبل می‌شناخت. برای رسیدن به پشت ویلا، از بین درخت‌ها گذشتند و پستی و بلندی زیادی را رد کردند تا آن‌که ماشین را نگه داشت. _همین جاست. پشت این درختا ویلاشونه. بسم‌الله. پریچهر تجهیزاتش را به راه انداخت و شروع به کار کرد. تمام تلاشش را برای تمرکز داشتن می‌کرد؛ چرا که یاد‌آوری حضور رضا بین آدم‌هایی بی‌رحم بی‌تابش می‌کرد. سعی کرد توصیه‌های روانشناسش را برای نباختن خود، به کار ببرد. هر سه نفر، پیاده شدند و گشت‌زنی می‌کردند. پریچهر تا می‌توانست به کارش سرعت داد. شب شد تا پریچهر توانست به دوربین‌ها دسترسی پیدا کند. خبرش بقیه را خوشحال کرد. سه نفر به نوبت اطراف ماشین کشیک می‌دادند. حسین گشت می‌زد و آن دو نفر استراحت می‌کردند تا نوبتشان شود. پریچهر مشغول وارسی همه‌ی دوربین‌ها شد. به یکی از آن‌ها که رسید، چشم ریز کرد. جایی شبیه زیر زمین بود. سه نفر را دید که دست‌هایشان با طناب به لوله‌های بالای سرشان بسته شده بود. چهره‌ها قابل تشخیص نبود اما فهمیدن اینکه همان سه نفر اسیر شده مورد نظرشان باشند، سخت نبود. همان موقع مردی درشت هیکل، وارد کادر دوربین شد. در یک دستش اسلحه و شلاقی شبیه شلاق سوارکاری در دست دیگرش بود. با دیدن او، نفس پریچهر گرفت. چند لحظه بعد شلاق بر بدن هر سه نفر به نوبت می‌نشست. پریچهر بی‌اختیار هق‌هق کرد و دیگر کنترلی بر صدای گریه‌اش نداشت. آن دو نفر از جا پریدند و دستپاچه شدند. پریچهر نمی‌توانست جوابشان را بدهد. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_191 حسین عقب نشست و نفر جدید رانندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 حسین را صدا زدند. حسین التماسش کرد و قسمش داد تا بفهمد ماجرا چیست. پریچهر فقط توانست لپ‌تاپ را به طرفش برگرداند. حسین مشتش را به صندلی جلو کوباند و شماره گرفت. _سرهنگ، توی زیر زمین هستن. دوربینم داره. باید دید ورودیش کدوم طرفه. _چرا صدای گریه میاد؟ خانم کوثری حالش خوبه؟ _چی بگم. دارن بچه‌ها رو می‌زنن. خب دیده دیگه. _خیلی خب. میام اونجا دوربینا رو چک کنم و علمیاتو راه بندازیم. تماس که قطع شد، حسین رو به پریچهر کرد. _تو رو خدا تمومش کن دختر. شرایط این دو تا بنده خدا رو ببین. با گریه و زاریت اعصابشونو به هم می‌ریزی. داشتن استراحت می‌کردن ولی حالا پیاده شدن. تمرکز و آرامششون به هم می‌خوره. خواهش می‌کنم به جای گریه کردن بشین واسه رضا و اون دو تا دعا کن. از خدا بخواه هواشونو داشته باشه. گریه که کاری دوا نمی‌کنه. _چطوری... چطوری ببینم داره رضا رو میزنه؟ اون دو نفرم میزنه. بعد من زل بزنم به دوربینو ساکت بشینم؟ _چرا به اونا زل می‌زنی؟ بقیه دوربینا رو چک کن ببین کجان و ما از کدوم طرف می‌تونیم بریم که دوربین و نگهبانش کمتر باشه؟ چاره کن دختر. پریچهر سعی کرد به خودش مسلط شود. با خودش عهد کرد که برای موفقیت عملیات و سلامتی اسیرهای آن ویلا ختم صلوات بگیرد. از همان لحظه شروع کرد به فرستادن صلوات تا نذرش را به جا بیاورد و دلش هم با آن آرام شود. کمی که گذشت سرهنگ داخل ماشین شد. احوالپرسی از پریچهر کرد. دوربین‌ها را دید و شرایط را بررسی کرد. _خانوم کوثری، این طور که فهمیدیم کسایی که دنبالشونیم فردا میان اینجا. این طور که میگی راه زیر زمین از کنار ساختمونه و انگاری بهترین راه ورود به ویلا همین پشته. دیواراش بلنده اما نگهبان میشه گفت نداره‌‌. فقط تا شروع عملیات اصلی دوربیناشونو کنترل کن که چیزی از ورود بچه‌ها نشون نده. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست عزیزی که کمپین راه میندازی توجه‌تو جلب می‌کنم به روایت هایی که باید در برابرشون جواب پس بدی:👇👇👇👇 حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم: «إنَّ اللَّهَ لَیُبْغِضُ الْمُؤمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ، فَقیلَ: وَ مَاالْمُؤْمِنُ الضَّعیفُ الَّذی لا دینَ لَهُ؟ قالَ‌الَّذی لایَنْهی عَنِ‌الْمُنْکَرِ» خداوند مؤمن ناتوانی را که دین ندارد، دوست نمی‌دارد. سؤال شد: مؤمن ناتوان بی دین چه کسی است؟ فرمود آنکه نهی از منکر نمی‌کند (الکافی ج۵ص۵۹)  ⚘⚘⚘ امیر مؤمنان علی علیه السلام : «فِانَّ الّلهَ سُبْحانَهُ لَمْ یَلْعَنِ الْقِرَنَ الْماضِیَ بَیْنَ ایْدیکُمْ‌الَّا لِتَرْکِهِمُ الْامْرَ بِالْمَعُروفِ وَالنَّهْیَ عَنِ‌الْمُنْکَرِ فَلَعَنَ اللَّهُ السُّفَهاءَ لِرُکُوبِ الْمَعاصی وَ الْحُکَماءِ لَتَرْکِ التَّناهِی . خداوند مردم گذشته را لعن نکرد واز رحمت خود دور نساخت مگر به جهت آنکه امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. ازاین رو، خداوند سفیهان را به واسطه گناهانشان و دانایان را به واسطه ترک نهی از منکر لعن کرد. (نهج البلاغه خطبه۱۹۲ صفحه۳۹۶) ⚘⚘⚘ امام کاظم علیه السلام : «لَتَأمُرونَ بِالمَعروفِ و لَتَنهَونَ عَنِ المُنکَرِ ، أو لَیُسـتَعمَلَنَّ عَلَیکُم شِرارُکُم فیَدعوا خِیارُکُم فلا یُستَجابُ لَهُم . » باید امر به معروف و نهى از منکر کنید، و گر نه نابکاران شما، زمام کارهایتان را به دست مى گیرند، آنگاه نیکانتان دعا کنند، ولى دعایشان مستجاب نشود. (تهذیب الأحکام ج۶صفحه ۱۷۶ حدیث۳۵۲)  ⚘⚘⚘ -امام رضا علیه السلام : «کانَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله یَقُولُ: إِذا اُمـَّتى تَواکَلَتِ الْأَمـْرَ بِاْلمـَعْرُوفِ وَالنَّهىَ عَنِ الْمُنْکَرِ فَلْیَأْذَنوُا بِوِقاعٍ مِنَ اللّه» رسول خدا صلی الله علیه و آله همواره مى فرمودند: هرگاه امّت من از انجام امر به معروف و نهى از منکر سرپیچى کنند و آن را به یکدیگر واگذار نمایند، گویا با خـداوند اعـلان جنگ داده اند. (الکافی ج۵ ص۵۹)  ⚘⚘⚘ حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم: «لاتَزالُ اُمَّتی بِخَیْرٍ ما أُمِروُا بِالمَعرُوفِ وَنَهَوا عَنْ الْمُنکَرِ وَتَعاوَنُوا عَلى البِرِّ فَإذا لَمْ یَفْعَلُوا ذلِکَ نُزِعَتْ عَنهُمْ الْبَرَکاتُ.» همواره امت من در خیر و خوبى بسر خواهند برد مادامى که امر به معروف و نهى از منکر نموده و در کارهاى نیک همکارى داشته باشند و اگر این امور را ترک کنند برکت از میان آنان خواهد رفت. (مستدرک وسائل ج۱۲ص۱۸۱)  ⚘⚘⚘ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739
📳 پشت پرده یک کمپین 🔶️ جالب شد! تا اینجای کار که بررسی شده، معلوم شد آغازگر کمپین "محجبه و مخالف گشت‌ ارشادم"، نه یک خانم محجبه، که "یک آقاست"! و البته یک آقای اصلاح‌طلب که اتفاقا ید طولایی در کمپین‌سازی‌های اصلاح‌طلبانه دارد! معرفی می‌کنم؛ محمدرضا جلایی‌پور ، محجبه و مخالف ! اصلاحطلبان خودشون این قانون رو گذاشتن، حالا شدن مخالفش! 🔶️ البته خانمی که آقای جلایی‌پور در اولین استوری، او را ری‌شات کرده، خانم فاطمه پهلوانی عضو حزب اتحاد ملت (مشارکت ۲) است که دست بر قضا، از دو روز قبل با تگ نه به و هشتگ مربوط به کمپین جدید فعال شده است!! مواظب پشت پرده‌ها باشید فریب نخورید    🆔 @wiki_shobhe ☆○═════════┅ 📲 کانال ✅ ویکی‌شبهه ✅ در ایتا👇 https://eitaa.com/Wiki_Shobhe
634.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥از "محمد علی کلی" میپرسه چرا خانومت دﺍره!؟ و جواب تامل بر انگیز محمد! 🔴به کمپین فصل بیداری بپیوندید👇 https://eitaa.com/joinchat/1635647570C3725f53a3d
9.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پخش سرود سلام فرمانده از تلویزیون اسرائیل وقتی عدو سبب خیر گردد... ما که نمی تونستیم فعلا تو اسرائیل اجرا کنیم ولی خودشان را دارن پخش میکنند. .
4.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼🍃از او بگوییم ... 🎧 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_192 حسین را صدا زدند. حسین التماسش
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 _اون حله. از فیلمای ضبط شده استفاده می‌کنم واسه اون موقع. شما هماهنگ باشین‌. هر وقت تنظیمش کردم کارتونو شروع کنین. _من دیگه باید برم تا بچه‌ها رو آماده کنم. احتمال زیاد طرفای ظهر عملیات باشه که اومده باشن. یه کم قبلش واسه نجات رضا اینا میریم. الان خواستی استراحت کن. لپ‌تاپو بده به حسین حواسش بهشون باشه. _باشه. ممنونم. سرهنگ رفت و پریچهر تا زمانی که اهالی ویلا به خواب بروند، دوربین‌ها را چک کرد و بعد به خاطر کار سختش کمی خوابید. نماز صبحش را هم روی زیلوی کنار ماشین خواند و کار دستکاری دوربین‌ها را شروع کرد. حسین لقمه بزرگی را به داخل ماشین آورد. _بیا اینو بخور. عجیبه. تو که همیشه موقع کار باید یه چیزی می‌خوردی، از غروب تا حالا چیزی نخوردی. _چیزی از گلوم پایین نمیره. نگران رضام. _ما هم نگرانیم ولی باید جون داشته باشیم تا بتونیم نجاتشون بدیم. تو هم اینو بخور نمی‌خوام شوهرت توبیخم کنه که به زنم سختی دادین. پریچهر لقمه را گرفت و به مانیتور چشم دوخت. با روشنایی روز توانست بفهمد کسی که پشت به دوبین ایستاده، رضاست. لقمه‌اش را به کمک آب کنار دستش فرو برد. _خدایا رضا رو بهم برگردون. به بزرگیت قسم، کاری کنم واسه بنده‌هات کارستون. اصلاً بیا معامله کنیم. تو رضا و اون دو نفرو نجات بده، من توی موسسه یه بخش خیریه راه میندازم. حسین سرش را داخل ماشین کرد. _بچه‌ها رسیدن اینجا. دوربین پشتو ردیفش کن که شروع کنیم. پریچهر "باشه"ای گفت و دوربین‌ها را چک کرد. توجهش به ماشینی جلب شد که وارد حیاط بزرگ و پر از باغچه ویلا شد. مردی میانسال با سر و وضع آراسته و مرتب پیاده شد. همزمان چشمش به دوربین زیر زمین افتاد. رضا و بقیه نبودند. سریع به بقیه دوربین‌ها نگاه کرد.‌ رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فرصت زندگی
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 #رمان_جذابیت_پنهان #پارت_193 _اون حله. از فیلمای ضبط شده استف
🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞 🦋 هرسه نفر دست بسته بین چهار نفر اسلحه به دست از حیاط کناری به جلوی ساختمان برده می‌شدند. لنگیدن رضا و صورت پر از خونش را که دید دوباره هق‌هقش شروع شد. در را باز کرد. به زحمت حسین را صدا زد. حسین سراسیمه خودش را رساند. _باز چی شده؟ الان وقت گریه‌ست؟ چی کار کردی؟ _دست نگه دارین. بردنشون توی حیاط. فکر کنم می‌خوان ببرنشون پیش اونی که تازه رسیده. حسین با همان سرعت که آمد، رفت و چند لحظه بعد سرهنگ داخل ماشین نشست. _بذار ببینم چی شده؟ لپ‌تاپ را به طرفش کج کرد. وقتی روبه‌روی همان مرد تازه وارد شدند، با ضربه به زانوهایشان آن‌ها را مجبور به زانو زدن کردند. _زوم کن روی اون مرده. پریچهر همان کار را کرد. سرهنگ ابرهایش را به هم گره زد. مشتش را جلوی دهانش گرفت. _نریمان لعنتیه. خدا کنه رضا رو نشناسه. _چطور رضا اینا این مدت واسه نجات خودشون کاری نمی‌کنن. _رضا می‌دونه ما داریم واسه عملیات آماده میشیم. فرار اونا باعث میشه کله گنده‌هاشون نیان اینجا. با لگدی که نریمان به رضا زد و او را نقش زمین کرد، پریچهر جیغی خفه‌ای کشید. با دستش جلوی بالا رفتن صدایش را گرفت. رضا به سختی بلند شد. نریمان اسلحه مردی که کنارش ایستاده بود را گرفت و روی پیشانی رضا گذاشت. آن دو نفر کنار رضا ایستادند. مشخص بود بحثی بینشان به وجود آمده و آن دو سعی دارند مانع حرکت نریمان شوند. پریچهر ختم صلواتش را از سر گرفت. ترس از لحظه چکاندن ماشه، بدنش را سست کرده بود. با پیاده شدن سرهنگ، حواسش را جمع کرد و به توصیه دکترش نفس‌های عمیق کشید و شروع به خوندن آیه الکرسی کرد تا رضایش را از شر آن آدم ترسناک و عصبی حفظ کند. رفتن به پارت اول: https://eitaa.com/forsatezendegi/2347 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ https://eitaa.com/joinchat/727449683C9f081a5739 🦋 🦋💞 🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞 🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞🦋💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا